eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
307 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیست_نهم _مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے
❤️ دومدافع 🔰 رفیقم شهید شده مات ومبهوت بهش نگاه میکردم سرشو بیـݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ _هق هق میزد تاحالا گریہ ے علے و بہ ایـݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود _ماماݧ همیشہ میگفت :مردها هیچ وقت گریہ نمیکنـݧ ولے اگر گریہ کـنـݧ یعنے دیگہ چاره اے ندارݧ _حالا اقا علی هم داشت گریه میکرد یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟ ینے شکستہ؟ _ݧ اون قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده. _اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟ گریہ هاش شدت گرفت دیگہ طاقت نیوردم نا خودآگاه یاد اردلاݧ افتادم ،گریم گرفت ترس افتاد تو جونم _اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم _صداے گریہ هاے علے تا پائیـݧ رفتہ بود _فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟ _درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ بیا بریم پائیـݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد _زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟ _پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده _با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟ با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟؟مصطفےکیه؟؟ روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے _بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامان اینا چیزے نگیا _بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے یکم آروم شده بود _پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ لیواݧ و دادم دستش لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد _از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و دادم بهش دستمالو گرفت و گریه هاشو پاک کرد _باچهره ے ناراحت گفتم خوبے علے جاݧ؟ _گفتم بریم بیرون ک حال و هوات یکم عوض شه گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم خب مـݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچشنبه اس اما ݧ ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا _با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟ _سابقہ نداشت .علے عاشق اونجا بود .در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم _چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم بلند شد . وایساد.گفت _خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام _ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵ بعدازظهر بود _داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم _اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمئن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش . _از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید. چند دیقہ بعد علے اومد خوب کجا بریم آقا علی؟ _هرجا دوست دارے و بهتره ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم. _اما نمیدونستم کجا باید برم بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد مداحے نریمانے: "میخوام امشب با دوستاے قدیمم هم سخـݧ باشم شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم" _فقط همینو کم داشتیم . _تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟؟؟ _چند دیقہ مکث کردم .یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم _لبخند زدم و گفتم _احساس کردم کمے بهش آرامش میده _آهے کشید و گفت کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند _هیییی یادش بخیر چے یادش بخیر ؟؟ _هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے پیش نیومده بود آهاݧ باشہ _تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم نزدیک ساعت ۶ بود کہ رسیدیم . _خلوت بود از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم _همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ _کنار قبرها نشستیم فاتحہ خوندیم _چند دیقہ بینموݧ سکوت بود علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہ اے گفت: _پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب .افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیہ داد بہ دیوار!!!! ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_ویکم _مصطفی دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت.
❤️ دومدافع 🔰 _بعد هم آهے کشید و گفت ان شاءاللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... _تاحالا کربلا نرفتہ بودم.... _چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه... با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:واقعا راست میگے❓ _لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد _دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ اگه برات سخت نباشه پیاده اسما خانم❓ پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با شما برم زیارتِ آقا😊 _آهے کشیدو گفت:ان شاءاللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ _از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید _هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد کت علے دستم بود. _احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ _کت رو دادم بهش و پوشیدش #و ،_هواسرده.. _سوار ماشیـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود.. _بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے❓ _آره صب خونشوݧ بودم خوب چطوره اوضاعشو❓ _پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم _اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد علے تو برادر مصطفے بودے دیدے ❓ دیدے جنازشو نیوردن❓ ‌حالا مـݧ چیکار کنم❓ _آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم❓بعدشم آنقدر گریہ کرد از حال رفت... _علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد _آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ _آروم بے سروصدا اشک میریخت اسماء ،مصطفے عاشق زنش بود _ فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره _اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشون بده _سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر _اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم❓ _مـݧ مثل زهرا قوے نیستم نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.مـن اصلا نمیتونم... _ قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم عجب شبے بود ... _بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو پیشونیش خیلے داغ بود... ❓خوبے❓بزن کنار میگم بزن کنار دارے میسوزے از تب _ با اصرار هاے مـن زد کنار سریع جامونو عوض کردیم و سریع حرکت کردم _لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت _ ترسیده بودم.اولیـن بیمارستاݧ نگہ داشتم هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد _سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردند داخل _حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓ _براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم _دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ _ فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پائیـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود بهش سرم وصل کردݧ _ساعت ۱۱ بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم ❓ _سلام فاطمہ جاݧ إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ‌❓ واسه شام نمیاید❓ _بہ مامان اینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ نگراݧ نباشـݧ نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشون نگفتم _سرم علے تموم شد _بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم لباش خشک شده بود و آب میخواست _براش یکمے آب ریختم و دادم بهش تبش اومده پائیـݧ خوبے❓بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم _مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓ _هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ _خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه _ترسیده_بودم _خوب باشہ مـݧ خوبم بریم کجا❓ ساعت ۳ نصف شبہ استراحت کـݧ _صبح میریم _خوبم بریم هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما.. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وسوم _شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل ندا
❤️ دومدافع 🔰 تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود😔 ساعت ۷و ربع بود.علے پائیـݧ پیش مامانش بود تو آینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود . _لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم . ساعت ۷ونیم شد علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست میدونستم منتظر بود کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. _بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود . چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے ... لبخندے از روے رضایت زد و بلندشد _لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش دکمہ هاے پیرهنشو بست از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید موهاش و شونہ کرد و ریش هاشو مرتب کرد.شیشہ ے عطرشو برداشت و رو لباس و گردنش زد و بعد گذاشتم تو کیفم _ میخواستم وقتے نیست بوش کنم _چیزے نمیگفت : از کمد چفیہ ے مشکے و برداشت و دور گردنش انداخت. .دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشک هام سرازیر شد نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکردم اوݧ میدونست چقد دوسش داشتم ،داشت پشیمونم میکرد علے هم داشت اشک میریخت : مرد مگہ گریہ میـکنہ علے 😊😢 لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد. ماماݧ اینا پائیـݧ بودݧ . روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم. علے ؟؟ _بله خانومم؟؟؟ مواظب خودت باش 😊 خوشحالم کہ همسرم،هم نفسم ،آقای خودم مردمـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره _منم خوشحالم کہ همسرم، هم نفسم، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم _علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟ اصلا اوݧ دنیا هم... _حرفشو قطع کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟ چیزے نگفت و سرشو انداخت پائیـݧ. اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم. آروم گفت ان شاءاللہ... گفت:فقط یادت باشہ خانم ... _اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے قول بده نمیتونم علے نمیتونم میتونے..!!! پس تو هم بهم قول بده زود برگردے قول میدم. _اما مـݧ قول نمیدم علے از جاش بلند شد و رفت سمت ساک مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم _دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد دردے تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود _چادرم رو سر کردم چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و حرفی نزد _چادرم رو ،رو سرم مرتب کردم با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم. از پلہ ها رفتیم پائیـݧ همہ پائیـݧ منتظر ما بودݧ _مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت . علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم _علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامان اینا نمیشد . _آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه ! به اصرار خودت !... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei