#ارسالی_از_کاربران 🌺
مزار مجنوݩبــــےسـࢪ
شہید محمدابراهیم هـــــمــــت
🌱خیلیممنوݩ
کہ به یادمون بودید😍
『@shahidegheirat🌹』
#نجوا_با_شهدا💞
در اوج راحت و اَمنیم
در #حصار شمــــا ...
خدا ڪند ڪہ نباشیم
شرمسار شمــــا ...
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
⏰| بہ وقت رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📚 #قسمت_سوم #فصل_اول:شهادت🌹 آنقدر نحیف و لاغر شده بود که وقتی سرش را د
⏰| بہ وقت مطالعہ رمان📖🤤
#ناے_سوختہ 📚
#قسمت_چهارم
#فصل_اول:شهادت🌹
جوان گوشی📱 را قطع کرد و به سرعت خودش را به منزل #علی رساند.
این مدت آن جا برای همه #رفقا پاتوق بود و یک جور دلگرمی...✨
مادر #علی شده بود مادر همه بچه ها.
اصلا هیچ کس جزء بودن #علی فکر نمی کرد.
مادر همچنان مبهوت بود و پسرک بر روی دستانش آرام😌 خوابیده بود...
–یواش! یواش تر! بچم بیدار میشه تازه خوابیده...!😞
جوان نمی دانست چه کار کند،☹️
قلبش داشت از جا کنده میشد.💔
بغض راه گلویش را بسته بود.😢
هیچ وقت مادر را اینطور ندیدهبود.
کم کم باورش شده بود #علی خوابیده رفت و صدایش کرد.
–#علی! #علی آقا!
اما مامان به نشانه اخم ابروهایش را کمی جمع کرد😠 و انگشت سبابه اش را روی بینی گذاشت🤫 و آرام گفت:
–هیس! ساکت! گفتم که خوابیده...
بغضش را قلپّی قورت داد😓 و در حالی که سرش را تندتند پایین و بالا می آورد با باز و بسته کردن چشمانش سعی می کرد حرف مادر را تایید کند.
–چشم مادر! چشم!
جوان حق داشت سرش را توی دیوار بکوبد؛ آخر بدجوری شوکه شده بود، 😰
اگر به گذشته میترکید یکی باید پیدا میشد وسط آن وانفسا او را دلداری می داد؛
خودش را جمع و جور کرد،
تنها کاری که از او بر می آمد این بود که مادر را راضی کند تا #علی را به بیمارستان🏨 ببرند.
بالاخره مادر راضی شد.
آرام اما سریع بدن بی جان و سبک #علی 💞 را در پتو پیچیدند و به بیمارستان🏨 رساندند.
#اِدامـہ_دارَد...🎈
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@shahidegheirat
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
📚| #معرفی_کتاب
✂️👣| میخوایم بریم آرایشگاه مو کوتاه کنیم، همینجوری اولین آرایشگاهی که سر راهمون بود میریم تو و زلفای پریشونمون رو میدیم دستش؟ یا که حداقل از چهار نفر پرس و جو میکنیم، کارش رو میبینیم، بعد موهامون رو همینجوری نمیدیم دست کسی...
⁉️🤔| به نظر شما حالا بعد چند سال سرنوشت خودمون و فرزندانمون و پدر و مادر و خواهر و برادرمون رو میخوایم بدیم دست کسی که نمیشناسیم؟
💫🐟| این کتاب ماهی نمیده دستمون، بلکه بهمون ماهیگیری یاد میده. بهمون سنگ محکی میده برای ارزیابی کسانی که چند سال مملکت رو قراره بدیم دستشون.
🌀| #انتخابات
『خـرید اینـترنتـی کتـابهـا📮』
📪- @sefaresh_namaktab
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲| #پیشنهاد_استوری
رزمندگان باحدود یڪ ماھ تلاش ڪشندھ و فوقالعاده! توانستن #خرمشهر فتح ڪنن. خب این خیلی دستاورد بزرگ و عجیبی بود. خرمشہر توانستن رزمندگان ما باز پس بگیرن از دشمن.
امام فࢪمود: خرمشهر خدا آزاد ڪرد✌️🏻
🎙| امام خامنہاے
#سوم_خرداد سالروز فتح خࢪمشہر🕊🌷`
🌱 j๑ïท••↷
『@shahidegheirat🌹』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
📲| #پیشنهاد_استوری رزمندگان باحدود یڪ ماھ تلاش ڪشندھ و فوقالعاده! توانستن #خرمشهر فتح ڪنن. خب این
دلم یہ همچین اخلاصی میخواد مثل بچہهاۍ جبهہ...
وقتی کہ این همہ بیخوابی و زحمت کشیدن براۍ فتح خࢪمشہر با امام همصدا گفتن #خرمشهر خدا آزاد ڪرد...|✌️🏻
اما اینجا برخی مسئولین برای کاری که نکردن هم ادعا و منیت دارن...|🚶♂🕳
#سوم_خرداد
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
⏰| بہ وقت مطالعہ رمان📖🤤 #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_چهارم #فصل_اول:شهادت🌹 جوان گوشی📱 را قطع کرد و به سرعت
هرشب یک قاچ رمان📖
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_پنجم
#فصل_اول:شهادت🌹
لبهای مادر همچنان بسته بود و چشم هایش خیره!
انگار آخرین صحنه ای که در ذهن او ثابت مانده بود صحنه تشنج دوباره #علی و بیهوش شدن او بود.😔
#علی را بر خلاف سایر بیماران به جای ۴۵ دقیقه، یک ساعت و نیم در اتاق احیا نگه داشتند.
سر #علی توی دست به دوستش بود و گاه گاهی با چشمان نیمه باز به چشمهای او لبخند می زد😊، همه امیدوار بودند. در این دو سال #علی به تحمل سختی عادت کرده بود و همه عادت به شرایط وخیم او.😞
اما مثل اینکه واقعاً این آخرین نگاه های او بود و دیگر برگشتی در کار نبود؛😭
آری! در پایان یک ساعت و نیم، #علی برای همیشه چشم های خندان و مهربانش را بسته بود،
همه شوکه بودند،😳 خیلی غیر منتظره بود.
حدود ربع ساعت سکوت سنگینی تمام بیمارستان🏨 را فرا گرفت،
مادر همچنان خیره در میان هیاهوی اطرافیان وارد اتاق🚪 شد، دو ساعت برای حرف های دل مادر با میوه دلش🧡 خیلی کم بود؛ کسی که در طی این دو سال دوباره کودکی اش را با مادر مرور کرده بود؛
حرف ها داشت و #علی این بار تمام وجودش گوش👂🏻 شده بود و سکوت، برای شنیدن حرف های او، آنقدر ساکت تا فقط مادر بگوید و او بشنود؛
اما نه! انگار کم کم بقیه حرف ها می ماند برای شب های جمعه از پشت پنجره سنگی مزار #علی؛💔
چون دو خانم وارد اتاق🚪 شدند و سعی داشتند با آرام کردنش، او را از اتاق بیرون ببرند. آنها مدام سرهایشان را در تایید مادر که می گفت:
«#علی زنده است، #علی زنده است!»🥀 تکان میدادند،
با صدای بسته شدن زیپ کاور، قلب مادر لرزید؛💔
کم کم گوش هایش👂🏻 صدای رفتن را می شنید، پسر آنقدر نحیف شده بود که گویا تنها روکشی بر روی برانکارد کشیده بودند، 😭
مادر به دنبال آنها به طرف ماشین سردخانه می دوید...
–آروم! آرومتر! بچم خوابیده،
یواش تکونش بدین، بیدار میشه!
الهی خیر ببینی مادر، یه پتو بیارین بچم ضعیف شده زود سردش میشه،
گردنشم اگه بالش زیر سرش نباشه خیلی اذیتش میکنه، 🛏
به جنب مادر! الان همینجوری میذارنش اون تو...🚑😭😔
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
🌶| #بدون_تعارف
رهࢪوان شہدا🌷
اینروز ها متاسفانہ خیلی دارن #شورای_نگهبان میڪوبن بہ خصوص الان کہ خائنین رد صلاحیت شدن...|😎
و ما کہ اسم خودمون میزاریم سࢪبازِ حاج قاسم یادمون نرھ حاجیمون گفت جمہوری اسلامی حرم است و ما هم با دفا؏ از جمہورے اسلامی میتونیم مدافع حرم باشیم...|♥️
#ما_منتظر_انتخاباتیم ✌️🏻
حمایت سراسرے از شوراۍنگہبان
#انتخابات
شہیدغـیرت♡
#نجوا_با_شهدا💞
تو می آیی و از نزديك می بينم تو را آخر
همان وقتی كه می ميرم، عجب می ميرم خوبی💔(:
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯