♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_سی_و_هشتم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
💠راه سی و هشتم...
پنجشنبه (1398/10/12) _ دمشق
آخرین روز زندگی حاج قاسم
ساعت هفت صبح
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی می وزد.
ساعت7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات، تمامی مسئولین گروه های مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت 8صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاج قاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور5سال آینده... از برنامه تک تک گروه های مقاومت در پنج سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذ ها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه.
♥️♥️♥️
ادامه دارد...
#علمدار_مقاومت ✌️
@shahidegheirat
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_سی_و_هشتم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
💠راه سی و هشتم...
پنجشنبه (1398/10/12) _ دمشق
آخرین روز زندگی حاج قاسم
ساعت هفت صبح
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی می وزد.
🌹ساعت7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات، تمامی مسئولین گروه های مقاومت در سوریه حاضرند.
🌹ساعت 8صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاج قاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور5سال آینده... از برنامه تک تک گروه های مقاومت در پنج سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذ ها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه.
🌹ساعت 11:40ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
🌹ساعت 3عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات، دورش را گرفتیم و صحبت کنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود.
حاج قاسم عازم بیروت شد تا سید حسن نصرالله را ببیند...
🌹ساعت حدود 9شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشت.
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سید حسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنید.
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید!
حاج قاسم با لبخند گفت: میترسید شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد:
_شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه ست!
_حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم!
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده شمرده گفت:
_ میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد؛ اینم رسیده ست، اینم رسیده ست...
🌹ساعت 12شب
هواپیما پرواز کرد
🌹ساعت 2صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته یود و جلوی آینه گذاشته بود.
ستاد لشگر فاطمیون
#علمدار_مقاومت ✌️
@shahidegheirat