🔰 #شرح_در_عکس | #مرکز_طراحان
🌟 روایت سیره - شهید علی عباسی
🔻 دختر کم سن و سالي بودم، با فرزند يکي از آشنايان مشغول بازي بوديم که بعد از ماهها پدرم از جبهه آمد. با خوشحالي به طرفش دويدم تا مثل هميشه مرا در آغوش بگيرد و ببوسد. اما او اول به سراغ آن کودک ديگر رفت که پدرش در جبهه شهيد شده بود، دست نوازش بر سرش کشيد و بوسيدش، مثل يک پدر با او مهربان و صميمي بود و هنگام بازگشت کودک يتيم به منزل، يک پاکت از ميوه هايي را که همراه خود آورده بود به او داد. آن روز درس يتيم نوازي را به من آموخت و حالا که معلم شده ام تمام محبتم را نثار بچه ها بخصوص يتيمان مي کنم.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔰 #شرح_در_عکس | #مرکز_طراحان
🌟 روایت سیره - شهید حسین رفیعی
🔻علاقه شدیدی به کار کردن داشت و هرگز در او حالت خستگی به چشم نمی خورد. موقعی که سوار دستگاه بولدوزر می شد، به سختی راضی می شد کار را رها کند و پایین بیاید.
صبح عملیات فتح المبین، با پاتک شدید دشمن بعثی، حسین رفیعی بر فراز دستگاه، بی اعتنا به گلوله ها ی مستقیم و موشک های پی در پی دشمن، در میان گردو غبار و دود حاصل از انفجار، خاکریز می زد. هر چه به او اصرار کردیم بیا پایین کمی استراحت کن، قبول نمی کرد و می گفت: من هر چه کار کنم، سر حال تر می شوم.
آنقدر ماند و ادامه داد تا با فرود گلوله ای، بر روی صندلی دستگاه، به فیض شهادت نائل آمد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔰 #شرح_در_عکس | #مرکز_طراحان
🌟 روایت سیره - شهید مجتبی رویگری
🔻 در عملیات محرم، برادر مجتبی رویگری آسمانی شده بود و پیکر مطهرش را به اصفهان فرستاده بودند. همان روز پدر او را دیدیم که به عنوان راننده ی آمبولانس به جبهه اعزام شده بود ...
بچه ها مانده بودند که چگونه خبر شهادت مجتبی را به او بدهند. سرانجام یکی از برادران، او را متوجه شهادت پسرش نمود. این پدر بزرگوار گفت: شکر خدا که مجتبی لیاقت شهادت را داشت و ما را سرافراز نمود.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🔰 #شرح_در_عکس
🌟 پاهای برهنه...
🔻عملیات بدر بود و در هنگام عقب نشینی از یکی از مواضع ، سید همه ی نیروها را به عقب فرستاد. خودش مانده بود و چند نفر دیگر از بچه های اطلاعات عملیات و دیدبانی و تخریب لشکر که مثل او نمی رفتند .
دو آرپی جی 7 به دست گرفت و یک گونی پر از موشک آرپی جی و یکی از بچه ها را با خود برد به جلو . آتش از زمین و آسمان می بارید و در هر لحظه ده ها گلوله خمپاره و توپ قلب زمین را می شکافت. ولی همه ی این ها برای او اهمیتی نداشت .
پوتین هایش را در آورد تا گل و لای جزیره او را معطل نکند. چندین تانک را به هوا فرستاد و عاقبت با اصرار ، فرماندهی لشکر و یقین به این که تمام نیروها به عقب رسیده اند ، او نیز – گرفته و محزون – به عقب آمد. او عاقبت در کربلای 5 به شهادت لبخند زد.
کتاب زخم های خورشید – صص 133-132
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛