صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
اللهم الرزقنا زیاره و شفاعه الحسین(ع)🕊
#سلام_صبحگاهی از عمق جان به ارباب بی کفن ابی عبدالله الحسین(ع)😔
♡•از فطرسِ مَلَک به همه پَرشکسته ها :
حَیِّ علی کرامتِ گهواره ی حسین (ع) •♡
[ صلوات یادت نره😊 ]
به نیابت از #جمیع_شهـــــــــدا 🕊🌸
🍃☀️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن☀️🍃
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨⚘✨⚘✨⚘﷽⚘✨⚘✨⚘✨
باز پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلواتـــ
پنجشنبه ها
برای من یک روز مثل تمام روزهاست ؛
ولی برای او
یک قرار است
و یک دل تنگ 😔
و بوسه ای که هر هفته مینشاند ،
بجای گونه ی پسر ،
به روی سنگ سرد ...
😔😔😭
⚜بر دامن مادر شهیدان صلوات⚜
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍سيده طاهره هاشمي در يکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) ديده به جهان گشود.
💠 او در خانوادهاي متديّن، مذهبي و طرفدار انقلاب و تحت تربيت پدر و مادري بزرگوار که هر دو از سادات منطقهي هزار جريب ساري بودند، رشد و پرورش يافت. از کودکي با#قرآن، #نهجالبلاغه و ساير کتب روايي شيعي انس و الفت پيدا کرد و به دليل جوّ فرهنگي و مذهبي خانواده روح تشنهاش با عميقترين مفاهيم ديني و معنوي سيراب شد.
🔷او دختري مهربان، دلسوز و دانشآموزی نمونه و موفق و درسخوان بود. هرگز در اداي تکاليف واجب ديني، کوتاهي نميکرد و مستحبات را تا جايي که ميتوانست، به جا ميآورد. در کارهاي هنري چون #خطاطي، #طراحي، #گلدوزي، #نگارش مقاله، تهيهي روزنامه ديواري و نيز ادارهي برنامههاي فرهنگي مدرسه بسيار موفق بود و بسياري از برنامههاي فرهنگي، اجتماعي و حرکتهاي سياسي مدرسه بر عهدهي او بود. در برخورد با دانشآموزاني که تحت تأثير تبليغات گروهکهاي منحرف قرار گرفته بودند، بسيار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستي، آنها را به خود جذب ميکرد.
🔶و سرانجام در غروب روز ششم بهمنماه سال 1360 در حالي که چهارده بهار بيشتر از عمر کوتاهش نميگذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگيري خونين گروهکهاي معاند انقلاب با نيروهاي بسيجي و مردمي، با #اصابت_دو_گلوله_به_فيض_شهادت نايل آمد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷#کلام_از_شهدا🌷
✍مسئولین بدانند اگر عهد خود با شهداء را فسخ کنند یا حقی به نام شهداء از مظلومی پایمال شود او را نمی بخشیم ، این حکومت خون نمی دهد شکم ها از مال دنیا پر شود ، خون می دهد تا اسلام ناب محمدی برقرار باشد و عدالت و برابری حاکم شود . شهيد قباد شمس الديني
📚منبع:سايت وصيت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷#خاطره_از_شهدا🌷
✍بعد از شهادت محمدحسن، آقايي به خانه ما آمد و گفت: شهيد ابراهيمي مرا هدايت كرد و هميشه به ايشان مديونم. اسمش يوسف بود. گردنبندي داشت با نقش شمشير امام علي عليهالسلام كه رويش نوشته شده بود: لافتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار. ميگفت شهيد آن را به او هديه داده است. گردنبند را به فاطمه داد و گفت يادگاري پدرش، بهتر است پيش خودش باشد.
🌷شهيد شيخ محمد حسن ابراهيمي (رايزن فرهنگي ايران در گويان كه بدستور سيا سلاخي شد )
📚منبع : برگرفته ازسخنان همسر شهيد محمد حسن ابراهیمی به نقل از پايگاه حي علي الجهاد
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷به نام خدای ابراهیم🌷
● از خيابان 17 شهريور عبور ميکرديم که يکباره تصوير آقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نميدانستم که ايشان شهيد و مفقود شده! از آن زمان، هر شب جمعه به نيت ايشان و ديگر شهدا دو رکعت نماز ميخواندم.
● تا اينکه در سال 1388 و در ايام ماجراي فتنه، يک شب اتفاق عجيبي افتاد. در عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه سرسبز ايستاده! پشت سر او هم درختاني زيبا قرار داشت. بعد متوجه شدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم ميشناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند!
● آنها ميخواستند به جائي بروند، اما هرچه دست و پا ميزدند بيشتر در باتلاق فرو ميرفتند! ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند: اَينَ تَذهَبون؟!) به کجا ميرويد؟!.. اما آنها اعتنائي نکردند!
● روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيري داشت؟! پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالي به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفتهام! بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد ابراهيم هادي چاپ شده ...
● به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر ميکردم خوشحال ميشي؟! جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...
من دقيقًا همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم!
● بعد مشغول مطالعه کتاب شدم. وقتي که فهميدم خواب من روياي صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سالها زنگ زديم. از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟
● خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي سابقه جبهه و مجاهدت، از حاميان سران فتنه شده و در مقابل رهبر انقلاب موضع گيري دارند!
● هرچند خواب ديدن حجت شرعي نيست، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شکر، همين رويا اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و ...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۱ / صفحه ۲۳۳ و ۲۳۴
#فتنه۸۸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید_صیاد_شیرازی
💐✍فرزند شهید
🌹تصور می شد که ایشان فقط یک فرد نظامی است اما واقعیت این بود که پدرم صرفاً یک نظامی نبود .آیت الله بهاء الدینی می گفتند: « پدرت یک روحانی بود در لباس نظامی. »
★★★★★★★★★★
🌹درباره ارتباط پدرم با من باید عرض کنم ایشان من را آزاد می گذاشت ولی از دور مراقبت می کرد. می گفت: بچه ها را نباید حبس کرد. من 5 ساله که بودم برایم برنامه داشت و با توجه به علاقه ای که خودم نشان می دادم لباس چریکی تنم می کرد و من را به سخنرانی می برد. برایم خیلی ارزش قائل می شد.
★★★★★★★★★★
🌹با این برنامه ها روحیه شهامت را در وجودم پدید می آورد. من از همان کودکی شاهد بودم که ایشان چقدر شجاع هستند . حتی محافظ هایش را قال می گذاشت. شاید بخاطر این بود که او اولاً از مرگ نمی هراسید. ثانیاً می خواست ساده زیست باشد.
★★★★★★★★★★
🌹یادم است که در دوران کودکی حتی من را به منطقه نظامی و جبهه ها می برد تا با فرهنگ دفاع مقدس بیشتر آشنا شوم. در جبهه ها هلی کوپترها را که را می دیدم یک سرور و نشاط خاصی در من ایجاد می شد. در جاهایی که شهدا بودند من را می برد و یا به خانه هایی که فرزندان بی سرپرست داشت من را هم می برد. همه اینها بخاطر این بود که من را با محیط اطراف خودم بیشتر آشنا سازد.
★★★★★★★★★★
🌹آخرین خاطره ای که از ایشان دارم مربوط می شود به شب شهادتش . آن شب حال عجیبی داشت . چون از مسافرت آمده بود ؛ زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) و عیادت مادر گرانقدرش در مشهد ، زیارت مشهد شهیدان شلمچه ؛ همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود اصلاً انگار آماده بود.
★★★★★★★★★★
🌹 لباس آبى تنش بود. ماسك زده بود و داشت خيابان را جارو مى كرد. تعجب كردم.رفتگرها كه لباسشون نارنجيه؟درِ حياط را تا آخر باز كردم.
بابا گاز داد و رفت بيرون.
يك لنگه در رابستم. چفت بالا را انداختم.
جارويش را گذاشت كنار و رفت جلو. يك نامه از جيبش درآورد.
پدر تا ديدش، به جاى اين كه شيشه را بكشد پايين، در ماشين را باز كرد. نامه را ازش گرفت كه بخواند.
دولاّ شدم، چفت پايين را ببندم.
صداى تير بلند شد.
ديدم يكى دارد مى دود به طرف پايين خيابان; همان كه لباس آبى تنش بود.
شوكه شدم. چسبيده بودم به زمين.
نتوانستم از جام تكان بخورم. كنده شدم، دويدم به طرف بابا. رسيدم بالاى سرش.
همان طور، مثل هميشه، نشسته بود پشت فرمان. كمربند ايمنيش را هم بسته بود. سرش افتاده بود پايين; انگار خوابيده باشد، امّا غرق خون.
★★★★★★★★★★
🌹فردا شبش که دیگر ایشان شهید شده بود برای من شبی بسیار سخت و مصیبت باری بود. تازه به عظمت او فکر می کردم که در نبودنش چه کنم ؟ برای همین بود که در روز تشییع جنازه وقتی خودم را روی پای آقا انداختم می خواستم تمام عقده هایم را خالی کنم . چون او را از پدرم بیشتر دوست دارم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨#حاج_احمد_متوسلیان
📚فلش کارت #نسل_روح_الله
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
درد دوری کشیده بودم کاش
کربلا را ندیده بودم کاش
اللهم ارزقنا کربــــــــلاکربـــــلا
#سلام_صبحگاهی از عمق جان به ارباب بی کفن ابی عبدالله الحسین
[ صلوات یادت نره😊 ]
به نیابت از #جمیع_شهـــــــــدا 🕊🌸
🍃☀️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن☀️🍃
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_از_شهدا
💠آگاه باشيد كه در اين برهه از زمان مسئوليت سنگيني بر دوش داريد. شما پاسدار خون هاي ريخته شده براي اسلام عزيز هستيد و بايد شما عزيزان پيام خون شهيدان و شعار آنها را با كار و كوشش در راه خدا به جهانيان صادر نمائيد، و ثابت كنيد كه مي توانيم در پناه اسلام غير وابسته به ابرقدرت ها باشيم
#شهيد_ناصر_بختياري
📚منبع :shd-bajestan.blogfa.com
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_از_شهدا
✍گونی بزرگی بر دوشش داشت و در سنگرها جیره غذایی پخش میكرد. بچهها هم شوخیشان گل كرده بود. میگفتند: اخوی، دیر آمدی، میخواهی ما را از گرسنگی بكشی؟ اوّل برای خودشیرینی سنگر فرماندهی میروی!
گونی بزرگ بود و سر آن بنده خدا پایین. كارش كه تمام شد گونی را زمین گذاشت، همه او را شناختند. كاوه بود، فرمانده لشكر.
#شهید_كاوه
📚منبع : ر. ك: شمیم عشق، ش 5 و 6، ص 34
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊