eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۴ مهرماه سالروز شهادت اولین #شهید روحانی دفاع مقدس #شهید_شیخ_شریف_قنوتی شریف قنوتی کیست؟ 💠او نخستین روحانی مجروح و اسیر جنگ تحمیلی، نخستین #روحانی_شهید دفاع مقدس، نخستین نماینده #امام خمینی(ره) که در جنگ به #شهادت رسید، نخستین فرمانده شهید جنگ های چریکی و پارتیزانی، تشکیل دهنده گروه های مسلح به امر امام خمینی ـ رحمة الله علیه ـ در سال 1342، نخستین برگزار کننده تظاهرات در شهرستان #بروجرد تا جایی که به عنوان #رهبر انقلاب بروجرد معرفی شد، نخستین تشکیل دهنده ستاد پشتیبانی از جبهه های جنگ و حمایت از جنگ زدگان در بروجرد، نخستین ارسال کننده محموله های تدارکاتی از بروجرد به مناطق جنگی به ویژه خرمشهر، نخستین گروه اعزامی از بروجرد به خرمشهر جهت دفاع ازشهر و نخستین گروه مدافع در خرمشهر به نام «لشکر الله اکبر» که همراه برادران ارتشی و سپاهی به مدت 35 روز مقاومت کردند.   🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 آیت الله مهدی شاه آبادی(ره) ♦️یکم شهریور 1309 در شهرستان تهران به دنیا آمد. ششم اردیبهشت 1363 بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه در جزیره مجنون به شهادت رسید. «فرزند آیت الله‌ میرزا محمدعلی شاه آبادی استاد حضرت امام خمینی 🌺» 👈 نماینده مردم تهران در دوره‌ های اول و دوم مجلس شورای اسلامی ‌ 🔹مزار : تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قطعه ۷۲ تن 💎 🔹️به دفعات مي‌ديدم وقتي آقا سر از سجده بر مي‌دارد اشك از چشمانش سرازير شده بود به طوري كه همه صورت را خيس كرده بود و نورانيت عجيبي در صورت ايشان مشاهده مي‌شد. 🔹️دوست ما حاج محمد به زيارت حضرت رضا(ع) مي‌رود و از حضرت سه حاجت طلب كرد. حاج محمد مي‌گويد در عالم رويا امام رضا(ع) به سئوالاتم جواب دادند، سئوالاتم در مورد مال و فرزند و خمس مالم بود. حضرت در جواب به من فرمودند: «فرزند مال خودت و حلال‌زاده است و اموال تو نيز پاك است و خمس مالت را هم شخصي از تو خواهد گرفت». به اين ترتيب حاج محمد به تهران بازگشت. روزي با دوستان خود در شبستان نشسته بود، آيت الله شاه آبادي از در وارد شد و به حاج محمد اشاره كرد و خمس را از او طلب كرد. حاج محمد كه سهم خمسش را كه همراه داشت به آقا تحويل داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله شاه آبادی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🔹️ 🔵 🔹️ مصطفی ردانی پور 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🔺️ 🔵 🔻 محمد حسن شریف قنوتی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🔹️ 🔵 آقا علی قدوسی ♦️یکی از ۲۰۰ نفر ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
علی اکبر ابوترابی فرد پنجم آبان 1318، در محلات دیده به جهان گشود. پدرش سید عباس نام داشت و بود. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و در رشته ریاضی دیپلم گرفت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح4) پرداخت. ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. ۲۶ آذر ماه سال ۵۹ در جریان یکى از مأموریتهاى شناسایى به اسارت نیروهای عراقی درآمد. در سال ۱۳۶۹، همراه با خیل آزادگان سرافراز به میهن اسلامى بازگشت. نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود. دوازدهم خرداد 1379 در جاده سبزوار - نیشابور، براثر تصادف جان به جان آفرین تسلیم کرد. در حرم مطهر امام رضا (ع) غرفه ۲۴ به خاک سپرده شد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
علی اکبر ابوترابی فرد سرباز عراقی گفت : مرا حلال کن در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»! یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو». برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد». می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌کنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم». سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است. در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام. او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم. عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند». همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور گرنه همه شما را نفرین خواهم کرد. 🌷 برگرفته از کتاب حماسه‌های ناگفته 🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🔺️ ♦️ عبدالله میثمی 🔻 🔸️دنیای کوچک ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
🔺️ ♦️ سید عبدالحسین دستغیب 🔻اهمیت_نماز ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
🔸️ 🔺️ عطاالله اشرفی اصفهانی 🔻 🍀 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
🍂 🔹️ سید محمد موسوی ناجی 👈باید باشید، نباید اجازه بدهید در انگیزه‌تان مستولی شود. اگر بترسیم و داشته باشیم و از این مسئله کناره بگیریم، فردا دشمن به ایران می‌آید. ما نباید اجازه بدهیم که داعشی‌ها فکر تعدی و تجاوز به ناموس را در ذهن بپرورانند و به و کنند 💥پانزدهم بهمن 1369 در شهرستان قم به دنیا آمد,به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح3) پرداخت. برای مبارزه با کفار داعشی راهی سامرا شد. بیست و هشتم تیر 1394 در سامرا در اثر اصابت ترکش مین کاشته شده توسط تکفیریون داعشی به شهادت رسید. مزار او در گلزار علی بن جعفر قم قرار دارد 🍀 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
۱۶ اسفند ماه# سالروز_شهادت گرامی باد. 🥀 پنجم اردیبهشت 1338، در روستای نرجه از توابع شهرستان تاکستان به دنیا آمد. پدرش عبدالله، کشاورز بود و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح3) پرداخت. سال 1358 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. شانزدهم اسفند 1362، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
آیت الله شیخ فضل الله نوری بیست و دوم اسفند 1223 در شهرستان نور به دنیا آمد. در مکتب خانه درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (اجتهاد) پرداخت. از روحانیون مبارز زمان مشروطه بود. یازدهم مرداد 1288 توسط مشروطه طلبان در توپخانه تهران به دار آویخته شد. مزار او در قم و در صحن مقدس حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊