✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و هفتم:زخمهایی که بِه دادم رسیدند
🌿هر چه دلیل می اوردم پذیرفته نمی شد و هر لحظه به مرگی وحشتناک زیر شکنجه نزدیک می شدم. زورم میومد به چیزی که نبودم اعتراف کنم و بخاطر کاری شکنجه بشم که نکرده بودم. تازه بعدش اطلاعات میخواستن و من چیزی از اون منطقه نمی دونستم. توی اون شرایط حساس دلمو بخدا سپردم و یه لحظه سیمم وصل شد و از خودش کمک خواستم که این هیولای ترسناک دست از سرم برداره. بارها امتحان کرده بودم که در#شرایط_اضطرار و#درماندگی که انسان هیچ چاره و پناهی جز خدا نداره ، خودش به دادِ انسان می رسه. یاد زخمام افتادم. با خودم گفتم: آره خودشه این سند خوبیه.
🌿پاچه شلوارمو بالا کشیدم و زخمام رو نشون دادم و گفتم ببینید این زخما کهنه س و مال چند روز قبله. اگه فِک می کنید دروغ میگم دستور بدید کارشناس پزشکی بیاد بررسی کنه. اگه گفت این زخما تازه هستن من اقرار می کنم نیروی اطلاعات عملیاتم. اصلا نیازی به کارشناس نبود، چون زخما عفونت کرده بود و بجای خون از اونا چرک و عفونت بیرون میومد. بعدش گفتم ما چهار شب قبل عملیات کردیم و براش توضیح دادم که من همون شبِ اول زخمی شدم و سه شبانه روز وسط آتش دو طرف بودم و راهم رو گم کرده بودم تا بالاخره اینجوری اسیر شدم.
🌿منتظر عکس العملش بودم ، ببینم حرفمو باور می کنه یا نه و نجات پیدا می کنم یا باید#غزل_خداحافظی رو با دنیا بخونم! با تعجب نگاهی به چند نفر که اکثرا از ژنرالا و افسرای بلند پایه بودن انداخت و چیزایی پرسید که من نفهمیدم چی میگه. فقط امیداوار بودم یکی از اونا حرف منو تصدیق کنه. دیدم یکیشون سرشو تکون داد و چیزایی گفت. با توجه به اینکه#پنج_سال_درس_عربی تو حوزه خونده بودم ، کم و بیش و دست و پا شکسته متوجه شدم چی میگه.
🌿گفت: سیدی تو فلان منطقه چند شب پیش ایران عملیاتی انجام داده که شکست خوردن. حالا دیگه یقین پیدا کردم در جایی اسیر شدم که فاصله زیادی با منطقه عملیاتی خودمون داشته و سر از جای دیگه دراورده بودم. بالاخره از مهلکه ای که بسمتش می رفتم نجات پیدا کردم و باورش شد که من یه#رزمنده_ساده هستم و چیزی از منطقه و عملیات نمی دونم و از اتهام نیروی اطلاعات عملیات بودن تبرئه شدم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯