eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
912 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
90 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
*⚘﷽⚘ 🍃🌹 صدای خانم نصیری را شنیدم .....بیدار شده بودند....اشکم را پاک کردم ....و در زدم.... انقدر ب این طرف و ان طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم هدی را فرستادم مدرسه.... زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند.... محمد حسن و هدی را سپردم ب رضا.....میدانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد....و کنار او ارام تر است ....سوار ماشین اقای نصیری شدم... زهرا و شوهر خواهرم اقا نعمت هم سوار شدند.... عقب نشسته بودم.... صدای پچ پچ ارام اقا نعمت  و اقای نصیری با هم را میشنیدم و صدای زنگ موبایل هایی ک خبر ها را رد و بدل میکرد.... ساعت ماشین ده صبح را نشان میداد.... سرم را تکیه دادم ب شیشه و خیره شدم ب بیابان های اطراف جاده.... کم کم سر وصدای ماشین خوابید.....محسن را دیدم ک وسط بیابان ....افسار اسبی را گرفته بود  و ب دنبال خودش میکشید.... روی اسب ایوب نشسته بود..... قیافه اش درست عین وقت هایی بود  ک بعد از موج گرفتگی حالش جا می امد.......مظلوم و خسته..... -ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟بلند شو.... محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش،.......هیس کشداری گفت.... "هیچی نگو خاله .....عمو ایوب تازه از راه رسیده ،خیلی هم خسته است..... صدای ایوب پیچید توی سرم...... "محسن میرود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی اورم...... شانه هایم لرزید..... زهرا دستم را گرفت"چی شده شهلا؟" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود..... صدای اقا نعمت را میشنیدم ک حالم را میپرسید.......زهرا را میدیدم ک شانه هایم را میمالید.... خودم را میدیدم ک نفسم بند امده و چانه ام میلرزد... هر طرف ماشین را نگاه میکردم چشم های خسته ی ایوب را میدیدم.... حس میکردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم.... تک و تنها و بی کس..... با چشم های خسته ای ک نگاهم میکند..... قطره های اب را روی صورتم حس کردم.... زهرا با بغض گفت:"شهلا خوبی؟تو را بخدا ارام باش" اشکم ک ریخت صدای ناله ام بلند شد..... "ایوب رفت........من میدانم........ایوب تمام شد......" برگه امبولانس توی پاسگاه بود..... دیدمش ..... رویش نوشته بود...."اعلام مرگ،ساعت ده،احیا جواب نداد" ادامه دارد... ✅ @shahidaghaabdoullahi
*🍃سلام بزرگواران ✋ زندگینامه 🌹 تقدیم به نگاه پرمهرتون😊👆👆 @shahidaghaabdoullahi
*🕊💌 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو محرم بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین عزاداری هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... شَہید حسین معز غلامی اَلّلہُمَّ صَݪِّ عَݪی مُحَمَّد ۅَ آݪِ مُحَمَّد ۅ عَجِّݪ فَرِجَہُم🌹* @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارامش یعنی: دختر چادری و مذهبی هستی و حجابت هیچ تبرجی نداره! آرزوت شهادته پنجشنبه ها دلت واسه مزار شهدا پر میکشه! شبای جمعه دلت راهی کربلا می کنی @shahidaghaabdoullahi
4_5816743619939272345.mp3
11.62M
🔳 (ع) 🌴نفس نفس زدنم را حسین میبیند 🌴جراحت بدنم را حسین میبیند 🎤
🌸🌸 حدیث آخرالزّمان: ✳️۶- در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص) ✳️۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص) ✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص) ✳️۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص) ✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص) @shahidaghaabdoullahi
معنوی زیارت اقا امیرالمُؤمِنین(ع)👇 www.imamali.net/vtour
التماس دعای شهادت یاعلی