eitaa logo
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
323 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
🌷شهادت لباس تک سایزی است که ماباید با اعمال و رفتار و اخلاص، خودرا اندازه آن کنیم. ان شاء الله 🌷(کلام شهید) ✔تنها کانال تخریبچی شهید، مدافع حرم #علی_شاهسنایی محل شهادت: خانطومان سوریه تحت نظر خانواده شهید ادمین👎 @parvaztakhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_وهشتم _لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیرو
❤️ دومدافع 🔰 _ اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید . _میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ اوووم .اسماء یہ چیز دیگہ ام هست دیگہ چے؟؟ بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ݧ ظاهرموݧ شبیہ همہ ݧ اعتقاداتموݧ،اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده ،بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟خیلیم خوبے _ مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پائیـݧ ،چے بگم . _ هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد . زنگ بزݧ!!! _ واسہ علی روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ . احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود .بہ قول علے : خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود : اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم: آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟ از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد 😄 _ خیلی دلتنگش بودم با خودم میگفتم : ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود ،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم . حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم . میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم. تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود . قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ. بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد _ بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم . خستگے رو تو تمام تنم احساس میکردم . _ با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: .. یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم اما نمیشد کہ نمیشد . قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت . یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم .😒 _ چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت، با هموݧ لباس هاے نظامیش و بکشم ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدم یک روز بہ اومدنش مونده بود. _ آخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود .تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم _ نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم. اتاقمو تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید .دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم. خریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم. _ وقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود .گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزم فضاے اتاق و بوے گل یاس برداشتہ بود . پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شدو عطر گلهارو بیشتر تو فضا پخش کرد . یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم. گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو لبخند عمیقے روے لبام نشست ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علے😍 _روبروے پنجره نشستم.هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم. با خودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگم. باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ . نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود و استشمام کردم _پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم.نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابم . _تو فکر فرداو اومدݧ علے، و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم ،چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد _نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم. _تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کرده بودم. _نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم. _ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم.فقط اسم علے رو میبردم . بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم . _ یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود..!! ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
زنجيره ي جوانان مومن انقلابی در حمایت از مواضع رهبر معظم انقلاب و اعتراض به یاوه گویی های رییس جمهور آمریکا سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ساعت دوازده ظهر مکان: میدان آزادی (فلكه دروازه شیراز) رسانه انقلابیون باشید. 🇮🇷کانال رسمی شهیدعلی شاهسنایی🇮🇷 @shahidalishahsanaei
💢وای بر این پدر و مادرها... ✅حضرت رسول به تعدادی نگاه میکرد و فرمود: واى بر از روش پدرانشان! پرسیدند: از پدران مُشرك آن ها؟ حضرت فرمود: نه، از مسلمانشان كه چيزى از فرائض دينى را به آنها ياد نميدهند... و تنها از اين خشنودند كه فرزندشان درآمد داشته باشند هر چند ناچيز باشد. سپس فرمود: من از اين پدران بيزارم و آنان نيز از من بيزارند! 📚مستدرك الوسائل، ج 2، ص 625 ✅بسیاری از پدر و مادرها در این دوران و فشار اقتصادی، برای آینده فرزندان خود نگرانیهایی دارند. کلاس کنکور خوب، کلاس موسیقی، ورزش و... اما کمترین توجهی به نیازهای و معنوی آنها در راستای آشنایی با فرائض دینی ندارند. تربیت فرزندان بُعدی در آینده اولین را به خود او وارد میکند. @shahidalishahsanaei
#رفتنت #داغی_بود #که_سال_های_سال #دلم_رامی_سوزاند...! #شبتون_شهدایی 🇮🇷 کانال رسمــے #شهیدعلےشاهسنایے🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
#مادرانه صبح که میشود آفتاب بر تنم میتابد، و "دوست داشتنت" بر قلبم #صبحتون_زیبا 🌹 @shahidalishahsanaei
چه زیبا گفت جوان منتظر: بار الها ! چـه ڪنیم ڪه نه طاقت دوری او را داریم و نه لیاقت درڪ حضورش را... اللهم عجل لولیک الفرج @shahidalishahsanaei
#ایده #تبلیغ_حجاب ✅بارک الله به این راننده با غیرت ما چقدر برای تبلیغ ارزشها و دفاع از دینمان کار می‌کنیم؟ @shahidalishahsanaei
#ایده #تبلیغ_حجاب ✅بارک الله به این راننده با غیرت ما چقدر برای تبلیغ ارزشها و دفاع از دینمان کار می‌کنیم؟ @shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_چهل_ونهم _ اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو
❤️ دومدافع 🔰 _ یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود ماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم . _ صداے اذاݧ تو خونہ پخش شد. بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم. باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم. بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم باروݧ همینطور شدید تر میشد وصداے رعد و برقم بیشتردستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ . اشکهامو پاک کردم .و گوشیمو برداشتم .ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟ حتما علی یه _ گوشے و سریع جواب دادم!!! الو؟؟ الو سلام بفرمایید. _ سلام خوبے اسماء ؟؟ اردلانم إ سلام داداش ممنونم شما خوبید؟؟ ؟؟. هیچے یکم سرماخوردم زنگ زدم بگم مـݧ با علے یکے دو ساعت دیگہ پرواز داریم بہ سمت تهراݧ إ شما هم میاید؟؟ الاݧ کجایید؟؟ آره ایندفعہ زودتر برمیگردم. الاݧ دمشقیم _علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟ _علے نمیتونہ حرف بزنہ .فعلا مــݧ باید برم خدافظ. _ مواظب خودتوݧ باشید خدافظ پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت بہ انگشتر عقیقے کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم خیلے دوسش داشتم _ چوݧ علے خیلے دوسش داشت. ساعت۶ بود یک ساعتے خوابیدم وقتے بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس هاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم .☺️ _ یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردم. _ پشتش و کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم نوشتہ بودیم نگاه کردم. _لبخندے زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم. _تصویرے رو کہ کشیده بودم لولہ کردم و با پاپیوݧ بستمش. _اردلاݧ دوباره زنگ زدو گفت کہ بریم خونہ ے علی اینا میاݧ اونجا . _گل هاے یاسو از تو گلدون برداشتم. چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردم _ الاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت :اسماء واے قلبم خندیدم و از اتاق خارج شدم😄 _ ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلویزیوݧ نگاه میکردݧ. إ ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟ الاݧ اونا میرسـݧ. _ماماݧ کہ حرفے نزد بابا برگشت سمتم . _ لبخند تلخے زدو گفت :تو برو دخترم ما هم میایم : _چیزے شده بابا _ ݧ دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده. _باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید.ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااا. _ باسرعت پلہ هارو رفتم پائیــݧ سوار ماشیـݧ شدم و حرکت کردم . با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ ے علی اینا بعد از یک ربع رسیدم . ماشیـݧ و پارک کردم و دویدم در خونہ باز بود. _پس اومده بودݧ😃 .یہ عالمہ کفش جلوے در بود . _ زیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم:اینا دیگہ کیـݧ؟؟؟ _حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟ _ اه دیر رسیدم‌.الاݧ علے ناراحت میشه وارد خونہ شدم همہ ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردݧ ..!!! ریشهاش بلند شده بود .چهرش خیلے خستہ بود دویدم سمتشو بغلش کردم.سرمو دور خونہ چرخوندم ݧ علے بود ݧ ماماݧ باباش...!!!😭 داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟ ؟؟ _چیزے نگفت وبا دست بہ سمت بالا اشاره کرد ؟؟؟ ...!!! _بدو بدو پلہ هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟حتما ریشهاش بلند شده ☺️.و صورتش مث اردلاݧ سوختہ...!!!! ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_پنجاهم _ یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے
❤️ دومدافع 🔰 _صورتش مث اردلاݧ سوختہ رسیدم بہ دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم _ جواب نداد .یہ صداهایے شنیدم درو باز کردم _ پدر و مادر علے و فاطمہ خودشوݧ انداختہ بودݧ رو یہ جعبہ و گریہ میکردݧ😭😭😭 فاطمہ با دیدݧ مـݧ اومد جلو بغلم کرد . _ حالم دست خودم نبود معنے ایـݧ رفتاراشوݧ نمیفهمیدم _ سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے و ندیدم.😭 فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم . علے کو؟؟؟علی؟؟؟😭 _گریہ ے همہ شدت گرفت رفتم جلو تر بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش😭 _ کم کم داشتم میفهمیدم چے شده . خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد _ بابا رضا فاطمہ و ماماݧ معصومہ رو با زور برد بیروݧ _ ماماݧ معصومہ کہ بلند شد علیمو دیدم آروم خوابیده بود😭 .و اطرافشو پراز گل یاس بود _ کنارش نشستم و تکونش دادم: علے؟؟ پاشو الاݧ وقت خوابہ مگہ؟؟ _ میدونم خستہ اے عزیزم. اما پاشو یہ بار نگاهم کـݧ 😭 _ دوباره بخواب قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم .قول میدم إ علے پاشو دیگہ ،قهر میکنما چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے؟؟ لبات چرا کبوده؟؟؟😭 مواظب خودت نبودے؟؟ تو مگہ بہ مـݧ قول ندادے مواظب خودت باشي؟؟😭 دستے بہ ریشهاش کشیدم.نگاه کـݧ چقد لاغر شدے؟؟ ریشاتم بلند شده تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ . عیبے نداره خودم برات کوتاهشوݧ میکنم .تو فقط پاشو بیا مـݧ دستاتو میگرم کمکت میکنم .علے دستهات کو؟؟جاشوݧ گذاشتے؟؟ عیبے نداره پاشو . پیشونیشو بوسیدم و گفتم:نگاه کـݧ همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا مـݧ بوسیدمش . علے چرا جوابمو نمیدے؟؟؟😭 قهرے باهام. بخدا وقتے نبودے کم گریہ کردم . پاشو بریم خونہ ے ما ببیـݧ عکستو کشیدما . وسایل خونمونو هم خریدم.باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جاݧ الاݧ اشکام جارے میشہ ها.تو کہ دوست ندارے اشکامو ببینے .علے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگیـݧ نبودی _ کم کم بہ خودم اومدم چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے. میشد علے نکنہ ...😭 نکنہ زدے زیر قولت رفتے پیش مصطفے؟ ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
🌷مدافع حرم شهـღـید علے شاهسنایے 🌷
#داســتــانــ_شــهدایــے ❤️ دومدافع 🔰 #قسمــــــت_پنجاه_ویک _صورتش مث اردلاݧ سوختہ رسیدم بہ دم
❤️ دومدافع 🔰 _نکنہ زدے زیر قولت رفتے پیش مصطفے؟ _ حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم ... قرارموݧ ایـݧ بود بے معرفت؟؟؟ تو بہ مـݧ قول دادے. _محکم چند بار زدم تو صورتم.ݧ دارم خواب میبینم ،هنوز از خواب بیدار نشدم... : _ بے معرفت یادتہ قبل از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟ _ یادتہ قول دادے برگردے؟؟😭 یادتہ گفتے تنهام... تنهام نمیرارے ؟؟ _ من بدوݧ تو چیکار کنم؟؟؟ چطورے طاقت بیارم؟؟ _ علے مگہ قول نداده بودے بعد عروسے بریم پابوس آقا؟؟ ... _ مـݧ طاقت ندارم پاشو مـݧ نمیتونم بدوݧ تو 😭 _ کے بدنت و اینطورے زخمے کرده الهے مـݧ فدات بشم .چرا سرت شکستہ؟؟ ؟؟؟ _دستاتو کے ازم گرفت؟؟ _علے پاشو فقط یہ بار نگاهم کـݧ بہ قولت عمل کردے برام گل یاس آوردے.😭 ؟؟رفتے پیش خانوم زینب؟؟نگفت چرا عروستو نیاوردے؟؟؟؟ _ عزیزم بہ آرزوت رسیدے رفتے پیش _ منو یادت نره سلام منو بهشوݧ برسوݧ.😭😭😭😭 _ شفاعت عروستو پیش خدا بکـݧ . بگو منو هم زود بیاره پیشت بگو کہ چقد همو دوست داریم. _بگو ما طاقت دورے از همو نداریم. _بگو همسرم خودش با دستهاے خودش راهیم کرد تا از حرم بے بے زینب دفاع کنم بگو خودش ساکم و بست و پشت سرم آب ریخت کہ زود برگردم. _بگو کہ زود برگشتے اما اینطورے جوݧ تو بدنت نیست. 😭😭😭 _اردلاݧ با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و ببرݧ . . _ الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم. _بازور منو از رو تابوت جدا کردݧ با چشمام رفتـݧ علے از اتاق و دنبال میکردم. _ صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم . _ از جام بلند شدم و دویدم سمت تابوت کہ همراهشوݧ برم. _دومیـݧ قدمو کہ برداشتم افتادم و از حال رفتم دیگہ چیزے نفهمیدم... "قرارمان به ... به دوباره دیدنت... اما تو اکنون اینجا ای... _بی آنکه بدونی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت..." . _ حالا تموم زندگے مـݧ شده .دوتا انگشتر یہ قرآن کوچیک ،سربند و بازو بند خونے همسرم😭 _هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم. ولے مـݧ باهاشوݧ زندگے میکنم و سہ روز در هفتہ میرم پیش همسرم و کلے باهاش حرف میزنم. _حضورش و همیشہ احساس میکنم.... _خودش بهم داد خودشم ازم گرفت... _ من عاشق لبخندهات بودم وحالا باخنده های زخمی‌ات دل میبری ازمن _ عاشق ترینم! ؟! حق داشتی اینقدر راحت بگذری ازمن😭 🔰 💙❣💙 👈 برای نشرکانال فقط و ذکر لینک 👇 🇮🇷 کانال رسمــے 🇮🇷 http://eitaa.com/shahidalishahsanaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا #امام زمان علیه السلام بدست یک زن شهید می شوند⁉️😳 فوروارد کنید @shahidalishahsanaei