eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
929 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
88 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀{بسم رب الشهدا والصدیقین}🥀 🌷اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک🌷 🤲خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏ 🦋شروع فعالیت مون شادی روح پاک🦋 پنج صلوات هدیه میکنیم عاقبتمون ختم بخیر به دعای شهدا🕊🌷 🌸کپی بنربا ذکر منبع مجاز می باشد❌🌸 کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
🥀 📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک... 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره‌ی غیبت، همه از تو نور می جویند؛ و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند. سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱 سلام بر عزیزترینی که غریب‌ترین است... سلام بر مهربان‌ترینی که تنهاترین است... سلام بر صبورترینی که محزون‌ترین است... سلامی از ما که بی‌قرار و چشم به‌راهیم به شما که امید و پناه و قرار ما هستید... أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
براے صبح شدن نه به خورشید نیاز است نه خنده‌هاے باد! چشم‌هایم را ڪه باز ڪنم، تو را ببینم، زندگے طلوع خواهد ڪرد...🌤 صبحتون شهدایی @shahidaghaabdoullahi
🔹‏امام باقر علیه السلام‏ مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً. هر که بابی از هدایت به مردم بیاموزد چون همه عمل‌ کنندگان اجر دارد بدون آنکه از ثواب آنان کاسته شود. 📚بحار الانوار، ج ۷۵، ص: ۱۷۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اجرای حکم اعدام ۲ تن از عوامل شهادت شهید عجمیان 🔹محمدمهدی کرمی و محمد حسینی، عوامل اصلی جنایتی که منجر به شهادت مظلومانه سیدروح‌الله عجمیان شدند، صبح امروز ۱۷ دی ۱۴۰۱ به دار مجازات آویخته شدند. گوشه ای اعترافات این دو فرد در دادگاه و نحوه شهادت شهید عجمیان @shahidaghaabdoullahi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 حتما ببینید سرنــوشت حـــادثه هــواپیمای اوکراینی کی می‌رود از یادمان غمگینی این داستان @shahidaghaabdoullahi
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
تا برسیم بیمارستان، هزار تا فکر در سرم می چرخید. مردم و زنده شدم. در بیمارستان، از اطلاعات سراغت را گرفتم. گفتند بخش پنج هستی. دیگر به پدر و مادرم کار نداشتم. بخش پنج سالن بزرگی بود، دو طرف آن هم اتاق و انتهایش یک در شیشه ای. درحالی که با خود میگفتم الان میبینمش الان میبینمش، در اتاق ها سرک میکشیدم. به نفس نفس افتاده بودم که دیدمت. داخل یکی از اتاق ها روی تختی دراز کشیده بودی که ملحفه آبی کم رنگی داشت، دماغت تیغ کشیده و رنگت زرد شده بود. درحالی که خیس عرق شده بودم، آمدم جلو و جلوتر. ملحفه را با یک دست از روی پایت کنار زدم، پایت آتل پیچ بود. فاطمه را گذاشتم روی پایت و با گوشی عکس گرفتم! با خوشحالی گفتم:((خداروشکر حداقل چند روزی مهمون خودمی!)) سعی داشتی فاطمه را که گریه میکرد آرام کنی:((اگه میدونستم این قدر از مجروحیتم خوشحال میشی، زود تر مجروح میشدم!)) _به فکر خودم میخندم. فکر میکردم قطع نخاع یا نابینا شدی، اما حالا خوش حالم که سالمی! _سالمم؟ _آره همین که نفس میکشی، همین که مجبوری بمونی و برای آزمایش غربالگری کنارم باشی، بقیه ش دیگه مهم نیست! فاطمه آرام شده بود و با ریش هایت بازی میکرد. پرنده ای پشت پنجره میخواند. آن موقع شب چه وقت خواندن بود! نمیدانستم چه کار کنم. چند بار دور تختت چرخیدم که تازه متوجه پدر و برادرم شدم. یک نگاه به اطراف میکنم. چقدر خلوت است. فقط پیر زنی سر مزار یکی از شهدای گمنام نشسته و با شن ریزه ای به سنگ قبر میزند. انگار نه انگار که آنجایم. دوست دارم برگردم به عقب، به خیلی عقب تر. روزهایی که هنوز به سوریه نرفته بودی، روزهایی که هنوز نشده بودی مدافع حرم. _آقا مصطفی باید توی کارای خونه کمکم کنی! _باز شروع کردی خانم؟ _از اتاق فاطمه شروع کن. _همین؟ _و آشپزخونه. _نه دیگه نشد، من اتاق فاطمه، تو آشپزخونه! _قبول! خوش حال رفتم آشپزخانه. ربع ساعتی نگذشته بود که آمدی دم در. _عزیز، یه چایی بهم میدی، کمرم درد گرفت! _یعنی تموم شد؟ _میتونی ببینی! چای را ریختم و دادم دستت. خسته و عرق ریزان آشپزخانه را تمیز کردم و به اتاق خواب رفتم تا از داخل کمد لباسم را بردارم. ناگهان کوهی از لباس و اسباب بازی های فاطمه ریخت روی سرم. _آقا مصطفی اینا اینجا چی کار میکنن؟ جوابم را ندادی. چایت را خورده بودی و جلوی تلویزیون خوابت برده بود. به اتاق فاطمه سرک کشیدم، ظاهرا مرتب بود، خم شدم زیر تختش را وارسی کردم، وای! هر چه دستت رسیده بود چپانده بودی زیر تخت! روی تخت نشستم و سرم را بین دست هایم گرفتم، به جای گریه زدم زیر خنده. _غذات؟ جات؟ دوستات؟ _خیالت راحت همه چی عالیه. _یعنی الان خونه سیدی؟ _نه بابا روبه روی حرم امیرالمومنینم. _بازم تک خوری آقا مصطفی؟ من رو گذاشتی و خودت عید غدیر تنهایی رفتی نجف؟ چطور دلت اومد؟ _به خدا همش به فکرتم، برات کلی هم دعا میکنم! اشک هایم تندتند می آمد:((نمیخوام یادم باشی! خداحافظ!)) روز بعد باز زنگ زدی. _کجایی؟ _کربلا، بین الحرمین. سرسنگین گفتم:((کاری نداری؟ خداحافظ!)) چند روز بعد زنگ زدی:((عزیز، انگار نفرینت من رو گرفت، سوریه ام، اما دارم برمیگردم.)) قلبم فرو ریخت. _چرا؟ _مجروح شدم. نشستم روی زمین:((خدایا شکرت، یعنی می آیی و میمونی پیشم؟)) خندیدی:((نه عزیز این قدرا هم خوش شانس نیستی، خیلی جدی نیست!)) _چرا، چرا باید آن قدر جدی باشه که تورو به من برسونه! امیدوار بودم پاهای گچ گرفته و بخیه خورده، تورا برای مدتی طولانی کنارم نگه دارد. @shahidaghaabdoullahi
❤‏قرار شبانه❤ بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد 🦋بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ💚 ❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا💚 اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی خواندنی💕 ✍امام زمان فرمودند من از مهدیه خیلی راضی هستم 🕊ازمن سخن بگویید یکی از اعمالی که خیلی در جلب نظر مبارک امام عصر عجلّ الله تعالی فرجه الشریف موثر می باشد معرفی آن حضرت به جامعه بیرون آوردن نام و یاد مبارکشان از غربت و فراموشی است لذا این کار برای کسی که بخواهد نزد امام زمان عجلّ الله تعالی فرجه الشریف محبوب شود یکی از بهترین راه های نزدیک شدن به آن حضرت است. 💌در این رابطه جریانی هست که علاوه بر اینکه از شبکه سراسری سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد در برخی از کتب نیز نقل شده است که یکی از اساتید دانشگاه تعریف می نمودند: خانم مهدیه یکی از دانشجویانی بود که در کلاسهای مذهبی ما حضور می یافت و خیلی شیفته امام زمان عجل الله فرجه بود ودر فراق ایشان زیاد گریه می کرد. یک روز گفت که هیچ آرزویی جز زیارت و ملاقات با امام زمان عجلّ الله تعالی فرجه الشریف ندارد و از این فراق شکایت می کرد. من به ایشان گفتم مشکل شما این است که نسبت به اجتماع و اطرافیانت بی تفاوت هستی ایشان با تعجب پرسید چطور؟ از ایشان پرسیدم چند نفر خانم در کلاس دانشگاه همراه شما درس می خوانند وآنها از لحاظ اخلاقی چگونه اند. گفت پانزده نفر در کلاس درس هستیم و جز من و شخصی دیگر بقیه دوستانم در حال و هوای غفلت و گناه و دوری از خدا به سر می برند. ♥️من گفتم:اگر شما بتوانی با اخلاق نیکو و از راه محبت آنها را با امام زمان ارواحنا فداه آشنا کنی و معنی لذت ترک گناه و لذت دوستی با امام زمان عجلّ الله تعالی فرجه الشریف را به آنها بفهمانی با عث قرب و نزدیکی بیشتر تو به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه خواهد شد. چون رسالت حضرت هم هدایت مردم به سوی خداست.بنابر این اگراین کاررا انجام دهی در واقع مسیر کار تو با رسالت آن حضرت یکی می شود و در این زمینه با آن وجود مقدس سنخیتی پیدا خواهی کرد. ایشان قبول کردند ورفتند.♥️ حدود یکسال از این ماجرا گذشته بود یک روز دانشجویی که جدیدا وارد شهرمان شده و خیلی آدم با صفایی هم بود با من تماس گرفت و در حالی که گریه می کرد گفت:آیا شما شاگردی به نام مهدیه... دارید؟ وقتی قضیه را پرسیدم ایشان گفت دیشب در عالم خواب دیدم سر کلاس شما هستم و جوانان زیادی هم بودند. 💕در همین حال حضرت بقیه الله عجلّ الله تعالی فرجه الشریف به مجلس تشریف آوردند و فرمودند: ((من از مهدیه...خیلی راضی هستم به دلیل سه خصوصیتی که دارد. ⚘اول: او بیشتر برای دیگران دعا می کند تا برای خودش و مشکلات دیگران در درجه اول اهمیت برای اوست. ⚘دوم: این که در هر مجلسی که وارد می شود ما را ازغربت بیرون می آورد و در میان دیگران از ما یادی می کند و مانع آلوده شدن آن جمع به گناه وغیبت می شود. ⚘سوم:همیشه در تنهایی اش به یاد ما است و برای ما دعا می کند.)) وبعد حضرت رفتند و به ایشان ابراز لطف کردند و مهدیه هم گریه شوق می کرد.🌸 بعدا که با مهدیه گفتگویی داشتم متوجه پیشرفت های معنوی ایشان شدم و دانستم که ایشان نیز توفیق زیارت جمال مقدس امام زمان عجلّ الله تعالی فرجه الشریف را پیدا کرده است.🌸 مجموعه خورشید جمکران صفحه30 💕 @Basershoo 💌نشر مطلب یاری امام زمانه
کیم دیب آیلریخ دَردَ سالماز؟ عاشقین صبرینی اَلدِن آلماز؟ کسی می گوید فراق به درد مبتلا نمی کند؟ و عاشق صبرش را از دست نمی دهد؟ مرا ببخش به خاطر تمام راه هایی که رفته ام اما به تو نرسیدم...
😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀{بسم رب الشهدا والصدیقین}🥀 🌷اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک🌷 🤲خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏ 🦋شروع فعالیت مون شادی روح پاک🦋 پنج صلوات هدیه میکنیم عاقبتمون ختم بخیر به دعای شهدا🕊🌷 🌸کپی بنربا ذکر منبع مجاز می باشد❌🌸 کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
سلام امام زمانم السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْوَلِیُّ الْمُجْتَبَی وَ الْحَقُّ الْمُنْتَهَی ... سلام بر تو ای گوهری که خدا تو را برای خودش آفریده است ... سلام بر تو که تمام حقایق عالم ، پرتویی از خورشید توست ... سلام بر تو و بر روز طلوعت ... مولای من ! با هر نفسی سلام کردن عشق است آقا به تو احترام کردن عشق است اسم قشنگت به میان چون آید از روی ادب قیام کردن عشق است اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
خدایا! به حرمت نام مبارک مهدی  به برکت خون شهیدان  به صراط مستقیم  به تلالو نور ایمان راهمان را از راه شهدا جدا مگردان صبحتون شهدایی @shahidaghaabdoullahi
شهیدحمیدسیاهکالی: خدانکندکه: حرف‌زدن‌و‌نگاه‌کردن‌ به‌نامحرم‌برایتان‌عادی‌شود...! پناه‌می‌برم‌‌به‌خدا‌از‌روزی‌‌که، گناه‌‌فرهنگ‌و‌عادت‌مردم‌شود:)! 🌿 🇮🇷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات کانال رسمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
در سالروز حادثه هواپیمایی اوکراینی پدافند هوایی اوکراین، اشتباها جنگنده خودی را سرنگون کرد😂🤦‍♂ آقا راضی به‌زحمت نبودیم نکنه کار خودمونه؟ تا حواسا پرت بشه @shahidaghaabdoullahi
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
از سوریه برگشتی.آمدنت مصادف شده بود با چهلم عمه سرور.وقتی خبرفوت اورا به تو داده بودند،حاضر نشده بودی بیایی.اما حالا از سراجباربرگشته وچراغ خانه ام را روشن کرده بودی. روزهای اول برای تعویض گچ و پانسمان پاهایت از پدرت ودرمانگاه نزدیک خانه کمک گرفتیم،اما روزی گفتی:(بعد از این خودم پاهام رو پانسمان میکنم،فقط کمکم کن.) _من که دلشو ندارم! _تو فقط نور چراغ موبایل رو بنداز روی زخم پاهام، بقیه‌ش با من! نور چراغ موبایل رو انداختم روی زخم پایت، خیلی مانده بودتاخوب شود.گفتم:(خدا پدر داعش رو بیامرزه!) خندیدی:(تو اولین نفری هستی که به جون داعشیا دعا میکنی!) _دعا میکنم چون باعث شدن الان کنار من نشسته باشی! _حالا چرا نور رو میندازی روی سقف،من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست! _چون چشمام رو بسته‌م و دارم گریه میکنم! _تو که الان گفتی خوشحالی! _ولی از دردی که میکشی،رنج میبرم! نمیتوانستم با رفتنت کنار بیایم،اما تو پا روی دلت میگذاشتی و می رفتی. باز هم میرفتی. چند روز بعد پنجه پایت که در آتل بود سیاه شد. به زور خواستم ببرمت بیمارستان، قبول نکردی. از صاحبخانه،آقای حاج نصیری خواستم بیاید.آمد و با پسرش تو را بردند دکتر. فهمیدیم پایت عفونت نکرده، فقط آتل را محکم بسته ای که اینطور سیاه شده. تا اینکه یک روز گفتی:(باید برم پادگان!) دلم قرص بود که هنوز پایت داخل گچ است. _با این پا؟ _باهمین پا! ولی مراقبم. _پس منم میرم خونه مامانم تا کاردستی فاطمه رو درست کنم. با هم از خانه بیرون آمدیم، تو از آن سو من از این سو. در خانه مامان در حال درست کردن کاردستی بودم که تلفنم به صدا در آمد:((عزیز، اجازه میدی برم سوریه؟)) _آقا مصطفی؟ با این حالی که داری نه، اجازه نمیدم! _اما اجازه من دست خداست. به آقاجون بگو عصات اونجا هم لازم میشه! و رفتی. به همین سادگی. شب از شدت ناراحتی به سید مجتبی، یکی از بچه های افغانستانی که در گروه یاد و خاطره تلگرام بود، پیام دادم:((سید ابراهیم رفت.)) نمیدانست همسرتم، نوشت:((نمیدونم این پسره دنبال چیه؟ یکی نیست بپرسه آدم عاقل با این پا کجا میری؟)) با خودم زمزمه کردم: آزمودم عقل دور اندیش را/بعد از این دیوانه سازم خویش را تو به دنبال آن پرنده ای بودی که از هر پرش، صدای ساز می آمد. ساز شهادت! باز دوری و تنهایی، باز چشم به در دوختن و منتظر بودن و باز قصه تکراری کاش بیایی. بعد از مدتی بی خبری تماس گرفتی:((عزیز مژده بده، هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم.)) _بدون عصا؟ _عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره! _پس برای آزمایش غربالگری میای؟ _تا خدا چی بخواد! با مامانم رفتم غربالگری، هفته بعد جوابش آمد:((ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه.)) اشک هایم آمدند. احساس غربت میکردم. زنگ که زدی ماجرا را گفتم:((چه کنم آقا مصطفی؟)) _فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز! _یعنی راضی هستی یه بچه معلول به دنیا بیارم؟ _اگه قراره با این بچه پیش درگاه خدا امتحان بشیم، باید تسلیم بشیم! _ولی من باز دکتر دیگری میرم! _موافقم! رفتم و باز معرفی شدم برای غربالگری، هنوز منتظر جواب تست بودم که زنگ زدی. _عزیز نگران نباشی ها! _چطور؟ _مطمئنم که سالمه فقط یه شرط داره! _چه شرطی؟ _خواب دیدم باید او رو در راه خدا بدی! _یعنی چه؟ _خواب دیدم دستی تکه گوشت قرمزی کف دستم گذاشت و گفت:((این بچه شماست، بگیرش.)) گفتم:((نمیخوام، این فقط یک تکه گوشت مُرده س.)) اون رو ازمن گرفت و گفت:((این بچه پسره و سالمه، اگه به ما بدهیدش، قول میدیم دوباره به خودتون برگردونیم.)) گفتم:((سالم به من بدید، من هم قول میدم.)) به گریه افتادم. _حالا خیالت راحت شد سمیه؟ این بچه سالمه! نفس بلندی کشیدم:((آره خیالم راحت شد آقا مصطفی!)) این بار که برگشتی، سوغاتی ات ساک شهید صابری بود. تو غمگین بودی، اما من خوشحال بودم، چون چراغ خانه ام روشن شده بود. آن روز صبح هنوز خواب بودی که مامان زنگ زد و گفت میخواهد برود نمایشگاه بهاره؟)) خواب آلود چشم هایت را بازکردی:((با تو تا اون سر دنیام میام!)) @shahidaghaabdoullahi
سـربازاݩ زینبـ همیـشہ پاینـدہ انـد✌️ شڪ نڪنید نخواهیـم گذاشتـ یادتاݧ از حافظہ‌ی تاریـخ پاڪ شـود اے مدافـعان حـرم بےبے زینبــ(س) شهادتــ براے شمـا دعا کنیـد براے من @sadrzadeh1