✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۳۴)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و سی و چهارم:سال دوم اسارت در بی خبری کامل
🍂در حالی وارد#سال_دوم_اسارت شدیم که کوچکترین رد و نشونه ای از خونواده هامون نداشتیم و اونها هم کمترین اطلاعی از ما نداشتن. یه اردوگاه کاملا مخفی و دور از چشم دنیا و در سرزمینی پر از شر و شور و خاندانی در این سرزمین زندگی می کردند مصداق کامل «قریه ظالم» در قرآن بودن و این بار ظلمشون دامن اسرای بی پناه رو گرفته بود. خیلی وقتا این آیه رو با خودم زمزمه می کردم: «ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها» خدایا ما رو از این سرزمینی که اهلش ظالمند نجات بده.
⚡نگهبانهای این اردوگاه رو از بین سفاکترین افرادی انتخاب کرده بودن که یکی یا چند نفر از خونواده و بستگانشون در جنگ کشته شده بود. گر چه بندرت در بین اونها انسانهای خوب و با مروتی نیز پیدا می شد ، ولی اکثرا قسی القلب و بی رحم بودن و از شکنجه و آزار اسرا واقعا لذت می بردند.
🔸️خوابهای عذاب آور 🔸
⚡ماها و سالها بی خبری از خانواده و زن و بچه و نداشتن هیچ اطلاعاتی از زنده یا مرده بودن اونها یکی از مشکلات و رنجهای بزرگ روانی و غم های سنگین اسرایی بود که در اردوگاهای مخفی عراق و بصورت مفقودالاثر نگهداری می شدن.
💥نه اقوام از سرنوشت و زنده یا شهادت ما خبری داشتن و نه ما کوچکترین خبری از اونها. خصوصاً افرادی مانند من که خونواده هاشون تو شهرهای مرزی زندگی می کردند و دائم در معرض بمباران و موشکباران دشمن بعثی بودند و هر آن احتمال داشت زیر این حملات کشته یا زخمی بشن، دغدغه فکری بیشتری داشتیم. این وضعیت مبهم و نامعلوم تو خواب بیشتر خودشو نشون می داد و خوابهای ضد و نقیض و آشفته باعث می شد تا چند روز بعدش غم سنگینی روی دل آدم بشینه.
🔘گاهی در خواب می دیدم که بعضی از افراد خونواده از دنیا رفتن ، گاهی می دیدم همه خوش و خرمند و دارن زندگیشون رو می کنن. اینها باعث می شد همیشه اوضاع خونواده و ایران برامون مثل خورشیدی باشه که پشت ابر پنهون شده و گاهی گوشه ای از اون پیدا میشه... انگار بین ما و اونها یه مه غلیظ قرار داشت و همه چیز مبهم و نامشخص بود. این بی خبری مطلق و عدم ارتباط تا روزهای آخر اسارت همچنان جزو بزرگترین دردها و ناراحتی های روحی-روانی ما بود...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯