#یادی_از_شهدا
شهید گمنامی که گمنام نماند
🌷🌷🌷 شهید عبدالحسین عرب نژاد متولد ۱۳۴۸ بود. او در ۲۳ خرداد سال ۶۷ یعنی سال پایانی جنگ، در ۱۹ سالگی در عملیات بیت المقدس۷ به شهادت رسید؛ اما هیچ گاه خبری از پیکر او نرسید و اسمش جزو شهدای مفقود الجسد باقی ماند.
تا اینکه چندی پیش نتایج آزمایش DNA که خانواده شهید انجام داده بودند رسما اعلام شد و طبق آن مشخص شد یکی از ۵ شهید گمنام مدفون شده در مسجد فائق تهران، همان شهید عبدالحسین عرب نژاد است.
این درحالی است که چند سال قبل طبق خوابی که دیده شده بود مشخص شد پسر عموی شهید عبدالحسین عربنژاد به نام #شهید_حسین_عرب_نژاد هم یکی از شهدای گمنامی است که در مسجد فائق به خاک سپرده شده است.🌷🌷🌷
#شهید_عبدالحسین_عرب_نژاد
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅قسمت چهارم
🔴شروع زندگی مشترک
ما نوه خاله همدیگر بودیم و در روستا زندگی میکردیم. وقتی از سربازی برگشت و به #خواستگاری من آمد ۱۵ سالم بود. از لحاظ وضع مالی بسیار ضعیف بود، چیزی نداشتند از مال دنیا، اما پدرم گفتند: «در #مسجد باز نشده، در مسجد است. اهل حرام وحلال است و بسیار پاک است. نماز خوان است و نماز شبهایش ترک نمیشود. من او را قبول میکنم و هیچ گاه تو را با پول معامله نمیکنم.»
شغل همسرم #کشاورزی بود. یکسال عقد بودیم و بعد از یک سال به سر خانه و زندگیمان رفتیم. اول با خانواده ایشان زندگی میکردیم اما بعداً زندگی مستقلی را آغاز کردیم. خوب یادم است عبدالحسین یک روز که آمد خانه با خودش یک قوری کوچک، روغن، سیب زمینی و مقداری وسایل گرفته بود. با جهیزیه خودم هم یک اتاق گرفتیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
🔴مال بچه یتیم و حساسیت روی مال حلال و حرام
زمان شاه یک روز از طرف ارباب آمدند و گفتند هر کسی زمین کشاورزی، ملک و آب ندارد بیاید و خودش را معرفی کند و زمین بگیرد اما او نرفت. آمد خانه و گفت که هر کسی آمد دنبال من بگو نیست.
ارباب ده آمد دنبالش، عبدالحسین به او گفت:«آقا شما راضی باشی بچههای یتیمی که در این میان مالشان تقسیم شد چی؟ راضی نباشند، چه کنم؟!»
آن سال خداوند پسر اولم ابوالحسن را به من داد، میگفت:«از خانه کسی نان نگیر، گندم هم از کسی نگیر، اجازه هم نده بچه از این نانها بخورد.» روی نان حلال و حرام خیلی حساس بود. بعد هم آمد مشهد و بعد ۱۵،۱۰ روز نامه فرستاد برای پدرم که روحانی محل هم بود که «اگر اجازه میدهید ودوست دارید دخترتان را برای زندگی به مشهد بفرستید.» پدرم گفت:« او دوست ندارد سر باغ و زمین دیگران کار کنی، بیا برو پیش شوهرت.» هر چه داشتم فروختم و رفتم احمد آباد مشهد.
ادامه دارد...
🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷
🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺
@majnon100
☀️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅قسمت پنجم
🔴در شهر رفت دنبال بنایی
عبدالحسین، اول در سبزی فروشی کار کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود اما زود از آنجا بیرون آمد. میگفت سبزیفروش آشغال تحویل مردم میدهد و شیرفروش آب قاطی شیر میکند و میفروشد. خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی رشد نمیکنی! و او هم میگفت: «نمیخواهم رشد کنم.»
یک روز صبح از خانه بیرون رفت و شب که برگشت، متر بنایی و کمی وسایل خریده بود. صبح رفت برای کار بنایی، وقتی آمد خیلی خوشحال بود، ۱۰ تومان مزد گرفته بود، به بچه نان که میداد، میگفت: «از صبح تا الان زحمت کشیدهام بخور، نان #حلال است» بالاخره هم بنا شد.
ادامه دارد...
🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷
🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺
@majnon100
☀️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅قسمت ششم
🔴زندگی سخت و انقلابی
زندگی سختیهای زیادی دارد، آن زمان هم بیشتر و سختتر بود. من وقتی که میدیدم همسرم در صراط مستقیم میرود، تحمل میکردم. راهی که همسرم میرفت برای #اسلام و #قرآن بود. ایشان اهل دنیا و زرق و برق دنیا نبود. در زیرزمین زندگی میکردیم. از وسط یک پرده میزد با دوستان طلبهاش آنها آن طرف بودند و من هم این طرف. اعلامیهها را مطالعه و با دوستانش پخش میکردند.
آقای خامنهای اعلامیه را میآوردند در منزل. مینشست و میخواند و گریه میکرد و میگفت اگر بدانی چه کسی آمده بود در خانهمان، آقای خامنهای. در مدت ۱۵ سالی که ما با هم زندگی کردیم شاید پنج سال هم با هم نبودیم. همیشه در تلاش بود. پنج سال هم درس طلبگی خواند. تا نیمههای شب مشغول درس خواندنش بود. در محضر حضرت آقا و دیگر علما هم درس خواند. در دوران انقلاب هم زحمات زیادی کشید. بارها هم به زندان افتاد. امام خمینی که آمد پی انقلاب بود و بعد هم جبهه و جنگ.
ادامه دارد...
🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷
🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺
@majnon100
☀️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷