🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وسوم _شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل ندا
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وچهارم
تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔
ساعت ۷و ربع بود.علے پائیـݧ پیش مامانش بود
تو آینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود .
_لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم .
ساعت ۷ونیم شد
علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست
میدونستم منتظر بود
کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره.
_بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود .
چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے
#دیره_پاشو...
لبخندے از روے
رضایت زد و بلندشد
_لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش
دکمہ هاے پیرهنشو بست
از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید
موهاش و شونہ کرد و ریش هاشو مرتب کرد.شیشہ ے عطرشو برداشت و رو لباس و گردنش زد
و بعد گذاشتم تو کیفم
_ میخواستم وقتے نیست بوش کنم
_چیزے نمیگفت :
از کمد چفیہ ے مشکے و برداشت و دور گردنش انداخت.
.دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشک هام سرازیر شد
#گریم_شدت_گرفت
نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکردم
اوݧ میدونست چقد دوسش داشتم
،داشت پشیمونم میکرد
علے هم داشت اشک میریخت
#گفتم:
مرد مگہ گریہ میـکنہ علے 😊😢
لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد.
ماماݧ اینا پائیـݧ بودݧ .
روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم.
علے ؟؟
_بله خانومم؟؟؟
مواظب خودت باش
#چشم 😊
خوشحالم کہ همسرم،هم نفسم ،آقای خودم
مردمـݧ
براے دفاع از حرم خانوم داره میره
_منم خوشحالم کہ همسرم،
هم نفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم
_علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا
مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟
اصلا اوݧ دنیا هم...
_حرفشو قطع کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟
چیزے نگفت و سرشو انداخت پائیـݧ.
اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم.
آروم گفت ان شاءاللہ...
گفت:فقط یادت باشہ خانم
#مـݧ_براے_دفاع_از_حرمش_میرم_تو_براے_دفاع_از_چادرش_بموݧ...
_اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے..!!!
پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم.
_اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
_دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ
بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
دردے تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود
_چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و حرفی نزد
_چادرم رو ،رو سرم مرتب کردم
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم.
از پلہ ها رفتیم پائیـݧ
همہ پائیـݧ منتظر ما بودݧ
_مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ
فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت .
علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم
_علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامان اینا نمیشد .
_آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...
درد یعنی
که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه ! به اصرار خودت !...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وچهارم تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاد
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وپنجم
آه ! به اصرار خودت !...
_ آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ
هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود .
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد .
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد.
چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد .
#لبخندے_زدوگفت_اسمابوی #تورومیده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم .
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم .
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.
با هر سختے کہ بود صداش کردم .
علے؟؟
بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟
ملتمسانہ با چشمهاے پر از اشک بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام.
_چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ
کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم
.
زهرا هم با ما اومد .
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🔸️خاطرهی جالب رهبر انقلاب از مترجم کتاب "خانوادهی تیبو"
🔹رهبر انقلاب هنگامی که به غرفهی انتشارات نیلوفر رسیدندکتابی نظرشان را جلب کرد و پرسیدند این همان چهارجلدی قدیمی است؟ و جواب گرفتند بله. پرسیدند مترجمش چه کسی بود؟ گفتند ابوالحسن نجفی.
🔹ایشان گفت: آها ابوالحسن نجفی... بگذارید یک ماجرایی را تعریف کنم. سالها قبل ابوالحسن نجفی با آقای مرحوم حبیبی و چند نفر دیگر از بزرگان ادبیات آمدند پیش ما. من پرسیدم «شما مترجم "خانواده تیبو" هستید؟» آقای نجفی از اینکه من اسم این رمان را بلدم تعجب کردند. بعد که نشستیم من از رمان تعریف کردم و نقدی هم به ترجمه ایشان گفتم. آقای نجفی با تعجب بیشتر پرسید: «شما واقعا هر چهار جلد را خواندهاید؟ من اصلا فکرش را نمیکردم شما حتی اسمش را شنیده باشید!»
🔹ایشان با خنده ادامه داد: گفتم حالا خوانده بودم دیگر... خدا آقای ابوالحسن نجفی را بیامرزد. کتاب خانوادهی تیبو رمان خیلی خوبی بود که متاسفانه در حد قدرش معروف نشد.
🔹خانواده تیبو رمان بلندی است که توسط روژه مارتن دوگار نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات نوشته شدهاست. این رمان از سویی به بررسی وقایع اروپا در سالهای ابتدایی قرن بیستم و سالهای جنگ اول جهانی میپردازد و از سویی دیگر همگام با آن شرح وقایع خانواده ثروتمند و فرهیخته فرانسوی یعنی خانواده تیبو را توصیف میکند
@shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وپنجم آه ! به اصرار خودت !... _ آهے کشیدم
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وششم
_ از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
_اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـنو دیگہ چرا آوردے؟؟؟
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
گفتم:علے دلم برات تنگ شد چی کار کنم؟؟
یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ .
_سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علے تند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا .
بقیہ راه بہ سکوت گذشت .
بالاخره وقت خداحافظے بود .
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ و زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ .
تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پائیـݧ
#دلم_ریخت .
علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پائیـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
_بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود .
#اسماء_جاݧ_مـݧ_برم؟؟؟
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ،عقب عقب رفت
بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"
وارد فرودگاه شد . در پشت سرش بستہ شد .
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم.
کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست
#بغضم_ترکیدواشکهام_جارےشد
زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ
_اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد . سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
_هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم ....
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وششم _ از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وهفتم
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم....
_ وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم ،نشستم.
قلبم کمے آروم شد .
اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟
دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم
چشمامو بستم و زیرلب گفتم:
خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده
حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود
مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے و دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کردو الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد!
_روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت .
حوصلہ ے هیچ کارے و نداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا
هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد .
روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بےحوصلہ بودم.
_هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره می نشستم و بہ ماه نگاه میکردم.
مطمئـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده
با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم .
دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم می گشتم
زنگ گوشے قطع شد .
از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم
با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم .مریم بود .
پوووفے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد
با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم.
الو؟؟؟
الو سلام دختر کجایے تو؟؟چرا دانشگاه نمیاے؟؟؟
علیک سلام .حال و حوصلہ ندارم مریم
وا ینے چے .مثل ایـݧ افسرده ها نشستے تو خونہ
_خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟
_آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم
راجب چے .
راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده
خندیدم و گفتم:محسنے؟؟؟خوب تو چے گفتے؟؟؟
_هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم.
علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ.
خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش
خندیدو گفت:واقعا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟
دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟تو کہ پروندیش
ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو .
مـن کہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے
إ اسماء
شوخے کردم بابا ،بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم
پروووو.باشہ ،پس فعلا
فعلا.
.
گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد.
فکرکردم مریم ، کلے فوشش دادم
بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم.
بلہ؟؟؟؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟
صداے یہ مرد بود ،رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم.
خدا بگم چیکارت نکنہ مریم.
دوباره زنگ زد .صدامو صاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمائید؟؟
سلام خوب هستید آبجے
بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت.
ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟
الحمدللہ ،ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم.
خواهش میکنم بفرمائید؟؟
ݧ اینطور ے کہ نمیشہ .شما کے وقت دارید ببینمتوݧ
آخہ...
حرفمو قطع کردو گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم
اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست
بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خدافط
خدافظ.
چند دیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.با دیدݧ صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علے....سریع جواب دادم.
الو سلام
الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟
ݧ عزیزم بیدار بودم
چہ خبر؟؟؟
سلامتے .تو چہ خبر کے میاے؟؟
إ اسماء تو باز اینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم
إ خوب دلم تنگ شده .
منم دلم تنگ شده،حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم.
با ناراحتے گفتم :خوب بگو
محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟
آره
ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکــݧ
باشہ چشم
مـݧ دیگہ باید برم کارے ندارے؟؟
ݧ مواظب خودت باش
چشم .خداحافظ
خداحافظ
با حرص گوشے و قطع کردم زیر لب غر میزدم(یه دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیموݧ شدم.
حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ
دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم و از جام بلند شدم.اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چوݧ اردلاݧ فردا باز میخواست بره سوریہ
براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیروݧ حرف بزنم
یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشوݧ میکنم .
کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و هموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار با علے براے حرف زدݧ قرار گذاشتیم ،براے ساعت ۴ قرار گذاشتم .
بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک و فرستادم و گفتم ساعت۵ اونجا باشہ
لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
💫 سردار سدهی گفت: رژیم صهیونیستی اگر نفهمی کرده و به ایران حمله کند، باید بداند که با خاک یکسان شدن حیفا و تل آویو، حتمی خواهد بود.
سردار سدهی:نابودی حیفا و تلآویو درصورت حمله اسرائیل حتمی است
رئیس دفتر ارتباطات مردمی نیروهای مسلح:
🔹رژیم صهیونیستی اگر بخواهد نفهمی کرده و به جمهوری اسلامی ایران حمله کند، باید بداند که یکسان شدن حیفا و تل آویو با خاک، حتمی خواهد بود.
🔹امروز نیروهای مسلح از ارتش، سپاه و بسیج آمادگی دارند هر راهبردی که فرمانده معظم کل قوا بفرمایند را اجرا کنند و به همین دلیل است که دشمن بخوبی می داند که دوران بزن و دررو تمام شده است.
🔹نمونه آن پاسخ موشکی به اقدام چند تروریست در مجلس و حرم امام خمینی بود که بدون هیچگونه خطایی به مرکز هدف های تعیین شده خوردند.
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔶🔸فضیلت منتظران🔸🔶
🔴امام صادق عليه السلام فرمود:
🔶 اگر كسى از شما بميرد در حالى كه #منتظر
حــــكومت امام زمــان (عج) بوده،
⭐️ همانند كسى است كه با امام #قائم عليه السلام
در خيــــمه اش بـوده است،
سپس اندكى درنگ كرد و فرمود:
⭐️ نه، بلكه همانند كسى است كه در #كنار حضرت
زد و خورد كند،
سپس فرمود:
⭐️نه، به خدا قسم، بلكه مانند كسى است كه در
كنار #رسول_خدا به #شهادت برسد.
📙بحارالأنوار، ج 42، ص 126
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
تصاویر مربوط به #شهید_علی_شاهسنایی کنار همرزمانشون در سوریه سال 94
👇👇👇👇👇👇👇👇
@shahidalishahsanaei