#خاطره ای از شهید #جوادمحمدی
دوستی تعریف میکرد:
یه شب بیت آقاجواد باهم نشسته بودیم و خاطرات علی شاه ( #شهید_علی_شاهسنایی ) و مرور میکردیم.آقا جواد گفت شبها من و علی کنارهم میخوابیدیم روزی که علی شهید شد و جاش شب کنار من خالی بود دلم گرفت گفتم علی بی معرفتی کردی رفیقت و تنها گذاشتی رفتی... میگفت رفتم به خواب و توی خواب دیدمش گفت جواد خونت هنوزیه ذره کثیفه برو پاکش کن و بیا ..........
از اون خواب تا اون شهادت شیرین یکسال وشش هفت ماهی طول کشید تا خون پاک پاک جواد خاک تشنه سوریه و سیراب کنه....
یادشان گرامی وراهشان پررهروباد🌹
👈بیایید باهم یه سری به تصفیه کننده خونمون بزنیم
#دو_رفیق #دو_شهید
@shahidalishahsanaei
شب عملیات ڪربلای 5،گفت: من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم.آنجا شهیــد میشوم. شما بر #جنـازهام پـا گذاشته و دژ را فتـح خواهید ڪرد.
👌دقیقا همینطور شد.
#شهید_علی_محمدیپور
#خاطره
🌷
؛ .http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌸🍃
#دلنوشتھ
خبر شهادتش را فردای روز شهادتش شنیدم
خونه بودم
یکی از رفقا زنگ زد و پرسید
"جواد کجاست؟"
گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..."
گفت "خبری ازش داری؟"
گفتم نه
گفت "انگار شهید شده"😳
خندیدم...
گفتم: "جواد و شهادت؟ برو جوک نگو"
ظهر بود... خوابیدم تا ساعت ۳
وقتی بیدار شدم
دیدم
حسن
محسن
محمد .... ۸ نفر از بچه ها زنگ زدن
تعجب کردم!🤔
زنگ زدم به مسلم پرسیدم: "چه خبر شده؟"
گفت: "جواد پرید...
گفتم: "مگه کفتره که بپره؟"
گفت: "شهید شد"
وا رفتم😧...
از خونه رفتم بیرون
اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حاج اقا
دیدم همه اونجا هستن و دمق نشستن😞...
شب شد...
رفتیم کوه سفید، جزءخوانی
با گریه قرآن گذاشتیم...
با گریه برداشتیم...
کلا دیوانه شده بودیم...
تا حدود بیست روز هم که نبود
نمیومد
تو این چند روز که نبودش
حالمان خوش نبود...
عصبی بودیم
من که میگفتم نمیاد دیگه
تا اومد جواد بیاد من مردمو زنده شدم
دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!!
بیقرارےها ادامه داشت.... تا اینکه اومد به خوابم
میگفت:
" نترس حواسم بهت هست"❤️
دلم به همین حرفش خوشه فقط
همین...
#شهیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#خاطره
#درد_نوشته
❤️
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
در شفاعت #شهدا دست درازی دارند
چهره شان را بنگر چهره #نازی دارند
ما به یاد آوری #خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان چه #نیازی به من و تو دارند
🌹 #شهدا
🌹🕊 #همیشه
🌹🕊🌹 #نگاهی
#شهیدعلی_شاهسنایی
🥀 @shahidalishahsanaei