eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
309 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤ دومــدافــع 🔰 #قسمــــــت_اول آخــــر هفته قـــرار بود بیان واســ
❤ دومدافع 🔰 چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم  مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو.😠   _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا... (یدفہ زنگ و زدن )😶 دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم😓 سریع حاضر شدم  نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے سنم و یکم برده بود بالا 😣 با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ🏃 عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد 😠 گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده😑 خندیدم 😄 گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت ☹️ صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار☕️ خندم گرفت مثل این فیلما 😂 چادرمو مرتب کردم  وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم به جناب خواستگار ک رسیدم کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون 😳  آقاےسجادے❗️😳 ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕 ینی این اومده خواستگارے من❓😱 واے خدا باورم نمیشہ😶 چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم   مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود😩😥 اما چاره اے نبود باید میرفتم .....🚶🚶 ◀️ ادامـــــہ دارد... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط با ذکر لینک👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
❃↫ بِسْمِ رَبّ الشُهَداءِ وَالصّدِیقینَ ↬❃ 🌷مجید قربانخانی مجید پسر شروشور محله است ڪه دوست دارد پلیس شود. دوست دارد بی‌سیم داشته باشد. دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید می‌گوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود. یڪ تابستان ڪلاس ڪاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه‌ها را تڪه‌تڪه کرده است. می‌گوید من ڪاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می‌رود پز دایی‌های بسیجی‌اش را می داد .  چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم ڪه پایش به بسیج باز شد یڪی از دوستانش می‌گوید آن‌قدر عشق بی‌سیم بودڪه آخر یڪ بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده) در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌بردار نبود.»
✍🏻 این بار فرق می‌کرد پای تبرکی های حرم وسط بود، پای آبرو، پای این همه آدمی که با جون و دل آمده اند برای کمک و آن همه آدمی که رزق و نشانه زندگی شان قرار بود به واسطه ما به دست شان برسد... نشستم و بی اختیار اشک ریختم و شروع کردم به صحبت کردن با شهید آخرین باری که برای کارهای گروه اینجوری مستاصل شده بودم را به سختی یادم می آمدم، خیلی سال گذشته بود... نمی‌دانم چند دقیقه گذشت که به خاطر تماس های مکرر و منتظر بودن بچه ها مجبور شدم دل بکنم دم بلند شدن، زدم روی سنگ و گفتم نمیدونم چه جوری ولی خودت درستش کن، مطمئنم که میتونی! رفتم اون سمت گلستان پیش رفقا که منتظر بودند تا پخش هدایا رو شروع کنند... فردا صبح اول وقت دیگر خبری از مشکلات دیشب نبود، خرید ها تا ظهر رسید و آماده سازی هدایا تمام شد. شب مجدد برای پخش تعدادی از بسته ها به گلستان رفتیم اینبار با خنده و خوشحالی ای که ته نگاهم بود سراغ مزار علی آقا رفتم و گفتم دمت گرم، این شد دومین بار که بلافاصله و چند ساعته جوابم رو دادی😍 پیش خودم قرار گذاشتم برای جبران هم که شده، شماره خانواده شان را پیدا کنم و با اعضای گروه به دیدار خانواده شان برویم همین روزها، مصادف با وفات خانوم ام البنین و حوالی سالگرد شهادت شون، مهمان مادر بزرگوار شهید بودیم💔 این ماجرا، برای اولین بار در منزل شهید برای خانواده شان و میان اعضای گروه تعریف شد و چشم های کنجکاوی که اشکی شده بودند از ته دل بابت نگاه و دست یاری شهید پشت کار گروه مون راضی بودند و می‌خندیدند☺️ ______🇮🇷🧕🏻______ 🆔https://eitaa.com/joinchat/988151828C7b4620445c