#علمدار_عشق
🔺🔺🔺🔺
قرار سینه های بیقرار ما نمی آیی?
گل نرگس امید حضرت زهرا نمی آیی?
شمردم روزها را تا محرم در هوای تو
عزای جد مظلومت رسید آیا نمی آیی؟
🔻🔻🔻🔻
🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#علمدار_عشق #storygraphy 💠💠💠💠💠 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🆔 @shahidalamdar_ir
#علمدار_عشق
#storygraphy
💠💠💠💠💠
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و یک: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ در روایات دینی ما و در آیات قرآن بسیار درباره ا
#خاطرهـ شمارهـ بیست و دو:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ دامنه کارهای پشت پرده علیه سید به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علناً در حضورش به او بد می گفتند. به هیئت رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل مذهبی سطح کشور بود، می گفتند هیئت غشی ها و ...
🌷 من را صدا کردند، رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات سپاه ساری مسئولیت داشتم. پرسید: «از سید مجتبی علمدار چه می دانی؟» گفتم: «چطور!؟» گفت: «خواهش می کنم، مطلب مهمی پیش آمده، هر چه که می دانی بگو.» گفتم: «پشت سر او خیلی حرف می زنند، اما من از زمان جنگ با او دوست هستم، هیچ کدام این حرف ها صحیح نیست. سید مجتبی یک شهید زنده است.»
🌷 بعد ادامه دادم: «سید با سربازها خوب برخورد می کند. همه سربازها عاشق او هستند، اما برخی از پرسنل از این کار خوششان نمی آید. سید به برخی از افراد تذکر می دهد که کارشان را درست انجام دهند اما خیلی ها خوششان نمی آید. بنابر این پشت سر سید حرف می زنند و ...» آن مسئول یک به یک سؤال می کرد و من با دلیل جواب سخنان او را می دادم. در پایان گفت: «خیلی از تو ممنونم. مشکل مرا حل کردی!» تعجب کردم. پرسیدم: «چه مشکلی؟!» نمی خواست جواب دهد اما با اصرار من گفت: «برای سید پرونده درست شده بود. قرار بود من پرونده را امضا کنم و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت می خواستم امضا کنم، اما گفتم بگذار فردا پرونده را بخوانم بعد.»
🌷 دیشب در عالم خواب شهید محلاتی، نماینده امام (ره) در سپاه، را دیدم، ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست!» من گفتم: «چرا؟!» گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی؟!» من از خواب پریدم. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده سید مجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#علمدار_عشق #storygraphy 💠💠💠💠💠 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🆔 @shahidalamdar_ir
#علمدار_عشق
#storygraphy
💠💠💠💠💠
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و دو: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ دامنه کارهای پشت پرده علیه سید به محل کار او هم
#خاطرهـ شمارهـ بیست و سه:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ سال ۷۴ بود، هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آن قدر گسترده نشده بود. به همت و مدیریت آقا سید، كاروان میثاق برای بازدید از مناطق جنوب آماده حرکت شد، ما هم با او همراه شدیم. بعدازظهر، به هفت تپه رسیدیم، قرار شد كه شب را آنجا بمانیم و صبح عازم مناطق دیگر شویم. مقر گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفت تپه بود، اما فاصله زیادی تا محل استراحت ما داشت برای همین صلاح ندانستیم كه كاروان را برای بازدید به آنجا ببریم.
🌷 رفتم پیش آقا سید و گفتم: «حالا كه تا اینجا آمده ایم بهتر است بدون آنكه به كسی بگوییم خودمان به محل گردان مسلم سری بزنیم.» آقا سید هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتادیم. در موقع حركت چند نفر دیگر هم كه مطلع شده بودند با ما همراه شدند. در طی مسیر خاطرات گذشته را مرور می كردیم تا اینکه به نزدیکی محل استقرار گردان مسلم رسیدیم. وقتی وارد محوطه شدیم هر كسی به گوشه ای رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علی اكبر (ع)، كه عضو آن بودم، رفتم.
🌷 خاطرات را در ذهنم مرور می كردم. بعد از سال ها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و جوانی ام در آنجا رقم خورده بود. ناگهان احساس كردم كسی فریاد می زند! خیلی ترسیدم، فكر كردم برای كسی اتفاقی افتاده. از جا پریدم و به طرف صدا دویدم. صدا از زمین محوطه صبحگاه گردان می آمد. تا به محوطه میدان صبحگاه رسیدم به اطراف نگاه كردم. دیدم صدا از اتاقکی كه در محوطه میدان صبحگاه قرار داشت، می آید. سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا می زد؛ همان هایی كه فكر می كرد او را جا گذاشته اند و به سفر عشق رفته اند.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و سه: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ سال ۷۴ بود، هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آن قدر
#خاطرهـ شمارهـ بیست و چهار:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ ولی زمان، جانشین بر حق امام، رهبر عزیز فرمودند : «زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.» بر این اساس سید مجتبی یکی از کارهایی که در سال های بعد از جنگ آغاز كرد برگزاری مراسم یادواره شهدا بود. این مراسم ابتدا از مسجد دهقان زاده آغاز شد. بعد از آن مراسم یادواره شهدا، صورت کلی تر و بهتری پیدا كرد.
🌷 برخی از این مراسم مربوط به شهیدی خاص بود، مانند مراسم یادواره شهید کشوری که سید با سه دستگاه اتوبوس بچه های هیئت را به روستا برد و مراسم را برگزار کرد. چندین یادواره برای مجموعه شهدا برگزار شد. بعد از آن تصمیم گرفت در هر یادواره به یکی از شهدایی که در سطح استان به آن کمتر پرداخته شده بپردازد، و ویژگی های آن شهید را بازگو کند. مسئولیت ها، نحوه شهادت، قرائت وصیتنامه و ... از قسمت های مختلف این برنامه بود. برای این منظور از سالن دانشکده پزشکی و یا دیگر اماکنی که برای این کار مناسب بود استفاده می کرد.
🌷 برای شهید غریب، سردار حسین بهرامی، که از روستاهای اطراف ساری به جبهه اعزام شده بود یادواره برگزار کرد. مردم تازه فهمیدند که این شهید چه انسان بزرگی بوده. وصیتنامه او حاوی نکات بسیار زیبای اخلاقی و عرفانی بود.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و چهار: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ ولی زمان، جانشین بر حق امام، رهبر عزیز فرمودن
#خاطرهـ شمارهـ بیست و پنج:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می کردیم و به شلمچه می رسیدیم دیگر نیازی به خواندن مصیبت نبود! سید رو به قبله می نشست و به افق خیره می شد، اشک در چشمانش حلقه می زد، بعد به شدت گریه می كرد. نگاه به چهره سید خیلی در انسان تأثیر گذار بود.
🌷 رضا علیپور می گفت: «بعد از آنكه سید از زیارت خانه خدا برگشت برای گفتن زیارت قبولی رفتیم منزلشان.» سید گفت: «وقتی رفتم توی سرزمین عرفات، یک جایی خلوت كردم. اول بینی ام را روی خاک گذاشتم و خاک را بوییدم، می دانی چه بویی را حس كردم!؟» گفتم: «نه.» با حال عجیبی ادامه داد: «من بوی شلمچه را احساس كردم. بعد هم خیلی گریه كردم، اطرافم كسی نبود. داد می زدم، گریه كردم. می گفتم آقا من لایق نیستم؟ می خواهم برای یک بار هم كه شده، حتی به صورت ناشناس شما را ببینم، آن قدر گریه كردم كه اطراف سرم كاملاً خیس شده بود.» آری، سید همه جا به یاد شلمچه بود.
🌷 علیپور می گفت: «یک شیشه عطر خوشبو از شهید سید علی دوامی به سید مجتبی رسیده بود.» آقا سید در مراسم ازدواج رفقا كه دعوت می شد به آن ها می گفت: «این شیشه عطر سوغات سید علی است كه از مشهد آورده، حیفم می آید كه فقط خودم از آن استفاده كنم. در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به حرم امام رضا (ع) شما را هم معطر می كنم.» سید حتی در این لحظه ها هم از یاد یاران شهیدش غافل نبود و با این كار به دیگران هم یادآوری می كرد.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و پنج: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می ک
#خاطرهـ شمارهـ بیست و شش:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ از این اتاق به آن اتاق رفت! چند تا امضا گرفت. از مراجعان تربیت بدنی سپاه ساری بود، او را نمی شناختم. فكر كنم از بچه های بسیج بود. كارش كه تمام شد خداحافظی كرد و رفت. آن زمان من در سپاه فعالیت داشتم. ساعتی بعد از اتاق خارج شدم. با تعجب دیدم، همان آقایی كه كارش تمام شده بود مقابل یکی از اتاق ها ایستاده! از دور كمی نگاهش كردم، خیلی مشكوک بود، هر از چند گاه نگاهی به داخل اتاق می انداخت.
🌷 جلو رفتم و گفتم: «سلام، مشكلی پیش اومده!؟» یک دفعه برگشت و در حالی كه جا خورده بود گفت: «نه.» بعد مكثی كرد و گفت: «شما این آقا رو می شناسی؟!» بعد هم با دست به شخصی كه توی اتاق نشسته بود اشاره كرد. گفتم: «بله، چطور مگه؟!» گفت: «اسمشون چیه؟!» گفتم: «شما چی کار دارید، اصلاً شما کی هستید؟!
🌷 شخص غریبه شروع به صحبت كرد. گفت: «من دیشب در عالم خواب جمعیت زیادی را دیدم كه مثل رزمندگان زمان جنگ در حال حركت بودند! همه لباس هایی زیبا بر تن داشتند، چهره هایشان نورانی بود. همه در کنار هم انگار رژه می رفتند، در پشت سر آن گروه، افراد دیگری بودند كه منزلت و مقامشان بسیار بالاتر بود، آنها به صورتشان نقاب داشتند. ظاهراً آنها فرمانده یا مسئول بقیه بودند. از شخصی كه در کنارم بود پرسیدم: “اینها چه كسانی هستند؟” او هم گفت: “این ها یاران امام زمان (عج) هستند”. من از سر تعجب به سمت یكی از سربازان خاص آقا، که نقاب داشتند، رفتم. به او نزدیک شدم و نقاب روی صورتش را كنار زدم، توانستم چهره آن شخص را ببینم! منتظر ادامه صحبت های آن شخص بودم. با تعجب گفتم: «خب چی شد!؟» آن آقا بعد از مكث كوتاهی ادامه داد: «وقتی چهره این آقا را داخل این اتاق دیدم یاد خواب شب گذشته افتادم. آن یار امام زمان (عج) همین آقایی است كه توی این اتاق نشسته!»
🌷 سرم را برگرداندم و به داخل اتاق نگاه کردم، سید مجتبی علمدار به تنهایی داخل اتاق نشسته و مشغول کارهایش بود. شبیه این ماجراها بعد از شهادت سید بسیار زیاد نقل شد.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
#علمدار_عشق
🔺🔺🔺🔺🔺
🏴 نائب الزیاره امام و شهدا و شهید حاج سید مجتبی علمدار در ایام زیارتی اربعین حسینی هستیم.
🔻🔻🔻🔻🔻
🌹 کانال رسمی شهید علمدار
🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و شش: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ از این اتاق به آن اتاق رفت! چند تا امضا گرفت. ا
#خاطرهـ شمارهـ بیست و هفت:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ سید وقتی به یاد یاران شهیدش می افتاد آن چنان گریه می كرد که حال مجلس عوض می شد. نگاه او به شهید و شهادت حالت ویژه ای داشت. همیشه در مراسم از شهدا می خواند، خودش بالای سر خیلی از شهدا در زمان شهادتشان رسیده بود، با چشمان خود دیده بود كه چگونه به وصال یار رسیده اند. سید با خانواده شهدا نیز دائم در ارتباط بود، به خصوص با فرزندان شهدا مانند یک پدر رفتار می كرد.
🌷 یک بار زهرا، دخترش را در بغل گرفته بود و در خیابان راه می رفت، ناگهان زهرا را روی زمین گذاشت. پرسیدم: «چی شده!؟» گفت: «اون خانواده که از روبه رو می آیند خانواده شهید هستند. این بچه پدرش شهید شده. اگر این صحنه را ببیند، شاید دلش بسوزد و یاد پدرش بیفتد و بهانه او را بگیرد.» معمولاً هیئت را هفته ای یک بار منزل خانواده شهدا می برد. سید با این بهانه یاد شهدا بود و كمی خود را تسكین می داد. هر زمان كه یكی از هم رزمانش به فیض شهادت نائل می آمد واقعاً غبطه می خورد، در حالی كه گریه می كرد می گفت: «ما جا مانده ایم.»
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و هفت: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ سید وقتی به یاد یاران شهیدش می افتاد آن چنان گ
#خاطرهـ شمارهـ بیست و هشت:
@shahidalamdar_ir
👇👇👇👇👇👇
✍ یکی از سربازان سید می گفت: «در سالن تربیت بدنی سپاه نشسته بودیم. سید وارد شد، احساس کردیم خیلی خوشحال است. بچه ها علت خوشحالی را پرسیدند، گفت: «مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت نذر کنم و سه روز زیارت عاشورا بخوانم تا ان شاءالله مشکلم حل شود. من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده.» من با خودم فکر کردم، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت؟! به هر حال آدم نذری می کند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام می دهد.
🌷 مدتی گذشت، این ماجرا را فراموش کردم. تا اینکه در یکی از روزها مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های گرگان برسانم. او را به میدان امام که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم. اما هر چه منتظر ماندیم از اتوبوس خبری نشد. خیلی دیر شده بود، یک لحظه به یاد صحبت های سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه نذر کردم زیارت عاشورا بخوانم، چند دقیقه نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم. آنجا فهمیدم که هدف سید چه بود. او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات توسل به اهل بیت فراموشمان نشود، به خصوص زیارت عاشورا.
✅ شبهای جمعه خاطرات
🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است.
💠با ما همراه باشید💠
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir