🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیست_نهم _مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_ام
رفیقم شهید شده
مات ومبهوت بهش نگاه میکردم
سرشو بیـݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ
_هق هق میزد
تاحالا گریہ ے علے و بہ ایـݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود
_ماماݧ همیشہ میگفت :مردها هیچ وقت گریہ نمیکنـݧ ولے اگر گریہ کـنـݧ یعنے دیگہ چاره اے ندارݧ
_حالا اقا علی هم داشت گریه میکرد
یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟
ینے شکستہ؟
_ݧ اون قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده.
_اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟
گریہ هاش شدت گرفت
دیگہ طاقت نیوردم نا خودآگاه یاد اردلاݧ افتادم ،گریم گرفت
ترس افتاد تو جونم
_اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم
_صداے گریہ هاے علے تا پائیـݧ رفتہ بود
_فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد
داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟
_درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ بیا بریم پائیـݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ
فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد
_زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟
_پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده
_با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟؟مصطفےکیه؟؟
روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے
_بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامان اینا چیزے نگیا
_بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے
یکم آروم شده بود
_پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ
لیواݧ و دادم دستش
لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد
_از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و دادم بهش
دستمالو گرفت و گریه هاشو پاک کرد
_باچهره ے ناراحت گفتم
خوبے علے جاݧ؟
#بله_بهترم
_گفتم بریم بیرون ک حال و هوات یکم عوض شه
گفت :ݧ اسماء
حال رانندگے و ندارم
#گفتم
خب مـݧ رانندگے میکنم
بعدش یادت رفتہ امروز
حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچشنبه اس اما ݧ ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا
_با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟
_سابقہ نداشت .علے عاشق اونجا بود .در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم
_چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم
بلند شد . وایساد.گفت
_خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام
_ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵ بعدازظهر بود
_داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم
_اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمئن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش .
_از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید.
چند دیقہ بعد علے اومد
خوب کجا بریم آقا علی؟
_هرجا دوست دارے و بهتره
ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم.
_اما نمیدونستم کجا باید برم
بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد
مداحے نریمانے:
"میخوام امشب با دوستاے قدیمم هم سخـݧ باشم
شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم
میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم"
_فقط همینو کم داشتیم .
_تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود
بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟؟؟
_چند دیقہ مکث کردم .یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم
_لبخند زدم و گفتم
#کهف_الشهدا
_احساس کردم کمے بهش آرامش میده
_آهے کشید و گفت
کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند
_هیییی یادش بخیر
چے یادش بخیر ؟؟
_هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا
إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے
پیش نیومده بود
آهاݧ باشہ
_تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم
نزدیک ساعت ۶ بود کہ رسیدیم #کهف .
_خلوت بود
از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم
_همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم
اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ
_کنار قبرها نشستیم فاتحہ خوندیم
_چند دیقہ بینموݧ سکوت بود
علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہ اے گفت:
_پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب .افتاد دست داعش
چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیہ داد بہ دیوار!!!!
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_ویکم _مصطفی دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت.
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_سی_ودوم
_بعد هم آهے کشید و گفت ان شاءاللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
_تاحالا کربلا نرفتہ بودم....
_چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:واقعا راست میگے❓
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
_دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ اگه
برات سخت نباشه پیاده اسما خانم❓
پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با شما برم زیارتِ آقا😊
_آهے کشیدو گفت:ان شاءاللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید
_هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
_احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ
_کت رو دادم بهش و پوشیدش
#و
#گفتم
#بریم،_هواسرده..
_سوار ماشیـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود..
#علے❓
#بله
_بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے❓
_آره صب خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشو❓
_پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
_اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد
#میگفت
علے تو برادر مصطفے بودے دیدے #داداشت_رفت❓
دیدے جنازشو نیوردن❓
حالا مـݧ چیکار کنم❓
_آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم❓بعدشم آنقدر گریہ کرد از حال رفت...
_علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
_آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے
زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ
_آروم بے سروصدا اشک میریخت
اسماء ،مصطفے عاشق زنش بود
_ فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره
_اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشون بده
_سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر
_اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم❓
_مـݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.مـن اصلا نمیتونم...
_ قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود ...
_بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو پیشونیش خیلے داغ بود...
#علے❓خوبے❓بزن کنار
#خوبم
میگم بزن کنار
دارے میسوزے از تب
_ با اصرار هاے مـن زد کنار سریع جامونو عوض کردیم و سریع حرکت کردم
_لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
_ ترسیده بودم.اولیـن بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
_سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردند داخل
_حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓
_براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
_دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
_ فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پائیـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ
_ساعت ۱۱ بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
#الوداداش❓
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ❓
#آره_عزیرم
واسه شام نمیاید❓
_بہ مامان اینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ نگراݧ نباشـݧ
نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشون نگفتم
_سرم علے تموم شد
_بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
_براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پائیـݧ
#بهش_گفتم
خوبے❓بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
_مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓
_هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ
_خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
_ترسیده_بودم
_خوب باشہ مـݧ خوبم بریم
کجا❓
#خونہ_دیگہ
ساعت ۳ نصف شبہ استراحت کـݧ _صبح میریم
_خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما..
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وسوم _شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل ندا
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_چهل_وچهارم
تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔
ساعت ۷و ربع بود.علے پائیـݧ پیش مامانش بود
تو آینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود .
_لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم .
ساعت ۷ونیم شد
علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست
میدونستم منتظر بود
کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره.
_بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود .
چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے
#دیره_پاشو...
لبخندے از روے
رضایت زد و بلندشد
_لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش
دکمہ هاے پیرهنشو بست
از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید
موهاش و شونہ کرد و ریش هاشو مرتب کرد.شیشہ ے عطرشو برداشت و رو لباس و گردنش زد
و بعد گذاشتم تو کیفم
_ میخواستم وقتے نیست بوش کنم
_چیزے نمیگفت :
از کمد چفیہ ے مشکے و برداشت و دور گردنش انداخت.
.دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشک هام سرازیر شد
#گریم_شدت_گرفت
نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکردم
اوݧ میدونست چقد دوسش داشتم
،داشت پشیمونم میکرد
علے هم داشت اشک میریخت
#گفتم:
مرد مگہ گریہ میـکنہ علے 😊😢
لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد.
ماماݧ اینا پائیـݧ بودݧ .
روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم.
علے ؟؟
_بله خانومم؟؟؟
مواظب خودت باش
#چشم 😊
خوشحالم کہ همسرم،هم نفسم ،آقای خودم
مردمـݧ
براے دفاع از حرم خانوم داره میره
_منم خوشحالم کہ همسرم،
هم نفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم
_علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا
مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟
اصلا اوݧ دنیا هم...
_حرفشو قطع کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟
چیزے نگفت و سرشو انداخت پائیـݧ.
اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم.
آروم گفت ان شاءاللہ...
گفت:فقط یادت باشہ خانم
#مـݧ_براے_دفاع_از_حرمش_میرم_تو_براے_دفاع_از_چادرش_بموݧ...
_اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے..!!!
پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم.
_اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
_دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ
بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
دردے تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود
_چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و حرفی نزد
_چادرم رو ،رو سرم مرتب کردم
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم.
از پلہ ها رفتیم پائیـݧ
همہ پائیـݧ منتظر ما بودݧ
_مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ
فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت .
علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم
_علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامان اینا نمیشد .
_آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...
درد یعنی
که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه ! به اصرار خودت !...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei