eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
325 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_بیست_نهم _مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے
❤️ دومدافع 🔰 رفیقم شهید شده مات ومبهوت بهش نگاه میکردم سرشو بیـݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ _هق هق میزد تاحالا گریہ ے علے و بہ ایـݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود _ماماݧ همیشہ میگفت :مردها هیچ وقت گریہ نمیکنـݧ ولے اگر گریہ کـنـݧ یعنے دیگہ چاره اے ندارݧ _حالا اقا علی هم داشت گریه میکرد یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟ ینے شکستہ؟ _ݧ اون قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده. _اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟ گریہ هاش شدت گرفت دیگہ طاقت نیوردم نا خودآگاه یاد اردلاݧ افتادم ،گریم گرفت ترس افتاد تو جونم _اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم _صداے گریہ هاے علے تا پائیـݧ رفتہ بود _فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟ _درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ بیا بریم پائیـݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد _زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟ _پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده _با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟ با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟؟مصطفےکیه؟؟ روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے _بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامان اینا چیزے نگیا _بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے یکم آروم شده بود _پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ لیواݧ و دادم دستش لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد _از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و دادم بهش دستمالو گرفت و گریه هاشو پاک کرد _باچهره ے ناراحت گفتم خوبے علے جاݧ؟ _گفتم بریم بیرون ک حال و هوات یکم عوض شه گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم خب مـݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچشنبه اس اما ݧ ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا _با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟ _سابقہ نداشت .علے عاشق اونجا بود .در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم _چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم بلند شد . وایساد.گفت _خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام _ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵ بعدازظهر بود _داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم _اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمئن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش . _از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید. چند دیقہ بعد علے اومد خوب کجا بریم آقا علی؟ _هرجا دوست دارے و بهتره ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم. _اما نمیدونستم کجا باید برم بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد مداحے نریمانے: "میخوام امشب با دوستاے قدیمم هم سخـݧ باشم شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم" _فقط همینو کم داشتیم . _تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟؟؟ _چند دیقہ مکث کردم .یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم _لبخند زدم و گفتم _احساس کردم کمے بهش آرامش میده _آهے کشید و گفت کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند _هیییی یادش بخیر چے یادش بخیر ؟؟ _هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے پیش نیومده بود آهاݧ باشہ _تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم نزدیک ساعت ۶ بود کہ رسیدیم . _خلوت بود از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم _همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ _کنار قبرها نشستیم فاتحہ خوندیم _چند دیقہ بینموݧ سکوت بود علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہ اے گفت: _پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب .افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیہ داد بہ دیوار!!!! ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei