eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
325 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_سی_ویکم _مصطفی دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت.
❤️ دومدافع 🔰 _بعد هم آهے کشید و گفت ان شاءاللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... _تاحالا کربلا نرفتہ بودم.... _چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه... با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:واقعا راست میگے❓ _لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد _دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ اگه برات سخت نباشه پیاده اسما خانم❓ پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با شما برم زیارتِ آقا😊 _آهے کشیدو گفت:ان شاءاللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ _از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید _هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد کت علے دستم بود. _احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ _کت رو دادم بهش و پوشیدش #و ،_هواسرده.. _سوار ماشیـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود.. _بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے❓ _آره صب خونشوݧ بودم خوب چطوره اوضاعشو❓ _پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم _اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد علے تو برادر مصطفے بودے دیدے ❓ دیدے جنازشو نیوردن❓ ‌حالا مـݧ چیکار کنم❓ _آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم❓بعدشم آنقدر گریہ کرد از حال رفت... _علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد _آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ _آروم بے سروصدا اشک میریخت اسماء ،مصطفے عاشق زنش بود _ فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره _اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشون بده _سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر _اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم❓ _مـݧ مثل زهرا قوے نیستم نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.مـن اصلا نمیتونم... _ قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم عجب شبے بود ... _بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو پیشونیش خیلے داغ بود... ❓خوبے❓بزن کنار میگم بزن کنار دارے میسوزے از تب _ با اصرار هاے مـن زد کنار سریع جامونو عوض کردیم و سریع حرکت کردم _لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت _ ترسیده بودم.اولیـن بیمارستاݧ نگہ داشتم هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد _سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردند داخل _حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد❓ _براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم _دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ _ فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پائیـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود بهش سرم وصل کردݧ _ساعت ۱۱ بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم ❓ _سلام فاطمہ جاݧ إ زنداداش شمایے❓داداش خوبہ‌❓ واسه شام نمیاید❓ _بہ مامان اینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ نگراݧ نباشـݧ نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشون نگفتم _سرم علے تموم شد _بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم لباش خشک شده بود و آب میخواست _براش یکمے آب ریختم و دادم بهش تبش اومده پائیـݧ خوبے❓بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم _مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده❓ _هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ _خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه _ترسیده_بودم _خوب باشہ مـݧ خوبم بریم کجا❓ ساعت ۳ نصف شبہ استراحت کـݧ _صبح میریم _خوبم بریم هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما.. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei