eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
912 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
90 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
قاصدک..! شعر مرا ازبر کن برو آن گوشه‌ی باغ سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد! صبحتون شهدایی کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت بی حجاب دیدید و خواستید از عقب نشینی کنید یاد شهدا بیفتید و بدانیم که ابدیت در پیش داریم و باید جواب پس بدیم ... بی معرفت نباشیم ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[﷽♥️] اگر اذیت کردم ببخش آقا . . اگر سربار شدم ببخش آقا . . با هر کسی غیر از تو اگر رفاقت کردم ! ببخش آقا:)))💔 🦋 ‌ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📿 بهترین سنتها در بیان امام زمان 🔺 امام زمان علیه السلام فرمودند : سَجدةُ الشّكرِ مِن ألزَمِ السُّنَنِ وَأوجَبِها 🧎 سجدۀ شکر از واجب‌ترین و ضروری‌ترین سنّت‌هاست. 📚 وسائل الشیعه ج ۶ ص ۴۹۰ ح ۸۵۱۴ 🌕 بعد از نمازهایمان چند ثانیه ای سر به سجده بگذاریم و برای تمامی نعمت های الهی به ویژه نعمت محبت اهل بیت و امام زمان علیهم السلام از خداوند تشکر کنیم. 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن یعنی همه آبــــ و همه خاکــ وطن يعني خليـج تا ابد فـارس وطن یعنی ، ایـــــران 🇮🇷 «دهم‌ اردیبهشت روز ملی‌ خلیج ‌فارس گرامی باد🌺» ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️ @Sahebzaman_dosetdaram
راننده پیک موتوری و واسه مشتریا پیتزا می‌بره عکس شهید تهرانی مقدم را روی باکس موتورش زده تا به مردم بگه اگر الان راحت تو خونه نشستید و پیتزا میخورید مدیون این شهدا هستید که برای امنیت کشور خون دادند شادی روح شهدا صلوات محمدی بفرستید 👤مه .بادی کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌹 تصویر شهید سرهنگ علیرضا شهرکی رئیس پلیس آگاهی شهرستان سراوان ⛔️💢⛔️ 🔴 اقدام مسلحانه در سیستان و بلوچستان ◾️شهادت رئیس پلیس آگاهی سراوان 🔹تیراندازی افراد مسلح ناشناس به سمت خودروی رئیس پلیس آگاهی شهرستان سراوان منجر به شهادت وی شد. 🔹همسر او نیز در جریان این حمله مجروح شد که گفته می شود حال ایشان نیز مساعد نمی باشد. 🔹شناسایی عامل یا عاملین این حادثه در دستور کار قرار گرفته است. 🇮🇷 🌷همسر شهید شهرکی نیز به شهادت رسید....😔😔 ▪️بدنبال حمله مسلحانه به سرهنگ شهرکی، رئیس پلیس آگاهی شهرستان سراوان که منجر به شهادت او شد با توجه به جراحت وارده به همسر ایشان در این حادثه، همسر شهید شهرکی نیز دقایقی پیش بر اثر شدت جراحات وارده دعوت حق را لبیک گفت. 🌷شادی روح مطهرشان . کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
تقاضای دعا و حمد شفا طلبه‌ی نازنینی که امروز صبح در چند قدمی حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) مورد سوءقصد قرار گرفت، از بهترین طلاب مشهدی هستند که اخیراً جهت ادامه‌ی تحصیل به قم هجرت نمودند. 🤲🏻 تقاضا داریم سوره‌ی حمدی جهت شفای ایشان قرائت بفرمایید.
🔺 حمیدرضا الداغی، شهید عفت و امنیت در سبزوار. کسی که برای رفع مزاحمت از دختران پیش‌قدم شد و اراذلِ و اوباش خون پاکش را ریختند. 🔹 می‌گویند نه بسیجی بود نه طلبه نه انقلابی، اما غیرت داشت و نتوانست مزاحمت علنی و کشمکش برای روابط جنسی را تماشا کند. روحت شاد باغیرت کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ...💗 قسمت هفدهم شب مرجانو راضی کردم و با زور بردمش خونمون دوست نداشتم تنها باشم در و دیوار اتاق مثل خوره، اعصاب و روانمو داغون میکرد😣 شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه. تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد! تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍 -واااااای میلاده😍😍😍 -داداشت؟؟ -اوهوم -الو😍 سلام داداشی❤️ ممنون خوبم تو خوبی؟؟ چی؟؟😳 جدی میگی؟؟ وای مرجان فدات شه😍 کی میای؟؟ وای میلاد... نه خونه نیستم خونه ترنمم اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم قربونت برم❤️❤️ بای گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳 -چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟ -میلاد ترنم!!میلاد!! داره میاد ایران😍 -واااایییی تبریک میگم مرجان😍 چقدر خوب پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍 -اره وای ترنم خیلی ذوق دارم احتمالا صبح زود تهران باشه. میاد دنبالم اینجا اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد. گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد و دلداریش میدادم....❤️ تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴 ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد، با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد😒 میلاد جلوی در خونمون بود،اومده بود دنبال مرجان. -خب بهش بگو بیاد تو دیگه! -تو؟؟نه بابا برای چی بیاد -دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟ بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه😊 -اممممم...باشه پس من میرم درو باز کنم از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.☺️ رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم، پسر خوبی بود😊 قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش. همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم، زنگ درو زدن. ممتد و طولانی خیلی هول کردم! رفتم سمت آیفون عرشیا بود!😰
چشماشو خون گرفته بود😰 داد زد : باز کن در این خراب شده رو😡 با ترس درو باز کردم، از توی حیاط داد و هوارش بلند شد... -ترنم... چه خبره اینجا😡 رفتم طرفش قبل اینکه بخوام چیزی بگم هلم داد تو خونه و اومد تو! -چرا لال شدی؟؟ این عوضی کی بود اومد تو؟؟😡 -عرشیا... میگم این کی بود؟؟😤 -داداش مرجانه -باشه،من خرم😡 مرجان و میلاد بدو بدو اومدن سمت ما. چشم عرشیا که به میلاد افتاد،خیز برداشت طرفش و یقشو گرفت میلاد هلش داد و باهم درگیر شدن دست و پام یخ زده بود. مرجان داشت سکته میکرد و سعی داشت جلوی عرشیا رو بگیره. سر و صورت هردوشون خونی شده بود😰 تمام توانمو جمع کردم و داد زدم -عرشیاااااا گمشوووو بیرووووون😡 یه دفعه هردوشون وایسادن، عرشیا همینطور که نفس نفس میزد اومد سمتم.... -من پدر تو رو در میارم... حالا به من خیانت میکنی دختره ی... دستمو بردم بالا،میخواستم بزنم تو گوشش که دستمو تو هوا گرفت و پیچوند... دادم رفت هوا😖 -نکن😭 شکست😫 میلاد اومد طرفمون و دستمو از دست عرشیا کشید بیرون. -نشنیدی چی گفت؟؟😡 گفت گمشو بیرون! هررررری!! عرشیا مثل یه گرگ زخمی نگام کرد و با چشماش برام خط و نشون کشید، یه نگاهم به میلاد انداخت -حساب تو هم بمونه سرفرصت شازده! اینو گفت و رفت...! قلبم داشت از دهنم میزد بیرون همونجا نشستم و زدم زیر گریه😭 روم نمیشد تو چشمای مرجان و میلاد نگاه کنم. نیم ساعتی سه تامون ساکت نشستیم. با شرمندگی ازشون معذرت خواهی کردم و هرچی از دهنم درمیومد به عرشیا گفتم. میلاد و مرجان سعی کردن ارومم کنن، اصرار کردن باهاشون برم بیرون،اما قبول نکردم و ازشون خداحافظی کردم. با رفتنشون دوباره نشستم و تا میتونستم گریه کردم. دلم میخواست عرشیا رو بکشم دیگه حالم ازش بهم میخورد... 🍁محدثه افشاری🍁 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸