eitaa logo
شهیدمدافع حرم علی جمشیدی
257 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
38 فایل
🇮🇷تنها رسانه رسمی بسیجی شهید مدافع حرم"علی آقا جمشیدی" 🔹ولادت:۱۳۶۹/۸/۱۶-نور 🔹شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۷-خان‌طومان سوریه 🔹بازگشت پیکر: ۱۳۹۹/۴/۱۷ 🔹با حضور خانواده محترم شهید⚘ 🔹مزارشهید: گلزارشهدای مسجد جامع شهرستان نور
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدمدافع حرم علی جمشیدی
#"بسم رب الشهدا و الصدیقین # @حکایت عاشورایی نبرد خان طومان ٩۵ ه، ش@ (قسمت سوم، حضور در جبهه خان طو
رب الشهدا و الصدیقین # @حکایت عاشورایی نبرد خان طومان سال ٩۵ه ش@ (قسمت چهارم، اولین شهید یگان ویژه ٢۵کربلا درجبهه خان طومان) @ظهر رو هجدهم فروردین ماه بود خط پدافندی خان طومان که حدود پنج کیلومتربودبه یگان کربلا واگذار وتحویل شده بود. @تکفیری های ملعون ازسمت سیلو بتونی که کاملا مشرف ودید وتیر بهتری داشتند موجب اذیت وآزاررزمندگان اسلام می شدند. # باشلیک موشک کورنت یاتاو بسمت تجمع چهارنفره رزمندگان فاطمیون که درشهرک خان طومان مشغول انجام امورات عملیاتی بودندسه نفرمجروح. یک نفر بنام غفور حسنی شهید شدند. @این واقعه تذکری جدی به مابود که باتوجه به شرایط و وضعیت جبهه خان طومان، متحمل تلفات وخسارات قابل ملا حظه ای خواهیم بود. غفور حسنی، ازبرادران فاطمیون بودکه شهادتش مارابرای شناخت وامادگی بیشتر حساس کرده بود. جوانی رشید وسلحشوری بودکه درماه رجب ودرحال جهاد باتکفیریها وبازبان روزه مستحبی بشهادت رسید. حدود دوماهی که در جبهه خان طومان حضور داشت ودردرگیریهای روز سیزدهم فروردین باتکفیریها، رشادت هاازخودش نشان داده بود. با حضور یگان ویژه ٢۵کربلا، وقت تسویه حساب ورفتن او به عقبه بود. اما برادرغفور، بجای دوست دیگر فاطمی که دارای مشکلات زیادی بود ماند. شهید غفور حسنی، بیشتر حضور دوماه قبلش رامشغول نبرد بازبان روزه ومدام به خودسازی همراه با نبرد تکفیری هابود. این برادر عزیز درظهر روز هجدهم فروردین، شربت شهادت رانوشید وعندربهم یرزقون گشت. شهادتش درجبهه خان طومان و.... پیچید وهمه رزمندگان اسلام باشهادت برادرغفورحسنی، مصمم‌ به مقابله ووارد کردن تلفات سنگینی به تکفیری ها شدند @شبانه روز اول حضور رزمندگان یگان ویژه کربلا باحساسیت بیشتری سپری شد ادامه دارد...
بحث توبه یا قصاص گرگ نیست! که همانا «ساده لوحان» توبه ی گرگ را باور میکنند بحث این است رهبر انقلاب حرف قطعی را واضح زدند: اول: برداشتن عملی تمام تحریمها دوم : راستی آزمایی توسط ایران سوم: بازگشت فعالیت هسته ای در چهارچوب برجام! در هر حال دل و قلوه دادن با قاتل حاج قاسم
Qam Feragh.mp3
13.5M
السلام علیک یا اباعبدلله علیه السلام
51.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجوای عاشقانه مادر مادر شهید مدافع حرم علی جمشیدی با پیکر فرزندش بعد از 4 سال چشم‌انتظاری اشک‌ها را جاری می‌کند. |°• @shahidalijamshidii •°|
🔴واکنش حاج‌قاسم به جلسه‌ای که در آن به رهبری توهین شد در جلسه‌ای بودیم یکی از آقایان آمد گفت که در جلسه‌ای بودم که یک نفر از اعضای آن جلسه به مقام معظم رهبری اهانت کرد حاج قاسم سوال کرد تو کجا بودی؛ گفت من در جلسه بودم، پرسید چه کار کردی گفت هیچ کاری نکردم؛ حاج قاسم گفت اشتباه کردی اگر من بودم لیوان را از روی میز برمی داشتم و پرت می‌کردم به صورتش؛ حاج قاسم پای ارزش‌ها ایستاده بود.🌹 📚منبع:خبرگزاری دانشجو
🌴🌴🌴 🌴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 «شهید مدافع حرم علی جمشیدی» میخواهم برای سفری که رفتی خاطره بنویسم اما قلم قاصر است چه بگویم که بتواند وصف تو را آنگونه که شایسته توست ادا کند 🌴 یه سری به سایت زدم تو قسمت مرورگر نوشتم شهید مدافع حرم علی جمشیدی 🇮🇷🌴 آرزوها و مشقاتی که برای شهادتت کشیدی را خواندم راستش من تا اون لحظه فقط شنیده بودم که شما شهادت رو دوست داشتی و همین راه رو انتخاب کردی🌴 از لابلای خواندن وصیت نامه تون یه چیزایی فهمیدم ؛ برای عروس آینده ات چادر خریدند همه رو میدونستی اما چشم پوشیدی از زن و زندگی ؛ از آرزوهای دنیوی بخاطر عشق به لقائ الله گذشتی ، شربت شهادت نوش جانت علی جان🌴 از هر چیزی که تو را به شهادت نزدیک میکرد جنگیدی ؛ عشق بصیر تو را کجای دلم بزارم تو را قاسم داماد بنامم یا علی اکبر جوان ، کدامین وصف تو را بر صفحه زرین کاغذ نقش بنگارم‌ 🌴 از مادرت اذن رفتن به جهاد را خواستی بجا آوردن نماز اول وقت صبح قبول نگاه مادرت بود ، کوچکتر بودی ولی همه رو جلو زدی ، میدان مسابقه هست برد و باخت دارد باخت زیادی داشتی ولی اونقدر با نگاه ضمیرت جنگیدی تا سیراب شدی🌴 با زینب چگونه درد و دل کردی که اینگونه بازار دلت خریدار شد ، شبیه صحرای عرفات است ؛ یل یلدای من ! بغض سکوت شبت را با زمزمه نجوای زیارت نامه ات شکستی ؛ به که چه عاشورایی شده 🌴 علی جان ؛ در یاسین و الغوث کنج دلت به یا رب وصل شدی ، اصلا تو عمق وجودت معراجی شده بود لبخند شیرین مادر در لحظه انتظار با حور بهشتی به عرش ملکوت جاری شد🌴 غریب فاطمه نوع جنس وصل یارت غبطه دارد ؛ به به چه تبق و دسته گلی چه رز و سنبلی؛ بدرقه راه شهیدم‌ شد🌴 تو انتخاب کردی و انتخاب شدی راستی چه به حق بود افتخار شهادت نصیبت شود ، عصاره تو از وجود فاطمه هست و صلب تو از علی مولاست🌴 برات دو افتخار شهادت و گمنامی با وجود اخلاص دریای بیکران تو پای امضای خادمی شهدا است در لحظه پر کشیدنت از آشوب دل مادر بگویم؛ یا بوسه پدر بر نشان گمنامی ات ...🇮🇷🌴 چه غریب و دلنواز است. محرم آمده است . صدای بانک جرس می آید به که چه دلنشین است . کوچه ها هنوز بوی عطر انتظار تو را دارد 🌴 هیاهوی بوی عطر خدا در کوچه های دلت بغض سکوت میکند عطر شمیم نفسهایت رایحه دل است . گل زهرا قدمگاه گمشده ات را با یاس مزین میکتم🌴 صدای اشهد و انّ در گوشش طنین انداز شد آراستگی سجاده پیشانی ات را مُهر تربت، درخشش نور بصرت مثل طلعلوع خورشید ، با التیام اشگ شوق مادر وضوی عشق ساخت🌴 و مهیای پیراستگی قربانگاه ربّ جلیل شد تمام جولانگاه زندگی اش دنبال گمشده اش بود دنیا برایش غریب بود🌴 به شرافت و عزتش ترانه سُلاله آزادگی از همان کودکی در ضمیرش شکل گرفت دیگر تاب ماندن ندارد ، آرزوی شهادتش را حتی برای بهشت نمی خواهد آن گل طاها زمزمه مناجات نیمه شبش را بیقرار وصل یار است 🌴 🌺🌺 برار شِ صبر و انتظار دا برار شِ قاسم داماد دا برار شِ گل شکوفه دا خزان بَوِه تِ دار میوه دا برار شِ مرد غیرتی دا تِ رزق شهادت گمنامی دا برار شِ نیمه شب تار دا من تِ راز و تِ نماز را 🌺🌺 🌴🌴🌴
یادمان باشد که ماخون❣ داده ایم یک بیابان مجنون💖 داده ایم یادمان باشد پیام آفتــ☀️ــاب دست نیفتد 🌹 یاد همه شهدا گرامی شهیدان مدافع حرم علی آقا جمشیدی حاج سعید کمالی وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
السلام علیک یاصاحب_الزمان_عج🌺🍃 امسال پر از خیر براے همہ باشد عجل فرجش بر لب ما زمزمہ باشد اے ڪاش ببینیم ڪه سال ۱۴۰۰ سال فرج منتقم فاطمہ باشد اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌺 🌹سلام صبح بخیر🌹
ذکر روز⛅️ 《جمعه》♡♡✨ « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم » |°• @shahidalijamshidii •°|
🌷 لوح | قله‌های مقدس ظهور 🔺️ سپهبد قاسم سلیمانی: من معتقد هستم امام زمان (عج) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّه‌ی آن حکومت، آن دوره‌ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد... 📚مهرماه۱۳۹۵ ☫ @shahidalijamshidii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالشهید همین امروز بود که رفتی! از بیست و هفتم اسفند راهیان نور بودی، فکر کنم دوازدهم بود که برگشتی نور؛ تازه لباس نو خریده بودی که خبردادند حضرت زینب برات رفتنت را امضا کرده و راهی شدی... راستی فکر کنم در ظریح معراج شهدا اهواز،از شهدای غواص شهادت خواستی که اینقدر زود راهی شدی... @shahidalijamshidii
شهیدمدافع حرم علی جمشیدی
#بسم رب الشهدا و الصدیقین # @حکایت عاشورایی نبرد خان طومان سال ٩۵ه ش@ (قسمت چهارم، اولین شهید یگان
یا مهدی عجل الله: رب الشهدا و الصدیقین # @حکایت عاشورایی نبرد خان طومان سال ٩۵ه ش@ (قسمت پنجم، آمادگی برای نبرد باتکفیریها دردوجبهه ویژه) @روز نوزدهم فروردین بود که قرارگاه مافوق برای ابلاغ ماموریت ویژه مارا فراخوان کرده بود. خودم رابه قرارگاه........ رساندم، جلسه ای باحضور ابوباقر، وتعدادی دیگر از فرماندهان باحضور اینجانب تشکیل شد. تبادل نظر وگفتگوهای تندی بین ما وآنها انجام گرفت.مادربرابرخواسته های آنها مقاومت میکردیم ومطالبی رابرابرشرایط یگان ویژه ٢۵کربلا مطرح وپیشنهاد می دادیم و....... نهایتا جلسه باتلخی به پایان رسید، وما ماموریت یافتیم علاوه بر حضور در جبهه خان طومان، یک عملیات ویژه شهادت طلبانه رادرروزهای بیستم وبیست و یکم انجام دهیم. به جبهه خان طومان برگشتیم وبابرگزاری جلسه ویژه باحضور، : عبدالله، رامین، محمود، حسین، رحیم، و...... یک گروهان (منها) حدود بیست و پنج تاسی نفره را برای عملیات ویژه آماده واعزام کنیم. با تبادل نظر وشناسایی افراد مورد نظر، با ترکیبی ازرزمندگان وفرماندهان جوان ومجرب، عناصر اتش، وسلاحهای سبک و نیمه سنگین مشخص وسازماندهی ودرروز بیستم فروردین به منطقه عملیاتی مورد نظر قرارگاه..... اعزام شدند. عملیات ویژه ای که این گروهان ویژه حدود سی نفره باید اجرا میکردند. درعمق محل استقرار دشمنان بود وبرگشت سالم رزمندگان یگان ویژه ٢۵کربلا وجود نداشت. شرایط طوری بود که باید همزمان باعملیات اصلی درارتفاعات العیس، این عملیات درپشت آنها درکنار جاده منتهی با این ارتفاعات برای انهدام نیروهای احتیاط وپشتیبانی کننده دشمن انجام می‌گرفت. رزمندگان یگان ویژه ٢۵کربلا درجبهه خان طومان درحال تحکیم مواضع وشناسایی بیشتر بودند. یقین داشتیم که دشمنان تکفیری واربابان آنان، دراولین روزهای حضور مان درخان طومان، به این جبهه هجوم خواهند اورد. لذا، موضوعات وموارد لازم رابه همه فرماندهان ورزمندگان ابلاغ وتاکید شده بود. درگیری‌ها بصورت شبانه روزی بین رزمندگان یگان کربلا با تکفیری ها درجبهه خان طومان شدت بیشتری نسبت به سایر جبهه وجود داشت. ازطرفی ماموریت عملیات ویژه هم باید درعفبه ارتفاعات العیس انجام می‌گرفت. روزهای نوزدهم وبیستم فروردین علاوه براعزام گروهان ویژه برای عملیات ویژه، به تقویت و آماده سازی برای نبرد باتکفیریها پرداخته شد. گردان‌های عمار، حمزه، یاسر، مالک، جیش العسکری سوری) درطول جبهه خان طومان مستقر وسایر رده هابتناسب ماموریت درکل منطقه آماده اجرای ماموریت بود. گردان احتیاط ناصرین، گردان ادوات و ضدزره، گردان محمول، گروهان مهندسی، گروهان تک تیرانداز، مخابرات، اطلاعات رزمی، اماد و پشتیبانی، و.......... همگی برابرساختار تیپ ویژه، خودشان را برای نبرد با تکفیری ها آماده ومهیا کرده بودند. هرلحظه منتظر هجوم دشمن بودیم ادامه دارد...
🙏التماس دعا🙏 همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید همسر شهیدی که سر حاج قاسم جیغ کشید / سردار چه گفت؟! + عکس ها «کلثوم ناصر» همسر شهید مدافع حرم «علی سعد» آن روز فراموش‌نشدنی را روایت می‌کند. شاید دیدار همانطور باشد که می‌خواستم عید نوروز تازه تمام شده بود و با بچه‌هایم سوار ماشین ون شدیم و همراه تعدادی از دوستان علی به معراج شهدا رفتیم. در راه سرم را به شیشه چسبانده بودم و بدون اینکه متوجه باشم اطرافم چه می‌گذرد، همراه نسیمی که به صورتم می‌خورد در خاطراتم با علی سیر می‌کردم. تصور من این بود که حالا دیگر واقعاً می‌توانم لااقل جسم علی را ببینم. از ماشین که پیاده شدم، پایم جان نداشت. اضطراب همه وجودم را گرفته بود. نمی‌دانم چه حالی داشتم. لحظه‌هایی بود که هم دوست داشتم زود تمام شود، هم کش آمدنش برایم سراب امیدی شده بود که شاید دیدار همانطور باشد که می‌خواستم. دیدار با پیکر علی بعد از ۴ سال در معراج وقتی مسئولین معراج جعبه چوبی پوشیده شده در پرچم ایران را جلویم گذاشتند، شروع کردند به باز کردن در تابوت. دو نفر از دوستانم که آنها هم همسرانشان همچنان مفقود الاثر هستند، همراهم آمده بودند. داخل تابوت کفنی بود که طولش به یک متر هم نمی‌رسید. چند جایش نوشته بودند: علی سعد. به یکی از دوستانم نگاه کردم و گفتم: معصومه اینکه پیکر علی نیست! چرا به من دروغ می‌گویند؟ علی قدبلند و چهار شانه است. فکر می‌کنم این پیکر یک رزمنده دیگر باشد. مسئول معراج در حال باز کردن بندهای کفن بود. با صدای لرزان گفتم: لطفاً باز نکنید، آن پیکر همسر من نیست. او که مردی مسن بود، فهمید حال من بد است. گفت: دخترم می‌شود بنشینی و صلوات بفرستی؟ آرام باش. همین کار را کردم و کمی به خودم آمدم. تصور می‌کردم لااقل الان که بندها باز شود، صورت علی را می‌بینم، اما وقتی پارچه باز شد تنها با چند استخوان مواجه شدم. (علی سال ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسیده بود، اما بدنش در منطقه ماند و پیکرش چهار سال بعد در فروردین سال ۹۸ توسط گروه تفحص کشف شد.) شهید علی سعد هدیه‌ای از طرف علی آن آقا گفت: این علی شماست. دوست دیگرم که متوجه حال من شده بود، گفت: «بعد از چهار سال مفقودی توقع داشتی پیکر علی چطور بیاید؟ آرام باش و با او صحبت کن.» روی پیشانی جمجمه علی، سربند یا زهرا(س) بسته شده بود. آن مرد برای اینکه مرا آرام‌تر کند، گفت: چون خانم خوبی بودی و شلوغ کاری نکردی این سربند را باز می‌کنم و به تو می‌دهم. از طرف شهید یادگاری نگهدار. جمجمه علی را در آغوش گرفتم و تنها یادم می‌آید آن لحظه با فریاد خدا را صدا کردم و دیگر چیزی یادم نمی‌آید. علی را به خاک سپردیم فردا ظهرش پیکر که چه عرض کنم، استخوان‌های علی را آوردند خانه و بعد از تشییع حرکت کردیم به سمت فرودگاه. علی وصیت کرده بود در زادگاهش، شهرکی نزدیکی دزفول به خاک سپرده شود. به فرودگاه اهواز که رسیدیم تعدادی سرباز آمدند و سلام نظامی دادند و احترام گذاشتند و روز بعد در کنار مزار «اسحاق نبی» جایی که خود علی وصیت کرده بود، به خاک سپرده شد. من حسین پورجعفری هستم چند ماه گذشت تا اینکه حاج قاسم خودش گفته بود می‌خواهد یک دیدار خصوصی با خانوده شهید سعد داشته باشم. اواخر مهر سال ۹۸ بود. من معاون مدرسه بودم. یک روز که مدرسه تعطیل شد، خواستم به خانه بیایم که گوشی‌ام زنگ خورد. آقایی که بعدا شناختم و فهمیدم شهید پورجعفری بود، گفت: «سلام خانم سعد!» گفتم: «امرتان را بفرمایید.» گفت: «من حسین پورجعفری هستم، از دفتر حاج قاسم تماس می‌گیرم.» اول فکر کردم شاید کسی دارد مزاحمت ایجاد می‌کند. آقای پورجعفری گفت: «حاج قاسم می‌خواهد با شما صحبت کند.» بلافاصله حاج قاسم گوشی را گرفت شروع کرد به حال و احوال کردن. تا صدایش را شنیدم، با ناراحتی زیاد گفتم: «سلام حاجی! دستت درد نکنه!» حاج قاسم گفت: «می‌دانم دلت پر است، اما صبر کن می‌خواهم چیزی به تو بگویم.» گفتم: «مگر چیزی هم باقی مانده؟» گفت: «آره، پنجشنبه می‌خواهم بیایم خانه شما، هستین؟» گفتم: «بله.» گفت: «پنجشنبه ساعت ۹ صبح می‌آیم.» حاجی این چه کاری بود؟ پنجشنبه ۲ آبان ۹۸ از ساعت ۹ منتظر بودم. حدود ساعت یازده و نیم حاجی همراه شهید پورجعفری آمدند خانه ما. فکر کردم ناهار می‌مانند. برای همین کمی قورمه سبزی درست کرده بودم، میوه، شیرینی، چای، دمنوش و همه چیز آماده کرده بودم. تا چشمم به حاج قاسم افتاد، شروع کردم گریه کردن. گفتم: «حاجی این چه کاری بود؟ شما ۴ سال به من گفتی علی اسیر است، برمی‌گردد. این دیگر چه اسارتی بود؟» گفت: «دخترم! مگر علی اسیر نبود؟» گفتم: «اما شما به من گفتی او زنده است.» گفت: «مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این آیه قرآن است، من از خودم نمی‌گویم.» ۲۵ روز سعی کردیم آماده شویم بعد با همان لحن مهربانش گفت: «دخترم وصیت خود علی بود: تا زمانی که خودم نیامدم، چیزی به همسرم ن
گویید. تحملش را ندارد. وقتی آمدم همه چیز را بگویید. ما ۲۵ روز بعد از آمدن پیکر علی این دست و آن دست می‌کردیم که تو آماده شوی، اما روز به روز حالت بدتر می‌شد. انگار نمی‌خواهی بپذیری علی شهید شده.» گفتم: «هنوز هم نپذیرفته‌ام. به اعتقاد من آن پیکر، پیکر علی نبود.» حاج قاسم گفت: «چرا پیکر علی بود. من خودم جواب آزمایش DNA او را دیدم.» من بچه‌هایم را برای دادن آزمایش DNA نبرده بودم، چون اصلا اعتقادی به این کارها نداشتم. می‌گفتم: علی زنده است. حاج قاسم گفت: «برادر علی آمد DNA داد و فهمیدیم پیکر متعلق به علی آقاست.» حاج قاسم گفت: به یقین رسیدیم علی شهید شده علی گفته بود حتی اگر قطع نخاع شدم هم چیزی به همسرم نگویید. هر وقت آمدم خودش مرا می‌بیند. اگر اسیر شدم چیزی به او نگویید، اگر هم شهید شدم تا پیکرم نیامده چیزی به او نگویید. حاج قاسم می‌گفت: «هر باری که می‌خواستیم به تو بگوییم علی شهید شده و به یقین رسیده بودیم که او به شهادت رسیده، هر بار انگار جلوی پای ما سنگ می‌افتاد، متوجه شدم این خواست شهید است و ما نمی‌توانیم کاری کنیم.» باز برگشتم سر پله اولم. گفتم: «حاج قاسم! شما گفتید علی برمی‌گرده!» گفت: «مگر برنگشت؟ در میان دوستانت کسی نیست شوهرش مفقود باشد؟» گفتم: «چرا.» گفت: «ما حتی نمی‌دانیم پیکر همسران آنها کجا هست؟ چیزی از پیکر آنها مانده یا نه؟ اما من به تو قول دادم علی می‌آید، هرطور شده او را آوردم. حالا چه حرفی داری؟» نباید با حاجی اینطور صحبت کنیم عمویم هم آن روز خانه ما بود. وقتی لحن صحبت من با حاج قاسم را دید، لبش را گاز گرفت و گفت: «نباید با حاجی اینطور صحبت کنیم.» من با جیغ و گریه حرف می‌زدم. گفتم: «حاجی! من با سه تا بچه چه کار کنم؟» حاج قاسم گفت: «وقتی شهید در خانه نباشد، خلیفه خانه خداست. تو خدا را داری.» حرف‌هایش به جانم می‌نشست، اما باید حرف‌های دلم را که کوهی از آتش بود، بیرون می‌ریختم تا صحبت‌های مردی چون او آرامش را به من برمی‌گرداند. حاجی گفت: «در ضمن، من اول پدر تو هستم بعد پدر تمام بچه‌های شهدا.» گفتم: «حاجی من نمی‌توانم تنهایی بچه‌ها را بزرگ کنم.» گفت: «من کمکت می‌کنم، خدا هم هست، دعای علی هم هست.» بعد گفت: «حالا بیا می‌خواهم دعوای پدر دختری با تو بکنم. نمی‌خواهم جلوی آقای پور جعفری و عمویت باشد.» رفتیم کمی آن طرف تر، چند حرف به من زد و نصیحتم کرد. گفت: «هر کسی لیاقت همسر‌ شهید بودن را ندارد. ببین خدا تو را چطور نگاه کرد که همسر شهید شدی. هر کسی توفیق این را ندارد که بشود فرزند شهید، ببین خدا تو را چقدر دوست دارد که سه یادگار شهید به تو داده.» گفتم: «حاجی سخت است.» گفت: «می‌دانم ولی بی‌خود نیست که خدا چنین مقامی به تو داده، در ضمن علی هم زنده است، فقط تو او را نمی‌بینی. علی کنار توست. باید آنقدر صبور باشی در رسانه‌ها با لب خندان و خوشحال صحبت کنی که اگر دشمن دید، دلشاد نشود. دشمن باید ببیند ما همچین شیرمردانی داریم که به میدان رفتند و شهید شدند و شیر زنانی هم داریم که حمایت‌مان کردند. صبور باش! اینقدر بی‌تابی نکن. علی همیشه می‌‌گفت تو خیلی صبوری و هرچه او می‌گفت روی حرفش حرف نمی‌زدی. حالا هم باید همینطور باشی. همسرت مرد بزرگی بود.» این حرف‌ها را که می‌زد. خیلی آرام شدم و دیگر بعد از آن بی‌تابی نمی‌کردم. حاج قاسم گفت: «مرد، ستون و سقف خانه است. زنی که شوهرش را از دست می‌دهد، ستون خانه‌اش را از دست داده، پس باید آنقدر قوی باشد که که نگذارد باد و باران گزندی به بچه‌هایش برساند.» گفتم: «با زخم زبان‌‌ها چکار کنم؟» گفت: «آدم‌های ابلهی هستند که می‌گویند مدافعان حرم برای پول رفتند؛ در حالی که آنها برای وطن و ناموس رفتند.» بعد، ضرب‌المثلی زد که خیلی دوست داشتم. گفت: «آدم‌هایی که طبقه اول یک ساختمان هستند، مزاحمی به شیشه خانه‌شان سنگ بزند، هم سنگ شیشه را می‌شکند، اما خود مزاحم به راحتی قابل دیدن است، اما وقتی به طبقه سوم بروی، شاید سنگ به شیشه بخورد، اما مزاحم کمتر دیده می‌شود. به طبقه پنجم بروی دیگر سنگ به شیشه نمی‌رسد و مزاحم را کوچک‌تر می‌بینی. وارد طبقه بیستم شوی سنگ که هیچی، خود مزاحم هم دیده نمی‌شود.» پرسیدم: یعنی چی؟ معنی این حرف چیست؟ گفت: «یعنی باید آنقدر اوج بگیری و شعور اخلاقی‌ات را بالا ببری که حرف‌ها و آدم‌های این چنینی در اطرافت مثل پشه به نظر برسند. معرفتت را بالا ببر و به همان عهدی که با شهدا بستی بمان. ما هم باید به مقام آنها برسیم که این چیزها تکان مان ندهد.» حرف‌های حاج قاسم خیلی به دلم نشست. بعد پرسید: «بهتر شدی؟ الان آرامی؟» گفتم: «خیلی.» مردی به صمیمیت حاج قاسم بعد بابا صدایش کردم و گفتم: می‌شود امروز ناهار با ما بمانید؟ گفت: خیلی دوست دارم، اما کار دارم و باید بروم. خواهش کردم و گفتم: «من ناهار درست کردم. الان که بچه‌ها شما را دیدند انگار بابایشان را دیده‌اند.» حاجی خندید و گفت:
«حالا پاشو برویم ببینم چه درست کردی که من ناهار بمانم؟» همراهم آمد آشپزخانه. در قابلمه را برداشت و گفت: «نه! معلومه که آشپز خوبی هم هستی. قورمه سبزی جا افتاده، اما برنج دم نکشیده.» گفتم: «تا شما چای بخورید من برنج را دم می‌کنم.» آقای پورجعفری گفت: «خانم سعد! حاجی را در معذوریت قرار ندهید. غذا خوردن برای او ممنوع است.» فکر کردم به خاطر مسایل امنیتی می‌گوید. خندیدم و گفتم: «آقای پورجعفری! خانه شهید غذا خوردن مگر چه اشکالی دارد؟ من حاضرم جان خودم و بچه‌هایم را فدا کنم برای حاج قاسم.» آن روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود حاجی گفت: «من به شما قول می‌دهم یک روز دیگر برای ناهار به منزلتان بیایم. بعد رو کرد به معصومه و با قربان صدقه گفت: «دخترم! تو چقدر نازی!» و او را بوسید و گفت: «معصومه شماره موبایلم را یادداشت کن. هر موقع مادرت سرت غر زد به من زنگ بزن تا حسابش را برسم!» معصومه خندید و گفت: «حاجی! مامان خیلی بی‌تاب بابامه و خیلی گریه می‌کنه.» پریدم وسط حرفش و گفتم: «حاج قاسم! ای کاش می‌گذاشتید پیکر علی تهران می‌ماند.» گفت: «چرا؟ می‌خواستی هر شب بروی بالای مزارش غرغر کنی؟» بعد با خنده صدا کرد: «حسین حسین، شماره خودت را هم به خانم سعد بده و هر وقت زنگ زد جواب بده که غرغرهایش را بکند و دست از سر شهید بردارد.» آن روز واقعاً یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. انگار تازه جان گرفتیم و نفس من بعد از چهار سال که در سینه‌ام حبس شده بود، آزاد شد. داشتم خفه می‌شدم. همیشه بغضی در گلویم داشتم، اما وقتی حاج قاسم آمد، انگار همه غم و بدبختی من تمام شد. حاج قاسم از من درخواست هدیه کرد روزی که حاج قاسم آمده بود خانه‌مان به بچه‌ها انگشتر هدیه داد. به من هم هدیه داد و گفت: «دخترم! می‌شود خواهش کنم تو هم به من یک هدیه بدهی؟» گفتم: «هر چی که بخواهید! من جانم را می‌دهم.» گفت: «بابا! می‌روی یکی از زیر پیراهنی‌های علی را برایم بیاوری؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «من فکر می‌کنم هنوز توفیق شهادت ندارم.» گفتم: «حاجی! تو را به خدا دیگر این حرف را نزنید، تمام امید بچه‌های شهید شما هستید. چرا این حرف را می‌زنید؟» گفت: «دخترم! شهادت آرزوی من است. همه این سال‌ها تلاش کردم، چرا نباید شهید شوم؟ می‌خواهم لباس شهید را بپوشم، شاید من هم شهید شوم.» من یک چفیه و یک زیرپوش علی را به او دادم و گفتم: «می‌دهم اما تو را به خدا به این نیت که گفتید استفاده نکنید.» گفت: «باشه.» قولی که هیچ وقت عملی نشد چند شب قبل از شهادت حاج قاسم استرسی که قبل از شهادت علی پیدا کردم، همان استرس را برای شهادت حاج قاسم پیدا کردم. زنگ زدم به آقای پورجعفری گفتم: «می‌شود تلفن را به حاج قاسم بدهید؟» گفت: «حاجی دستش بند است.» گفتم: تو را به خدا چند دقیقه فقط کار دارم. شهید پورجعفری حاجی را صدا کرد و گفت: «نمی‌دانم چرا خانم سعد دارد گریه می‌کند.» حاجی تلفن را گرفت و گفت: «دختر غرغروی من! دوباره چی شده؟» گفتم: «حاجی کجا هستید؟ من دوباره بی‌قرار هستم. نکند جایی بروید. احساس می‌کنم همان اتفاقی که برای علی افتاد، ممکن است برایتان بیافتد. همان حس بد را از دیشب تا حالا نسبت به شما پیدا کردم.» گفت: «یعنی می‌خواهم شهید شوم؟» گفتم: «خدا نکند، دشمنت بمیرد.» گفت: «دارم کارهایم را جمع و جور می‌کنم. اینقدر هم غرغر نکن سر من. خیالت راحت من دارم می‌روم جایی، برمی‌گردم بعد می‌آیم همان قولی که دادم، ناهار می‌آیم خانه شما.» شبی که پابرهنه به سرمان می‌زدیم شب شهادت حاج قاسم با دوستانم رفتیم قم. نمی‌دانم چه جشنی می‌خواستیم برای همسران شهدا بگیریم. دوستانم گفتند بیایید مکان مراسم را آذین ببندیم. دست و دلم نمی‌رفت. همه می‌گفتند خانم سعد، همیشه انرژی شما منفی هست. گفتم: نمی‌دانم چرا دست و دلم به آذین بستن نمی‌رود. برگشتیم خانه. ۱۳ دی وقتی شنیدم حاج قاسم شهید شده، دنیا دوباره روی سرم خراب شد. دوباره علی شهید شده بود. این بار نه تنها غم از دست دادن علی را داشتم، احساس می‌کردم پدرم را هم از دست داده‌ام. صبح که گوشی را روشن کردم و خبر را شنیدم و گفتم: این‌ها دیگر چه چرت و پرتی است منتشر می‌کنند؟ مطمئن که شدم، گریه کردم. بچه‌ها با حالت بدی از خواب بلند شدند و شروع کردند گریه کردن. معصومه بعد از آن تا مدت‌ها افسردگی گرفت و حالش بد بود. من و بچه‌هایم خودمان را به فرودگاه رساندیم وحتا به استقبال پیکر او برویم. پابرهنه به سرمان می‌زدیم در فرودگاه و می‌دویدیم. آنقدر جیغ زدم که آقایی گفت: «خانم! چه کار می‌کنید؟»
ذکر روز⛅️: شنبه ✨ « یا رَبِّ العالَمین » |°• @shahidalijamshidii •°|
بی‌غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت! بیش از این کاش گرفتارِ غمت می‌بودم.. ☫ @shahidalijamshidii
✍قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرش‌ها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد!. حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد با مزایای فراوان! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدا چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت‌الهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. @shahidalijamshidii
درخواست برخورد قضایی با روحانی با بی‌تدبیری‌های کرونایی نامه رئیس کمیسیون بهداشت مجلس به رئیس قوه قضائیه: 🔹در قبال عملکرد ناصواب رئیس‌جمهور که کشور را با موج سهمگین کرونا مواجه کردند، اقدام بایسته قضایی را معمول فرمایید. 🔹ساده‌انگاری و در کنار آن چشم پوشی از ادای تکالیف میدانی در جلوگیری از مسافرت‌های نوروزی از عوامل این اتفاق ناگوار است. 🔹قانون مسئولیت مدنی و قانون مجازات اسلامی بخش دیات در این خصوص روشن است و بنظر می‌رسد قصور یا تقصیر را متوجه ریاست ستاد می‌داند.
نمایی از دو سپهبد سردار باشی یا امیر فرقی ندارد، کافیست دلداده باشی! یا صیاد دلها میشوی... یا سردار دلها... میزانِ پرواز فقط به «دل» است! دلی که گوش به فرمان «حُکم» است! حُکمی که از آنِ خلیفه خداست... و چه زیبا گفت شاعر؛ یا مهدی جان... دل به یک دست تو دادم سر بدست دیگرت زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر...
شهیدمدافع حرم علی جمشیدی
یا مهدی عجل الله: #بسم رب الشهدا و الصدیقین # @حکایت عاشورایی نبرد خان طومان سال ٩۵ه ش@ (قسمت پنجم،
#"بسم رب الشهدا و الصدیقین # @حکایت عاشورایی نبرد خان طومان سال ٩۵ه ش@ (قسمت ششم، نبرد درروزهای بیست یکم وبیست ودوم فروردین) @همانطور که پیش بینی شده بود ازساعت ١۶عصرروز بیست و یکم فروردین، تکفیری ها هجوم خود ر ابا اجرای آتش تهیه سنگین وبابارش های انواع گلوله های پشتیبانی، مستقیم، کالیبرها، جهنمی ها، راکت اندازهاو.... شروع کردند. حدود دوساعت آتش تهیه توسط دشمنان اجرا گردید. تمام جبهه خان طومان، بصورت دود وغبارواتشها شده بود. مردان جهادی یگان ویژه ٢۵کربلا همچون سدی فولادین درمقابل آنها ایستاده بودند. درحین آتش تهیه دشمن، عزیزانی چون: محمدتقی سالخورده حسین بواس سیدسجاد خلیلی وتعدادی ازبرادران فاطمیون بشهادت رسیدند. هجوم واحدهای مانوری دشمن ازچندمحور با تانگ هاونفربرهاوپیاده شروع شد. گردان‌های درخط بااراده ای فولادین به نبرد با واحدهای هجوم دشمن پرداختند. درمنطقه راست یگان ودرموقعیت های خونه زرد، انبار کاه، سنگر دوشکا، مرغداری و.... نبردهای تن به تن انجام گرفت . حماسه سازی سیدرضا طاهر ویارانش دراین منطقه کم نظیربود. گردان‌های محوریکم بافرماندهی برادرمفید وابکا وشهید محمدتقی سالخورده، محمود، روح الله و...... تلفات وخسارات سنگینی به تکفیری هاوارد کردند وآنان رامجبور به عقب نشینی نمودند. تعدادی ازجنازه های تکفیری ها باسلاح وتجهیزات و..... دراطراف موقعیت های اشاره شده افتاده بودند. دراین محور رزمندگان گردان‌های عمار، حمزه، وبخشی ازگردان احتیاط ناصرین باپشتیبانی ادوات و ضدزره و محمول درواردکردن تلفات وخسارات وعقب راندن دشمنان به زیبایی درخشیدند. @درسمت چپ جبهه خان طومان، گردان‌های یاسر ومالک اشتر با فرماندهی برادر مصطفی وحسین و.... وباهدایت شهید رحیم کابلی وبرادرشیرزاد، نبرد سختی باواحدهای زرهی وپیاده دشمن داشتند. درنبرد تن به تن گردان یاسر باتکفیریها، برادر حسین بواس شهید وتعدادی ازهمرزمانش مجروح شدند. دسته ای ویژه ازگردان احتیاط ناصرین به کمک گردان یاسر آمده وبادشمن درگیر شدند ودشمن رامجبور به عقب نشینی کردند. وخسارات سنگینی به دشمنان واردشدوتعدادزیادی ازاجساد انان بروی خاکریزها وداخل کانالهابر زمین باقی مانده بود. دراین نبرد تن به تن، سیدسجاد خلیلی ودونفرازبرادران فاطمیون بشهادت رسیدند. @درمنطقه گردان مالک اشتر، با مقاومت واتخاذ تاکتیک عملیات تاخیری، مجبورا عقب نشینی ازروستای خالدیه انجام گرفت. این وضعیت تا ساعت ۵صبح روزبیست ودوم فروردین تثبیت شده بود، @مرکز هماهنگی آتش،یگان ودیده بان قرارگاه با مسولیت برادر محمود هدایت واجرا میشد. اگرچه واحدهای آتش هنوز کاملا، مسلط بر وضعیت هانشده بودند ولی بابکارگیری آتش‌های ادوات و ضدزره وتوپخانه وبالگردها، بمباران هوایی، تلفات سنگینی به تکفیری ها واربابان آنان وارد کردند. طرحریزی انجام شده، صبح ساعت زود، آنش تهیه خودی شروع وبدنبال ان باهجوم واحدهای پیاده احتیاط ، مناطق اشغال شده توسط دشمن (روستای خالدیه) بازپس گرفته شد. وخط پدافندی به حالت قبلی برگشت. @بهنگام اجرای آتش تهیه وهجوم نیروهای احتیاط خودی، تلفات وخسارات سنگینی به دشمنان وارد وتحمیل گردید. در عملیات روز بیست دوم، برادر عقیل شیبک و برادر....... ازنیروهای گردان احتیاط قرارگاه..... بشهادت رسیدند. @دراولین نبرد تن به تن بادشمنان تکفیری و اربابان آنان، گوشمالی تلخی به آنها زده شد. تعدادی قابل توجه ازتانگها، نفربرها، خودروها، نفرات، هلی شات ها و...... منهدم وبه غنیمت رزمندگان اسلام درامد. ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا