eitaa logo
Shahidaghaabdolahi
2.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
90 فایل
🌹کانال اصلی ایتا شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی ابوامیر(شیرخانطومان)🌹 ادمین کانال @shahid_aliaghaabdolahi 💐تاریخ تولد:۱۰مهر۱۳۶۹ 🥀تاریخ شهادت:۲۳دی۱۳۹۴ 🥀تاریخ رجعت:۱۴آذر۱۴۰۲ 🌹محل شهادت:خالدیه خانطومان 🥀مزارشهید:قطعه۵۰ردیف۱۱۵شماره۲۲بهشت زهرا(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹رو به شش گوشه ترین قبله عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🌷🕊سلام‌ به ارباب بی کفن به نیابت از شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی 🌹 🕊 @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
مداحی آنلاین - صفحه 472 قرآن کریم.mp3
3.38M
🍂 بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍂 📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از 🍃صفحه 472 قرآن کریم @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
🔰خاطره ای از یک شهید نماینده مجلس . . . من یک حق داشتم! وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ۱ و ۴۵ بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. 🌷شهید عبدالحمید دیالمه🌷 @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نوحه سبک جدید غافلگیر کننده، جذاب و دردناک اعتراضی! 🔹در یادواره شهدا که برخی حاضران از شنیدن آن جا خوردند. @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
🕊🌷 شاهد خداست ! و تنهــــا او میداند ڪہ جــوانی ِشان را ، وقف ِ نجابت کشورشان ڪـــردند ... @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
خانواده ی شهید مدافع حرم علی آقا عبدالهی به حضور حداکثری در لبیک به ندای ولی زمانمان 🥀وعده ی دیدار 🇮🇷🇮🇷ایران مقتدر 🇮🇷🇮🇷 @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جز خجالت چیز دیگری نیست حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی: ▪️ ما موظف هستیم خون‌ های پاک شهدا را حفظ کنیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ این نظام آسیب ببیند، لعنت ابد دامنگیر ما می‌ شود! ▪️ الآن بهترین دوران امتحان ماست! اگر ذرّه ‌ای این دین آسیب ببیند، این طور نیست که ما را با کفار عادی یکجا بسوزانند؛ این همه شهید! این همه جانباز! ▪️ من یک وقت رفتم به آسایشگاه این عزیزان جانباز، دیدم جوان‌های قطع نخاعی، زیر لب زمزمه می ‌کنند، مناجات می ‌کنند ذکر می‌ گویند. من قدری دور زدم دیدم که هیچ نمی ‌توانم تحمل کنم؛ از آن جا بیرون آمدم و رفتم یک گوشه نشستم و قدری گریه کردم و سبک شدم، دیگر نرفتم که نرفتم، چون جز خجالت چیز دیگری نیست! ماهمیشه مدیون خون شهدا و عزیزان جانبازمون هستیم برای سلامتی این عزیزان حمد شفا بخوانید @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک شخص انگلیسی از آقا سید محمد حسین طباطبایی سوال میکنه آیا اسم من در قرآن کریم هست ؟ بشنوید جواب رو 👌👏 اللّهم عجّل لولیّک الفرج🤲 @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
شھیدشوشترۍ‌چہ‌قشنگ‌گفتھ: قدیم‌بوۍ‌ایمان‌میدادیم... الان‌ایمانمون‌بومیده💔! قدیم‌دنبال‌گمنامےبودیم.. الان‌مواظبیم‌اسممون‌گم‌نشہ.. :/! در دهه ی مبارک فجر یاد سردارانی ازجنس غیرت، پاکی، صداقت، اخلاص، مظلومیت شهیدان🕊🌹 یادشان گرامی و راهشان پر رهرو @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
احتیاط کن؛ توی ذهنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند! دست از پا خطا نکنم، مهدیِ فاطمه(عج) خجالت بکشد .. وقتی می‌رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد .. +شهید سید مجتبی علمدار🌿 @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹
📗داستان معروف و حکمت‌آموز: "سه نصیحت گران‌بها" در زمان‌های قدیم، مردی فقیر اما درستکار به نام زندگی می‌کرد. او برای تأمین زندگی خود به خدمت مرد ثروتمندی به نام حاج کریم درآمد. سال‌ها برای حاج کریم کار کرد و با صداقت و تلاشش، احترام خاصی در خانه ارباب پیدا کرد. پس از چندین سال خدمت، تصمیم گرفت به خانه‌اش بازگردد و زندگی مستقلی را شروع کند. حاج کریم که از وفاداری و درستکاری او آگاه بود، به او گفت: — تو سال‌ها با صداقت برای من کار کردی. حالا که می‌خواهی بروی، من می‌توانم دستمزد این سال‌ها را یک‌جا به تو بدهم، یا سه نصیحت گران‌بها به تو بدهم. انتخاب با توست. او کمی فکر کرد و گفت: — ارباب، من پول را دوست دارم، اما نصیحت‌های شما ارزشمندتر است. لطفاً سه نصیحت را به من بدهید. حاج کریم لبخند زد و گفت: سه نصیحت گران‌بها ۱. هرگز راه میانبر و ناشناخته را انتخاب نکن، حتی اگر فکر کنی که راه کوتاه‌تر و آسان‌تر است. ۲. هرگز بیش از حد کنجکاو نباش و کاری را که به تو ربطی ندارد، انجام نده. ۳. هرگز در لحظه عصبانیت، درباره چیزی تصمیم نگیر و یا اقدامی انجام نده، زیرا ممکن است پشیمان شوی. سپس حاج کریم یک قرص نان به او داد و گفت: — این نان را وقتی که به خانه‌ات رسیدی، باز کن. سپس از ارباب خداحافظی کرد و راهی سفر شد. در مسیر، به دو راهی‌ای رسید. یک راه مستقیم و طولانی بود، اما دیگری کوتاه و از میان جنگل عبور می‌کرد. حسن با خود فکر کرد: "من سال‌ها برای حاج کریم کار کرده‌ام و او فردی داناست. پس بهتر است به اولین نصیحت او گوش کنم و راه کوتاه‌تر را انتخاب نکنم." او مسیر طولانی را انتخاب کرد و مدتی بعد، به مسافرخانه‌ای رسید. صاحب مسافرخانه گفت: — خوش‌شانسی که از راه جنگل نیامدی! آنجا پر از راهزنان است و هر کسی که از آن مسیر عبور کند، زنده نمی‌ماند! نفس راحتی کشید و فهمید که اولین نصیحت حاج کریم جانش را نجات داده است. روز بعد، به خانه‌ای رسید که صدای گریه و شیون از آن بلند بود. او کنجکاو شد و می‌خواست داخل برود تا ببیند چه خبر است، اما ناگهان یاد نصیحت دوم افتاد: "بیش از حد کنجکاو نباش." بنابراین، او از کنار خانه رد شد و به راه خود ادامه داد. شب هنگام، در یک مسافرخانه، مسافری به او گفت: — امروز در آن خانه‌ای که تو از کنارش گذشتی، مردی به قتل رسیده بود. اگر وارد خانه می‌شدی، ممکن بود تو را مقصر بدانند و به دردسر بیفتی! از تصمیمش خوشحال شد و فهمید که دومین نصیحت هم او را از خطر بزرگی نجات داده است. پس از چند روز، بالاخره به خانه رسید. شب هنگام، وقتی به در خانه نزدیک شد، از پنجره دید که همسرش کنار مردی جوان نشسته و با او صحبت می‌کند. خونش به جوش آمد و خواست وارد خانه شود و مرد را بیرون کند. اما ناگهان به یاد نصیحت سوم افتاد: "در لحظه عصبانیت تصمیمی نگیر." او بیرون خانه ماند و شب را در همان نزدیکی گذراند. صبح روز بعد، وقتی آرام‌تر شد، در خانه را زد. همسرش با خوشحالی در را باز کرد و گفت: — عزیزم! چه مدت در سفر بودی! بیا پسرت را ببین، او بزرگ شده است! او با حیرت فهمید که مردی که شب گذشته در خانه دیده بود، پسر خودش بوده است که در نبود او بزرگ شده بود. اشک در چشمانش حلقه زد و خدا را شکر کرد که به نصیحت اربابش عمل کرده و در لحظه عصبانیت اقدامی نکرده است. بعد از آن، یاد قرص نانی افتاد که اربابش به او داده بود. وقتی نان را شکست، با تعجب دید که داخل آن مقدار زیادی طلا و جواهر پنهان شده است! لبخندی زد و با خود گفت: "حاج کریم هم مرا پند داد و هم بی‌آنکه بدانم، مزد زحماتم را داد!" @shahidaghaabdolahi 🇮🇷🌹