دو ماه از #ازدواجشان می گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید ؛
غاده.!!
در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد، تو از خواستگارانت خیلی ایراد می گرفتی..
این بلند است ، این کوتاه است ، این سرش فلان است و بهمان است..🙄🍃
مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش #هیچنقصی نداشته باشد. حالا من در تعجبم که چطور #دکترچمران را که سرش مو ندارد قبول کردی..؟!🤔
غاده #همسرشهیدچمران یادش بود که چطور با تعجب دوستش رل نگاه میکرد..
حتی دلخور شد و بحث کرد که؛ مصطفی #کچل نیست ، تو اشتباه میکنی..!
دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تاحالا این را نفهمیده..😑🌸
آن روز همین که رسید خانه ،در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی، شروع کرد به #خندیدن ..!
مصطفی پرسید: چرا می خندی.. ؟
و غاده که به چشمانش اشک نشسته بود گفت: مصطفی،تو #کچلی ؟ من نمی دانستم..!!!😂🙈
و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن..
ممکن است این جریان خنده دار باشد ولی واقعا اتفاق افتاد. آن لحظاتی که با #مصطفی بودم و حتی بعد که #ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم ، نمی فهمیدم..☺️🌸
#خاطراتهمسرانشهدا.. ✨💛
مَشْقِ دِلـ🌹_"
@shahidaghaabdoullahi