شهید غیرت حمیدرضا الداغی
چند دقیقه با دخترِ مشکی پوش
چند باری از کنارش رد شدم. یک دختر مشکی پوش. کوله پشتی مشکی به پشتش بود. به جای روسری، کلاه مشکی روی سرش داشت.
درست روبروی مزار شهید غیرت ایستاده بود؛ پر از بغض. هر از گاهی اشکهایش را پاک میکرد و دوباره بغض. اوایل نخواستم حالش را خراب کنم. اما نشد ازش دل بکنم. دست گذاشتم روی شانه اش:
_ ببخشین خانم! دیدم خیلی حالتون منقلبه. دلم خواست باهاتون یه صحبتی بکنم.
_ چه صحبتی؟
_ یه گفتگوی دوستانه!
_ نه ممنون!
_ ولی من دلم نمیاد دست خالی برم
فقط چند تا سوال ساده
_ در مورد چی؟
_ در مورد همین حس و حالتون و در رابطه با شهید.
_ که چی بشه؟ چی میرسه به بقیه؟
_ تا این روایت ها ثبت بشه توی تاریخ برای نسل های بعد. همه بدونن ما شهیدمون رو تنها نذاشتیم.
_ نه من دوست ندارم حرف بزنم! شما چه میدونین ما دهه هشتاد ها چی میخواییم!
داشت به پهنای صورت اشک میریخت. سرش را انداخت پایین. صورت و لحنش عجیب نجیب بود. دلم لرزید. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. محکم بغلش کردم و های های گریه کردیم. دیگر یک لحظه توی این دنیا نبودم. حس کردم آن لحظه من و دختر یک روح وابسته به هم هستیم. بهش گفتم:
_همهٔ ما عاشق شماییم. و بهتون افتخار میکنیم.
با صدای لرزان توی گوشش زمزمه کردم:
_ رهبری بارها و بارها گفتن دهه هشتادی ها، رهبران و آینده سازان این مملکت هستن و خیلی خیلی روی شما حساب میکنن.
حس کردم از هق هق گریه هایش کم شد و آرام شد.
گفتم: ببخشین مزاحم شدم و ناراحتت کردم!
یک لحظه لبخند زد
گفت: مرسی واقعا مرسی!
ازش خداحافظی کردم. ولی ساعت ها دلم پیشش بود. کاش میشد بشینم کنارش و یه دل سیر باهم درددل کنیم.
✍️ نرگس شاکریان
➡️ @shahidaldaghy
سلام شهید غیرت
کارت نداره قیمت...
عکاس: محمد امیر صباغ
➡️ @shahidaldaghy
چند روز بعد از تشییع جنازه، در اتاقم مشغول فکر کردن بودم که یکهو ایدهی شعری توی ذهنم جرقه زد.
شروع کردم به یادداشت کردن.
در رثای شهید نقیضهای نوشتم بر غزل حافظ:
از زبانِ مادرِ شهید الداغی:
حمیدِ من بدرخشید و ماهِ مجلس شد
حسینِ فاطمه را در بهشت مونس شد
حمیدِ من که به حوزه نرفت و شرع نخواند
«به غمزه مسئلهآموزِ صد مدرّس شد»
چو روضهخوان جریانِ شهادتش را گفت
دو رودِ اشک روان از دو چشمِ نرگس شد
بنایِ غیرت و عفّت کنون شود معمور
«که طاقِ ابروی پورِ منش مهندس شد»
جوانِ نوگلِ من ای خدا به چه جرمی
اسیرِ بیشرفانی حقیر و مفلس شد
چو آن زمان خبر آمد حمید گشته شهید
تمام جان و تنم بیقرار و بیحس شد
حمید جان! پسرم! زود رفتی از پیشم
پس از تو با منِ مادر غمِ تو مونس شد
✍️ سید حمزه حسینی
➡️ @shahidaldaghy
اثر آقای صادقی
مزار شهدای سبزوار
#ارسالی_مخاطبین
➡️ @shahidaldaghy
شناسنامهٔ غیرت
داشتم با دوچرخه جایی میرفتم که یکهو پوستر شهید را دیدم. ناخودآگاه این مصرع توی ذهنم نقش بست: «شناسنامهی غیرت به نامِ الداغی است»
بعد به خانه برگشتم و یک مصراع دیگر به قبلش اضافه کردم و شد یک تک بیت درست و حسابی. دیدم بد نیست. برای همین گذاشتم توی قسمت بیوگرافی حسابهای کاربریم.
«به هتکِ حرمتِ ناموسِ هموطن یاغی است
شناسنامهی غیرت به نامِ الداغی است»
✍️ سید حمزه حسینی
➡️ @shahidaldaghy
گزارش تصویری| حضور کودکان در مراسم کاروان خودرویی بوسه بر مزار #شهید_غیرت
#ارسالی_مخاطبین
➡️ @shahidaldaghy
خونه ما تا محل شهادت شهید ۳۰۰ متر فاصله داره هر بار از محل شهادتشون رد میشم قلبم میگیره
از وقتی این تابلو رو زدن دلم روشن شده.
#ارسالی_مخاطبین
➡️ @shahidaldaghy
تقدیم به جوانمرد غریب و غیور سبزواری، #حمیدرضا_الداغی که شهید غیرت و حفظ ناموس ایرانی شد:
آسمان داشت قرعه می انداخت
کوچه لبریز از کشاکش بود
دختری در دل تلاطم ها
غرق در اضطراب و خواهش بود
مثل پروانه بال و پر میزد
گرگ و میش پیاده روها بود
غیرت شب نمای مردانه
در نگاه ستاره پیدا بود
آسمان قرعه را به نامت زد
چشمه های حماسه جوشیدند
دلت اردیبهشت غیرت بود
لاله ها از رگ تو روئیدند
مثل بیدی به باد لرزیدند
خانه هایی که سست بنیادند
با خیانت به اسم آزادی
امنیت را به باد می دادند
پای ناموس اگر وسط باشد
سربداران میان میدانند
دختران عزیز ایران را
عضو یک خانواده می دانند
مظهر غیرت و جوانمردی!
راه خود را شبانه طی کردی
در دفاع از حریم امنیت
دور این خانواده می گردی
کوچه ها از نفس نیفتادند
کوچه بعد از تو می زند فریاد:
ای شهیدان نهی از منکر!
راهتان را ادامه خواهم داد
✍زهرا غلامزاده مهرآبادی
➡️ @shahidaldaghy
#ارسالی_مخاطبین
صف نونوایی بودم. صحبت شهید شد. یه نفر گفت: به نظر من که اشتباه کرد رفت بیکار بود مگه؟
گفتم: اگه دختر خودت یه روز یه جا گرفتار بشه و کمک بخواد بازم همینو میگی؟
گفت: آخه این دخترا خودشونم مقصر بودن!
گفتم: گیریم که تو اصلا چراغ قرمز و قبول نداری و ازش رد شدی، اون وسط تصادف کردی و داری جون میدی، واستم تماشا که خودت مقصر بودی؟
سکوت کرد و به فکر فرو رفت.
➡️ @shahidaldaghy