روایتگری شهدا
👈#رفاقت_با_فرمانده ⚡آذر1363 🔹️ازصبح به مرخصی کرمانشاه رفتم تا به خانهمان تلفن بزنم.خودم را به اسلا
🔸️از درپادگان خارج شدیم ورفتیم طرف کرندغرب و پل ذهاب.وسط راه، گفت:ببین پسرجون،اینکه من میگم بذار فردا بریم...
-ببین برادر،اگه سختته،همینجا من روپیاده کن،خودم پیاده میرم.
-اووَه...حالاکه دیگه منم کشوندی دنبال خودت،بذار حرفم روبزنم.
-بفرمایید.
🔹️-همین سه شب پیش،همراه چندتا ازبچهها داشتیم میرفتیم ابوذر که نرسیده به کرند،چندتااز ضدانقلابا ریختند وسط جاده وشروع کردند به تیراندازی.فقط شانس آوردیم فاصلشون باما زیاد بودکه تونستیم برگردیم ودربریم.جدیدا این طرفا فعال شدن وبه ماشینای نظامی کمین میزنند.
🔹️کمکم سرحرف را بازکردیم.وقتی خاطرۀ بمباران سومار راتعریف کردم،تاگفتم حاج علی موحد راآنجا دیدم،زد روی ترمز وگفت:حاج علی رو ازکجا میشناسی؟
گفتم ازسال58جلوی دانشگاه و چادروحدت.
شروع کرد به تعریف کردن خاطراتش از علی موحد وبقیۀ دوستانش.
🔹️نوربالای ماشینی که ازروبهرو میآمد،به صورتش افتاد.متوجه شدم اشک همچون رودی درچهرهاش جاری است.نگاهش مستقیم به جلو بود،ولی حرفش رامیزد.انگار داغ دلش تازه شده وکسی را پیداکرده باشد تابرایش درددل کند.دلم برایش سوخت.خیلی سوزناک خاطرات میگفت.زبانم بندآمده بود.
🔹️نیمههای شب بودکه رسیدیم پادگان.من را دم ساختمان گردان شهادت پیاده کرد.وقتی دست دادم که خداحافظی کنم،گفتم:
-راستی برادر،نگفتی اسمت چیه؟
خندهای کرد وگفت:ای بابا،اسم من رومیخوای چیکار؟یه بندۀ خدا.
اصرارکردم وگفتم: آخه ازت خوشم اومد.هرچی باشه ازرفیقای حاج علی موحدی.
که گفت:اسمم کلهره؛#یدالله_کلهر.
🔹️جاخوردم.یدالله کلهر؟باتعجب گفتم:
-نکنه حاج یدالله کلهر؛معاون تیپ نبی اکرم؟
-دیگه این حرفارو ول کن.
گازماشین راگرفت ورفت طرف ساختمانهای تیپ نبی اکرم (ص).
سردار شهید"یدالله کلهر"متولد1333شهادت1دی 1365عملیات کربلای5شلمچه.مزار:کرج،گلزار شهدای امامزاده محمد
حمید داودآبادی
8 مهر 1399
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊