#داستان_کوتاه
✍یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
📙نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹
📗جامع احادیث شیعه، ج ۸
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
✅ شورای اسلامی و شهرداری اصغرآباد آمادگی دارند جهت توافق با مالکان محترم اطراف خیابان سلمان فارسی برای انجام تعریض خیابان مزبور جلسات متعددی را برگزار نمایند
✅ در این موارد علاوه بر در نظر گرفته شدن مقدار مساحت عقب نشینی شده در تعریض خیابان به عنوان سهم تفکیک ، مقداری هم به دلیل حضور داوطلبانه مالک ، به او امتیاز ساخت ساختمان به صورت رایگان داده میشود
#باقیات_الصالحات
@shahidan96
📚 #داستان_کوتاه
👈 من قوی ترم یا تو
🌴روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت: من قویترم یا تو. پسر گفت: من. پدر جا خورده و دوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: من پدر.
🌴بغض کرد ودوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: من. پدر ازجابلند شد چند قدم با ناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید: من قویترم یا تو. پسر گفت: تو …
🌴پدر گفت: چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم؟ پسر گفت: نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم...
کانال
#اصغرابادشهرشهیدان
@shahidan96
📚 #داستان_کوتاه
🌴یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد.
🌴یکی از این کوزه ها ترک داشت، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت… هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید، کوزه نیمه پر بود.
🌴دو سال تمام، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت، نیمی از آبش را در راه از دست می داد. البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید. ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید. از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند، می توانست انجام دهد.
🌴پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت: من از خویشتن شرمسارم. زیرا این شکافی که در پهلوی من است، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی، من نیمه پر هستم.
🌴پیر زن لبخندی زد وبه کوزۀ ترک دارگفت: آیا تو به گل هائی که در این سوی راه، یعنی سوئی که تو هستی، توجه کرده ای؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است.
🌴من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام. اگر تو این ترک را نداشتی، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت.
👌هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد.
کانال
#اصغرابادشهرشهیدان
@shahidan96