🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_ونهم _ اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_پنجاهم
_ یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود
ماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم .
_ صداے اذاݧ تو خونہ پخش شد.
بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم.
باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود
چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم.
بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم
باروݧ همینطور شدید تر میشد وصداے رعد و برقم بیشتردستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم
یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ
#گوشیم_زنگ_خورد.
اشکهامو پاک کردم .و گوشیمو برداشتم .ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟
حتما علی یه
_ گوشے و سریع جواب دادم!!!
الو؟؟
الو سلام بفرمایید.
_ سلام خوبے اسماء ؟؟ اردلانم
إ سلام داداش ممنونم شما خوبید؟؟
#چراصدات_گرفتہ؟؟.
هیچے یکم سرماخوردم زنگ زدم بگم مـݧ با علے یکے دو ساعت دیگہ پرواز داریم بہ سمت تهراݧ
إ شما هم میاید؟؟
الاݧ کجایید؟؟
آره ایندفعہ زودتر برمیگردم. الاݧ دمشقیم
_علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟
_علے نمیتونہ حرف بزنہ .فعلا مــݧ باید برم خدافظ.
_ مواظب خودتوݧ باشید خدافظ
پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت
بہ انگشتر عقیقے کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم
خیلے دوسش داشتم
_ چوݧ علے خیلے دوسش داشت.
ساعت۶ بود یک ساعتے خوابیدم
وقتے بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس هاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم .☺️
_ یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردم.
_ پشتش و کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم نوشتہ بودیم نگاه کردم.
_لبخندے زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم.
_تصویرے رو کہ کشیده بودم لولہ کردم و با پاپیوݧ بستمش.
_اردلاݧ دوباره زنگ زدو گفت کہ بریم خونہ ے علی اینا میاݧ اونجا .
_گل هاے یاسو از تو گلدون برداشتم.
چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردم
_ الاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت :اسماء واے قلبم
خندیدم و از اتاق خارج شدم😄
_ ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلویزیوݧ نگاه میکردݧ.
إ ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟ الاݧ اونا میرسـݧ.
_ماماݧ کہ حرفے نزد
بابا برگشت سمتم .
_ لبخند تلخے زدو گفت :تو برو دخترم ما هم میایم
#تعجب_کردم:
_چیزے شده بابا
_ ݧ دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده.
_باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید.ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااا.
_ باسرعت پلہ هارو رفتم پائیــݧ سوار ماشیـݧ شدم و حرکت کردم .
با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ ے علی اینا
بعد از یک ربع رسیدم .
ماشیـݧ و پارک کردم و دویدم
در خونہ باز بود.
_پس اومده بودݧ😃 .یہ عالمہ کفش جلوے در بود .
_ زیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم:اینا دیگہ کیـݧ؟؟؟
_حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟
_ اه دیر رسیدم.الاݧ علے ناراحت میشه
وارد خونہ شدم همہ ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردݧ
#اردلاݧ_اومدجلو..!!!
ریشهاش بلند شده بود .چهرش خیلے خستہ بود
دویدم سمتشو بغلش کردم.سرمو دور خونہ چرخوندم ݧ علے بود ݧ ماماݧ باباش...!!!😭
داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟
#علےکو؟؟
_چیزے نگفت وبا دست بہ سمت بالا اشاره کرد
#اتاقشہ؟؟؟
#آره...!!!
_بدو بدو پلہ هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟حتما ریشهاش بلند شده ☺️.و صورتش مث اردلاݧ سوختہ...!!!!
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
👈 برای نشرکانال فقط #فوروارد و ذکر لینک 👇
🇮🇷 کانال رسمــے
#شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷
http://eitaa.com/shahidalishahsanaei