#سیره_شهدا 🖤🍃
یک دفترچه یادداشت کوچک داشت ، همیشه همراهش بود و به کسی نشان نمی داد .
یک بار یواشکی دفترچه را برداشتم تا ببینیم چی نوشته !؟
در آن کارهای روزانه اش را نوشته بود ، سر چه کسی داد زده ! ، چه کسی را ناراحت کرده ! ، به چه کسی بدهکاره ! و....
همه را نوشته بود ریز و درشت ، نوشته بود تا یادش باشد و در اولین فرصت صافشان کند.....
#شهیدمحمدعلی_رهنمون
📕 امام سجاد و شهدا ، ص25
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#محرمی_شویم (۵)
🏴علیک به مجالس ورشکسته!🏴
💠 یکی از رفقا می گفت: آیت الله حق شناس(ره) یک روز،۷-۸ تا جلسه روضه کوچک رفتند...
♻️ من همراه ایشان می رفتم وایشان مدام به من می فرمود: علیک به مجالس ور شکسته.
🔰یعنی همین مجالس کوچکی که۲-۳نفر نشسته اند و گریه می کنند ویک کسی هم می آید و روضه می خواند.
⬅️در مجالس بزرگ"احساس"آدم خوب تحریک می شود و عظمت امام حسین(ع) دیده می شود،اما در این مجالس کوچک "باور"
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
☀️پیام معنوی
✅ @pmsh313
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#کلام_از_شهدا
✍مواظب منافقین داخلی باشید و نگذارید آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدای ما را پایمال کنند.
#شهيد_يونس_زنگي_آبادي
📚منبع:اسك دين
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_از_شهدا
✍رسیدم دو کوهه. علی اصغر رو دیدم که داره اینور و اونور می ره و نیروها رو جابجا می کنه. من را هم دید. اما اصلا تحویلم نگرفت. خیلی ناراحت شدم.
◼️پیش خودم گفتم: داداش بودن داداشای قدیم! اصلا انگار نه انگار که من اونجا بودم، رفت دنبال کارهاش و شب اومد و گفتش: حسین کجایی؟ گفتم: اون موقع که باید جلوی جمع تحویل می گرفتی، نگرفتی. الان که تک و تنها شدم اومدی سراغم که چی؟ گفت: اون موقع کار داشتم، موقع کار بود. داشتم نیرو جدا می کردم، سازماندهی می کردم، الان وقت استراحته، برادریمون سر جاش.
#شهید_علی_اصغر_صادقی
📚منبع : کتاب صادقی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا 🖤🍃
برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم.
پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم ، مادر اصغر جلو آمد ، بی مقدمه گفت ، آقا سید شما یه چیزی بگو!؟
بعد ادامه داد ، دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش میخواسته بره مسجد اصغر رو دیده!!
از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترام عجیبی به پدر و مادرش میگذاشت. ادب بالاترین شاخصه او بود......
#شهیدعلی_اصغر_ارسنجانی
📕مهر مادر
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
﷽
#درس_هایی_از_عاشـورا [شماره ۴]
عزا داری یعنی وحدت ملی و جهانی در زیر سایه تفکر دینی و اعتقادی وحق طلبانه که زن ومرد،پیر و جوان...ترک و فارس،کُرد و لُرو... واز طرفی عرب و عجم، روس و چینی،هندی و آفریقایی،اروپایی و آمریکایی و...با هر نوع زبان و لهجه وآداب و رسوم برای یک اعتقاد واحد الهی و اعلام باحق بودن وبرای ظلم ستیزی همراه و همدل، عزاداری می کنند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
#ساعت_بہ_وقت_شهادت"
✍انگار دلم از شب تاسوعا داغون بود. از استرس داشتم خفہ میشدم. من توی این دو سال و نیم دائم آیةالکرسی میخوندم. حتی جای لالایی محمدعلیم آیةالکرسی می خوندم. فاطمہ میگفت: "مامان چرا برای من نمیخونی؟" میگفتم این برای باباست.
✍شب تاسوعا نمیتونستم آیةالکرسی بخونم. همش نصفہ میخوندم باقیش فراموشم میشد. تا ظهر تاسوعا نمیتونستم جایی بند بشم. همیشہ دلم بہ این خوش بود تا من رضایت ندم اتفاقی برای عزیزم نمیوفتہ. اون روز ظهر رفتم مسجد. نمیدونم چرا روحانی داشت دعای علقمہ اون هم بہ فارسی میخوند. دعای علقمه خودش روضه بازِ. اومدم دعای همیشہ خودم را بگم کہ مصطفام زنده و سالم بیاد، شرمم شد. فقط بہ اندازه چند دقیقه از شرمندگی گفتم: "خدایا هر طور صلاح میدونید و خواست شماست، فقط همین."
✍وقتی ساعت شهادت مصطفام را گفتن شوکہ شدم. من روز تاسوعا بہ وقت ما ساعت ١٢ این رو گفتم. مصطفام ظهر تاسوعا بہ وقت سوریه ساعت ۱۱:۴۰ شهید شد و خدا و اهل بیت رو دید. این رو هم بگم کہ ساعت ما یک ساعت از سوریہ جلوتره. یعنی فقط چند دقیقه قبل شهادتش خدا خودش دلم رو راضی کرد.
#شهيد_مصطفى_صدرزاده
راوے : #همسر_گرامى_شهيد
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊