eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره از شهدا ✍در یك سرد سردار شهید محمدناصر ناصری به بیرجند آمد. چیزی از آمدنش نگذشته بود كه قرار شد برای انجام مأموریتی همراهش به قائن بروم. ماشینی از گرفتم و دونفری راهی آنجا شدیم. ♻️ چون وقت زیادی نداشت و می‌بایست دو - سه روز دیگر به منطقه برود، تصمیم گرفت در همان مأموریت سری به روستای گازار بزند و دوستان و اقوامش را ببیند. من هم چون در آنجا كاری داشتم، از آن تصمیم خوشحال شدم. آن روستا تقریباً در مسیر راه ما بود. در یكی از آبادیهای بین راه، درست موقعی كه می‌خواستم تغییر مسیر بدهم و بروم سمت گازار، دستش را گذاشت روی فرمان و گفت: چی كار داری می‌كنی؟ 💢حیرت زده گفتم: دارم می‌روم گازار دیگه حاج آقا! در آن آبادی یك پایگاه بسیج بود. از من خواست ماشین را آنجا ببرم. با همان حیرت و تعجب پرسیدم: برای چی؟ گفت: برای اینكه بتوانیم یك جای مطمئن پاركش كنیم. ☘پرسیدم: پارك برای چی حاج آقا؟ با خونسردی گفت: حالا به تو می‌گویم. در آن زمان هوا سرد و سوزناك بود و از آسمان برف می‌بارید. وقتی علت این كار را پرسیدم، گفت: این ماشین و بنزینش مال است و ما چون در گازار كار شخصی داریم، نداریم از آن استفاده كنیم. 📥به حرفش كردم. راسخی داشتم كه او آن قدر به گردن تشكیلات دارد كه حتی می‌تواند ماشین را جزء خودش به حساب آورد؛ ولی ایشان از آن طرز برداشت من ناراحت شد و گفت: ما برای و فقط داریم وظیفه مان را انجام می‌دهیم و نباید چنین نابجایی داشته باشیم. درحالی كه به طرف جاده می‌رفت، ادامه داد: اینها یك رخنه‌های به ظاهر كوچك است كه از همان جاها در وجود آدم می‌كند و كم كم كار را به جایی می‌رساند كه خدای ناكرده به اسم و واین حرفها، میلیون میلیون از را می‌كشد بالا و خم به ابرو هم نمی‌آورد. 💠آن روز حدود یك ساعت زیر بارش برف، در آن سوز و سرما كنار جاده ایستادیم تا ماشین رسید و سوارمان كرد. 📚منبع : راوی: محمدعلی پردل؛ ر. ك: كلید فتح بستان، صص 272 - 273 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊