eitaa logo
روایتگری شهدا
23.7هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠(۲۹۲) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نود و دوم:شیرین‌ترین سفر دوران زندگیم 🍂سوار اتوبوس که شدیم از خوشحالی تو پوستمون نمی‌گنجیدیم و اصلاً یادمون رفت که هنوز توی خاک عراق هستیم و ماهیت بعثیها عوض نشده و هر آن احتمال داره یه کار غیر منتظره انجام بدن و دردِ سرِ جدیدی پیش بیاد. مداحامون شروع کردن مداحی و اشعاری رو در مدح امام خمینی(ره) و جمهوری اسلامی می خوندن و سرودهای شاد انقلابی رو اجرا می کردن. کم‌کم راننده هم با ما همنوا شد و یه نوار سرود مذهبی گذاشت. ⚡اتوبوس مجهز به میکروفن بود. کم‌کم طمع کردیم و از راننده خواستیم میکروفن رو در اختیارمون قرار بده تا صدای مداح به همه برسه. اونم موافقت کرد.خلاصه تا مرز ایران خوندیم و شادی کردیم و خندیدیم. نگهبانهای محافظ هر چند مثل راننده خوشحال نبودن ولی کاری هم نمی‌کردن. فقط وقتی به دژبانی می‌رسیدیم ازمون می‌خواستن که ساکت بشیم و راننده میکروفن رو خاموش می‌کرد. برخلاف تموم مسافرتهای قبلی که دستامون بسته بود و با کابل می‌زدن تو سرمون و گاهی جفتک هم می‌ انداختن و اوقاتمون تلخ بود، ولی این سفر چشم و دستمون باز بود و لبمون خندون و شیرین‌ترین سفری بود که توی تموم عمرمون انجام شد. 📌یکی از نکات جالب این سفر عمامه‌گذاری تعدادی از طلبه‌ها داخل اتوبوس بود. روزهای قبل و بصورت مخفیانه با باند و پارچه‌های سفید که حالا دیگه مقدار زیادی در اختیارمون بود، به اندازه‌ ۵،۴ نفر عمامه تهیه کردیم. بعضی دوستان نگران بودند و می‌گفتن مبادا بعثیها حساسیت نشون بدن و اقدامی انجام بدن. ما هم به خنده و شوخی می گفتیم: دیگه با برادران بعثی دوست شدیم. البته اسمشون بود، ولی شل و وارفته و در هم ریخته، به هر حال سفید بود و نشون می‌داد اینها روحانی هستند. 🔹️در بین مسیر راه که دیگه خیالمون از اینکه برمون گردونن راحت شد، عمامه‌ها رو درآوردیم و سرمون گذاشتیم و یهوئی چند تا حاج آقا تو اتوبوسهای مختلف پیدا شد. داشت چشم برخی محافظهای داخل اتوبوس از حدقه درمیومد. البته راننده ما آدم خوبی بود و تا آخر مسیر همکاری کرد. حالا این کار چه فایده‌ای داشت و چی رو می‌خواستم ثابت کنیم؟ دقیقاً یادم نیست ولی هر چه بود اینم ازون کارهای ابتکاری و جذاب بود که هم بچه‌های خودمون و هم عراقیها رو غافلگیر و به قول امروزیها سورپرایز کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✫⇠(۳۰۰) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  سیصد:بوس نمی‌دی؟ ♦️می‌خواستم برگردم که آقا(رهبر انقلاب)خطاب به من فرمود: بوس نمی دی؟ 🌿این جمله محبت آمیز تا اعماق روح و روانم نفوذ کرد و بی اختیار آقا رو در آغوش گرفتم و روبوسی کردیم. تاثیر این کلام کوتاه که از سرِ صدق و صفا بیان شد، آن چنان عشقی در من نسبت به امام و مقتدام افزود که وصف ناپذیر است. اوج تواضع و عطوفت بالاترین مقام کشور نسبت به یه سرباز کوچیک در این جمله نهفته بود. شیرینی این کلامِ دلنشین رو هنوز بعد از گذشت ۲۸ سال از اون ملاقات بیاد موندنی احساس می‌کنم و افتخارم اینه که زیر پرچمی خدمت می‌کنم که مولا و مقتداش، سید علی است. 🔹️من از این فرصت پیش اومده استفاده کردم و از قبل مقدمات برنامۀ عمامه‌گذاری در خدمت آقا رو فراهم کردم و با یه دست لباس روحانی که توسط حاج آقا باطنی برام فراهم شده بود، از محافظین آقا خواستم که مراسم گذاری در حضور ایشان و با دست مبارکش انجام بشه و پاسدارها هم با آقا هماهنگ کردن و موافقت انجام شد. بعد از روبوسی و در پایان مراسم آقا اشاره کردن و سینی‌ای که عمامه منو روش گذاشته بودن آوردن. سرمو خم کردم و آقا با دست چپش عمامه رو گذاشت روی سرم و با شوخی مقداری هم فشار داد که قشنگ جا بیفته. همۀ حرکات و رفتاراش، شیرین و دلنشین بود. 🔸️اسمم رو پرسید و به یکی از پاسدارها رو کرد و گفت هدیه آقا رحمان رو بیارید، بهش بدید. یه بسته اسکناس ۲۰۰ تومانی هدیه آقا به من به مناسبت عمامه‌گذاری بود. تا مدتها دست به اسکناسها نزدم و بعنوان یادگاری نگه داشتم و حیفم میومد خرجشون کنم تا اینکه بعد از گذشت چند ماه نیاز ضروری پیش اومد و یکی رو بعنوان یادگاری گذاشتم تو البومم و بقیه رو خرج کردم. یکی از پاسدارها هم دست کرد توی جیبش و یه  دونه شونه بهم هدیه داد و از خدمت رهبری مرخص شدیم و در حالیکه از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم به برگشتیم. 📌روز سوم هم به ملاقات رئیس جمهور وقت مرحوم هاشمی رفتیم و آماده شدیم برای رفتن پیش خونواده هامون. از همدیگه خداحافظی کردیم و بچه‌های غرب کشور با یه فروند هواپیما عازم کرمانشاه شدیم. تا اینجای کار هیچ خبر و یا حتی شماره تلفنی از اعضای خونواده‌م نداشتم که اونها رو از وضعیت خودم باخبر کنم. نگو اونها با پیگیریهایی که انجام داده بودن از اومدن من مطلع شده بودن و با یه استیشن سپاه از ایلام به کرمانشاه استقبالم اومده بودن...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
🏷 📘 ص ۷۲ ✫⇠قسمت :دوازدهم 🔖دفاع مقدس 🍃واژه دفاع مقدس در همان سال های ابتدایی جنگ بر سر زبان ها افتاد. بیشتر نیروهای داوطلب و روحانیون حاضر در جبهه های جنگ تلاش می کردند تا عرصه ی نبرد به میدانی برای جهاد اکبر تبدیل شود. اما حضور فرماندهانی مثل بنی صدر که در راس جنگ بودند به معنویات اعتقاد نداشته و حتی مسخره می کردند و مانع این حرکت شدند. در ماه های اول جنگ به کسانی که داوطلب به جبهه آمده بودند یک بسته سیگار آمریکایی می دادند. نام عملیات های آنها هم عجیب بود: عقابان آتشین، شیران درنده و ... استفاده از کلمات رکیک  و زشت حتی در پشت بی سیم از اصطلاحات معمول نظامیان در روزهای اول بود. در بیشتر جبهه ها کمتر اثری از دفاع مقدس دیده می شد. 🍃در چنین شرایطی روحانیون متعهد و انسان های مقدس پا در عرصه دفاع نهادند. آنان روح معنوی را در میان نیروها دمیدند و عشق به اهل بیت علیه السلام و شهادت را در دل ها روز افزون کردند. برگزاری منظم برنامه های دعا و توسل ، برپایی نماز جماعت و نام گذاری گردان ها و تیپ ها به نام ائمه (ع) و ... از فعالیت های این دسته از روحانیون بود. یکی از روحانیون قرارگاه خاتم الانبیا می گفت: آقا مصطفی ردانی، روح معنوی را در بچه ها دمید. اخلاص او باعث شد بسیاری از کسانی که حتی به دلایل دینی به جبهه آمده بودند جذب برنامه های معنوی او شوند. دعای کمیل و توسل او انسان ساز بود. من دیدم که چندین فرمانده نظامی با برنامه های معنوی مصطفی بسیار متحول شدند. 🍃اولین تیپ رزمی متشکل از بچه های اصفهان به نام مقدس امام حسین علیه السلام نامگذاری شد. برنامه نماز جماعت در همه واحدهای تیپ راه اندازی شد. به دوستان روحانی می گفت در همه ی مراحل باید همراه گردان باشید. حتی زمانی که به قلب دشمن حمله می کنید. یکی از طلبه ها بهش گفت: "بچه ها میگن تو اگه با عمامه بیایی عملیات، دشمن متوجه حرکت گردان میشه و استتار بهم می خورد. مصطفی یه تکه گونی داد بهش و گفت بکش روی عمامه، ولی هر وقت عملیات شروع شد آن را بردار و جلو برو. دشمن با دیدن تو وحشت می کند و بچه ها هم روحیه می گیرند." یکی از مسئولان جنگ می گفت: "من شک ندارم مقدس بودن دفاع ما مدیون آقا مصطفی ردانی و امثال او می باشد. آنها کاری کردند که این دوران به یکی از دوران های طلایی کشور تبدیل شود."... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯