eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🌹شهـــید ابراهیم می گفت: همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | ➖ شهید علی صیاد شیرازی 🔻 پروردگارا ! رفتن در دست توست نمی دانم چه موقع‌ خواهم رفت ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان عج قرار دهی .... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره جالب مجری شبکه خبر از سفر حج: شکاف کعبه را که دیدم بلند اشهد ان علی ولی الله را فریاد زدم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
در بحرانی ترین مقطع دفاع از منطقه فاو در خط بودیم و عراق سعی در پس گرفتن فاو بود . صادق که مسئول گروهان ادوات در خط بود ، به حدی در خاکریزهای عراقی ها آتش ریخت که آن‌ها کلافه شده بودند . حضورش را وقف تثبیت ما در خط کرده بود . حتی در سنگر عراقی ها می گشت و خمپاره جمع می کرد تا بچه ها مشکل ادوات نداشته باشند..... سردار 📕 پلاک ۱۰ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه:۷۵ 🔻قسمت هفتاد: چاله چوله با سردار در ماشین بودیم و ارتش عراق یکسره بر سر ما آتش می ریخت؛ آتشی که زمین را تکان می داد. رانندگی در آن شرایط بسیار دشوار بود. راننده دست پاچه شده بود و ماشین را در چاله چوله ها می انداخت. در همین شرایط ناگهان حاج قاسم گفت: وایستا، برگرد عقب. راننده پرسید: چرا؟ با خنده گفت: چون اون یه چاله رو یادت رفت. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهل و چهارم:پرواز پرستوی مهاجر 🍂بعد از عبور از تونل وحشت و تفتیش  لباسا، اسامی خونده شد و اسم ، همون روحانی که ضربه مغزی شده بود رو با عنوان ملا احمد خوندن. برای همه مون نگران کننده بود و با رفتاری که از اونا تو بصره دیده بودیم ، همون لحظه از احمد قطع امید کردیم و می دونستیم اونو زنده نمی زارن. روز اول همه ما بشدت کتک خوردیم ولی احمد متقیان رو بصورت اختصاصی شکنجه کردن طوری که دیگه نمی تونست روی پاهاش بایسته و اونو میکشیدن این ور و اون ور. 🍂روز دوم بعد از اینکه یه تنبیه عمومی انجام دادن، احمد رو با خودشون بردن. بچه ها براش آیه امن یجیب می خوندند. همه تحت فشار و عذاب بودیم ، ولی دغدغه اصلیمون شده بود احمد. او وضعیت ویژه ای پیدا کرده بود. انتظار طولانی و نگرانیمون جدی تر شد ، بجز چشم انتظاری و توسل کار دیگه ای از دستمون بر نمیومد. چند ساعت گذشت و رعنای کاروان ما برگشت ولی چه برگشتنی. پیکری نیمه جون رو کشوندن و انداختن تو اتاق. پیراهنشو کنده بودن و تمام بدن از گردن تا مچ پا به سیاهی زغال شده بود. 🍂هیچ جایی از اون قامت رعنا سالم نمونده بود. سینه ، کمر ، دستا و پاها همه ورم کرده بود و سیاه شده بود. دورش حلقه زده بودیم و نمی دونستیم چکار کنیم. نفسش به شماره افتاد و در آخرین لحظات طفل دلبندشو صدا می زد. بسختی شهادتین رو بر زبونش جاری کرد. اشکای ما مثل بارون بیصدا بر گونه هامون می ریخت. با فریاد، بعثیا رو صدا زدیم. در رو باز کردن. با اشاره بهشون فهموندیم که داره جون میده. یکی شیون اومد جلو و با حالتی تمسخرآمیز یک لقمه بزرگ نون و پنیر کرد تو حلقش و رفت. لقمه راه نفسشو بند اورد. بچه ها سریع لقمه رو از دهنش بیرون کشیدن و مقداری نفس مصنوعی دادن ولی بی فایده بود. احمد چند نفس عمیق کشید و روح بلند و مقاومش به بیکرانه آسمون پر کشید و جسمِ سیاه و کوبیده شده اش آروم گرفت و این🌷 شهیدی قافله سی و هشت نفره ما بود که با آن وضع فجیع تقدیم محضر اباعبدالله شد. 🍂سفاکان روسیاه وقتی متوجه شدند احمد🌷 شده با خوشحالی و خنده فزیاد میزدن مات ملا (ملا مُرد). با بی احترامی پیکرشو داخلِ پتویی گذاشتن و با سیم تلفن پیچیدن و بردن. احمد روز هفدهم بهمن ۶۵ در حالی زیر شکنجه شهید شد که تنها ۲۴ بهار از عمرش سپری شده بود و یه طفل پسر داشت. هر وقت یاد صدا زدنای فرزند خردسالش در واپسین لحظات عمرش میفتم دلم آتیش می گیره. او شد و ما همچنان زمینی ماندیم و منتظر حوادث بعدی... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠عیدالله‌الاکبر: ⚜عَلیّ وَلىُّ اللَّه⚜  📸 وصف امیرالمومنین علیه‌السلام در کلام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله(۵)   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: عید غدیر عیدالله‌الاکبر و از همه‌ی اعیاد بالاتر است.عید مبارک غدیر، عید بزرگ خداوند و یکی از مقاطع بسیار مهم و تعیین‌کننده در تاریخ اسلام است.  ۱۳۹۵/۶/۳۰ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 ویژگۍها و نکاتـ‌اخلاقۍ ‌آقا‌ مصطفۍ صدرزاده ـ به فقرا در حد توان خود کمک می‌کرد. ـ اراذل و اوباش محل رو جذب هیئت می‌کرد. ـ از بچگی سعی می‌کرد با دوستانش هماهنگ کند و به مسجد برود. ـ برایش فرقی نمی‌کرد طرف مقابل مذهبی باشد یا نه، کوچک‌تر از او باشد یا بزرگتر، در هرحال ادب را رعایت می‌کرد و احترام می‌گذاشت. 💚ویژگی‌های‌ شهید رو ‌در ‌خودمون‌ تقویت ‌کنیم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻حاج‌قاسم‌سلیمانی: هر کس به مدار مغناطیسی علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) نزدیکتر شد، این مدار بر او اثر می‌گذارد؛ او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
روز عیدفطر بود و طبق رسوم ما ، همهٔ اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت ، شما بروید ، من نمی‌توانم بیایم ، من تنها به مهمانی رفتم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان ، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان می‌گذاشتم ، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد ، امروز روز عید بود و بیشتر بچه‌ های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون می‌روند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه ‌های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی می‌مانند. وقتی بچه‌ هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر می‌گردند ، برای بچه‌ های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی‌ ها و سرگرمی‌ های خود تعریف می‌کنند. برای اینکه این بچه‌ های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند ، من امروز در مدرسه ماندم و برای آنها غذا درست کردم و با هم بازی کردیم و من با سرگرمی‌ هایی آنها را شادمان کردم ؛ تا هنگام برگشت آن بچه ‌ها از بیرون ، اینها هم بتوانند از بازی و سرگرمی و تفریح شان در روز عید تعریف کنند..... راوی خانم غاده جابر همسر 📕 یادگاران ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه:۷۵ 🔻قسمت هفتاد و یکم : رزمنده ی مبلّغ ✍یک شب حاج قاسم آمدوبین نمازمغرب وعشابابچه هاصحبت کرد.آنهاحاجی راخیلی دوست داشتند. دورش حلقه زده بودندواورامی بوسیدند. حاجی هم آن هاراموردتفقّدقرارمی داد. بچه هاسراپاگوش بودندکه ببینندفرمانده ی عزیزشان چه می گویدتابه آن عمل کنند. صحبت کلیدی وعاشقانه ی حاجی درمورددین وارزش های اسلامی بود:برادران!ماامروزعلاوه براین که بایدرزمنده ی خوبی باشیم،سزاواره که مبلّغ خوبی نیزبرای اسلام،قرآن،اهل بیت وامام باشیم. 🗣️برگرفته ازکتاب بچه های حاج قاسم،خاطرات سردارحسین معروفی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهل و پنجم:دلداری دادن شهید پیراینده 🔹️حسین پیراینده سن و سالش تقریبا از همه ما بیشتر بود و حدود سی سال داشت و جبهه های مختلف رو دیده بود و تجربیات ارزشمندی داشت. هر وقت بعثیا میرفتن و تنها می شدیم بچه ها رو دلداری میداد. یه بار گفت: بچه ها فِکر نکنید این شرایط خیلی سخت و غیر قابل تحمله. من زندانی کشیدم و شرایطی خیلی سخت تر ازین رو تجربه کردم. نگران نباشید این وضعیت بزودی تموم می شه و ما رو به اردوگاه می برن و اونجا در آسایش هستیم. حسین می گفت اگه بدونید تو زندان چه شکنجه هایی می دن و چه سختیایی داره اصلا به اینا نمی گید سختی. بابا اینجا خیلی خوبه. ببینید آب داریم. چیزکی می دن بخوریم و ... 🔹️همه می دونستیم این حرفا را بخاطر تسکین و دلداری دادن به ما می گه و دیگه سخت تر از این شرایط متصور نیست، اما صحبتهاش مثل مرهمی تسکین بخش زخمای روحی ما بود. بعد از شهید متقیان بیشتر از همه کتک می خورد و شکنجه می شد ولی به روی خودش نمیاورد و اکثر اوقات لبخندی گوشه لبش بود و این روحیه تو اون شرایط تاثیر زیادی در مقاوم سازی بقیه در مقابل مشکلات داشت. 🔹️یه هفته ای که استخبارات بغداد بودیم، همانطوریکه دَور تا دور اتاق به دیوارا تکیه داده بودیم همدیگه رو دلداری میدادیم. یکی می گفت امسال سال پیروزیه و فوقش تا عید بیشتر اینجا نیستیم. یکی می گفت برمی گردیم ایران و این سختیا خودش خاطره می شه. یکی هم توصیه به ذکر و دعا می کرد. خلاصه همه با هم بودیم و. در اوج سختی، صفا و صمیمیت موج می زد. کسی نا امید نبود . وضعیت کاروان کوچک ما که حالا با رفتن شهید متقیان شده بودیم سی و هفت نفر مثل اردویی شده بود که اومده باشن کوهنوردی. 🔹️تا یکی احساس خستگی می کرد و دلش می گرفت، بقیه سراغش میرفتن و بهش روحیه می دادن. وقتی در اوج فشار و شدت سختی عده ای غمخوار هم باشن و به یکدیگه روحیه بدن، واقعاً تحمل شرایط رو آسونتر می کنه و ما از این نعمت همدلی برخوردار بودیم. البته در کنار همه اینا و سرلوحه همه مسائل دائمی بچه ها و دعوت یکدیگه به با خدا و مدد خواستن از اولیای الهی بود که کار رو آسون می کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠 دو ماه صبح ها تا ظهر آب نمی‌خورد تا خودش را جریمه کند برای قضا شدن یک نماز ... 🌺 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
*ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد* آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ *مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد»* از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است *شهید محمد نژاد* در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به *شهادت* رسید. وقتی به *مادر شهید* گفتند که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و *شهادت* هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و نظام وحضرت امام شده است. این *مادر شهید* خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: *پسرم! سلام مرا به مادرت حضرت زهرا (س) برسان* و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند🌷بندگان خدا این نظام به این آسانی بدست نیامد است مواظب رفتارمان باشیم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐پنج شنبه است ... وعده دیدار با ! تو هم دلت پر ڪشید ؛ به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ... 🥀💔 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯