eitaa logo
اصغرآباد شهر شهیدان
165 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
59 فایل
خبری ، علمی ، اطلاع رسانی ، مناسبتی دینی ، انتقادی و... پاسخ به سوالات شما ارتباط با مدیر کانال : @esjari
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد. 🍂جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا ...... ادامه داستان تو این کاناله سریع عضو شو و حکایت ها و زیبارو ببین اخلاقی و آموزنده و های 👇👇👇👇👇👇👇👇❌ ‎‌‌‌‎‌‌‌https://eitaa.com/hekayat_galeb پیشنهاد عضویت در کانال خوب بالا 👆👆
‌ 📚 روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود» کانال @shahidan96
📕 روزی واعظی به مردمش می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! واعظ، آهی کشید و گفت: حق،همان است که تو میگویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! کانال @shahidan96
📚 🌴روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟» 🌴شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» 🌴شیخ در جواب می‌گويد: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.» پینوشت: بعضی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی امسال تحرک بسیار زیادی دارند همه جا می روند همه جا سر می زنند همه جا سخنرانی می‌کنند قول می دهند از پیگیری ها حرف میزنند خودی نشان می دهند سوال اینجاست آیا همانی هستند که می نمایند یا چیز دیگری هستند؟ کانال @shahidan96
دلبستگی مال دنیا یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد:درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره دریادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماءدرآنجا حاضربودواوراتلقین می دادومی گفت :بگولااله الاالله اودرجواب می گفت : نشکن نمی گویم :ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا،می گوید:نشکن نمی گویم ، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند،تااینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن ازاوپرسیدم ،این چه حالی بودکه پیداکردی ،مامی گفتیم بگولا اله الاالله ،تودرجواب می گفتی :نشکن نمی گویم . اوگفت :اول آن ساعت را بیاوریدتابشکنم ،آن راآوردندوشکست. ،سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم ،هنگام احتضارشمامی گفتیدبگولااله الاالله ،شخصی شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته ،وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید:اگربگوئی لااله الاالله ،این ساعت رامی شکنم ،من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم :ساعت رانشکن ،من لااله الا الله نمی گویم ! کانال @shahidan96
‌روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد. روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه دم‌بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! دم‌بریده گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود، و الا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند پینوشت: مسئولان بی کفایت کجایند؟ چرا بی حجابها دارند با حجابها مخصوصا چادری ها رو اذیت می کنند، تمسخر می کنند و حتی کتک میزنند؟ چرا در بازار مملکت اسلامی لباسهای نیمه لختی بسیار بسیار زیاد شده و به شدت تنوع دارند و هر روز بیشتر و بیشتر فروش دارند؟ ؟ کانال @shahidan96
✨﷽✨ ... شخص ساده لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد. به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند. چند ساعتی از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پای ستونی نشست و شمعي روشن كرد و... از توبره ی خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن. مردک كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراک درويش چشم دوخته بود. ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم می خورد بی اختيار سرفه ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت: «هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگي داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد. وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسي؟ شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يک سرفه ای هم بايد كرد!» ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ــــــــــــــــ کانال @shahidan96
🔻ارزش اعمالمان در قیامت مشخص می‌شود آورده‌اند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟! 🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت: پاسخ درست را نمی‌دانم و نمی‌توانم بگویم. 🔹او گفت: این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. 🔸سلمان گفت: ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمی‌شود فهمید. 🔹آن شخص گفت: چه ربطی به پل صراط دارد؟ 🔸سلمان فرمود: ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است. 🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت: ای پیرمرد مرا ببخش. 🔸سلمـان فرمود: خطایی نکرده‌ای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم. کانال @shahidan96
🔻 باغبان نیک اندیش ▪️ روزی خسروی به تماشای صحرا بیرون رفت. باغبانی پیر و سالخورده را دید که سرگرم کاشتن نهال درخت بود. ▪️خسرو گفت: «ای پیرمرد، در موسم کهنسالی و فرتوتی، کار ایام جوانی پیشه کرده‌ای. وقت آن است که دست از این میل و آرزو برداری و درخت اعمال نیک در بهشت بنشانی، چه جای این حرص و هوس باطل است؟ درختی که تو امروز نشانی، میوه آن کجا توانی خورد؟» ▪️ باغبان پیر و پاک‌دل گفت: «دیگران نشاندند، ما خوردیم، اکنون ما بنشانیم تا دیگران خورند.» 📚 مرزبان نامه کانال @shahidan96
دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند ونزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازوی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند. گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید. گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند . پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت : این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند. پینوشت: دشمن هرچه را داری از تو خواهد گرفت مگر اینکه در مقابلش هرگز سازش کار نباشی! کانال @shahidan96
📜 گویند درعصر سليمان نبى، پرنده اى براى نوشيدن اب بسمت بركه اى پرواز كرد،اما چند كودك را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از ان بركه متفرق شدند. همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به ان بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى بمن متصور نيست. پس نزديك شد ولی ان مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد؛ پیامبر آن مرد را احضار کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد. آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:"چشم اين مرد هيچ آزارى بمن نرساند، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتر است، اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند...!" 👤استاد علی‌ اکبر دهخدا کانال @shahidan96
🟡 پس از پایان جنگ صفین، یکی از اهالی کوفه سوار بر شتر نر خود به دمشق رفت. یکی از مردم دمشق با او به نزاع برخاست و ادعا کرد: «این ناقه (شتر ماده) متعلق به من است و تو این را در جنگ صفین از من گرفته‌ای». آن دو نفر برای قضاوت نزد معاویه رفتند. شخص دمشقی پنجاه شاهد آورد و همه آنها شهادت دادند که این ناقه از آن اوست. پس معاویه به ضرر شخص کوفی حکم داد و دستور داد تا شتر را به آن دمشقی بدهند. آن شخص کوفی گفت: «خدا خیرت دهد؟ این شتر نر است، نه ماده». معاویه گفت: «این حکمی است که صادر شده است و برگشت ندارد». پس از آنکه مردم پراکنده شدند، معاویه شخص کوفی را فراخواند و قیمت شتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و گفت: «به «علی» بگو: من با صد هزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمی‌دهند، با او می‌جنگم» 📚 مروج الذهب، ترجمه پاینده، ج ۲، ص ۳۳ کانال @shahidan96