🔴 چرا پوتین به استقبال رئیسی نیامد؟
🍃 پاسخ معاون پیشین مراسم و تشریفات دفتر رئیس جمهوری روسیه:
🔹در پایتخت روسیه، فرودگاهها در فاصله بسیاری از کاخ ریاست جمهوری قرار دارند و از قدیم این رسم وجود داشته که در زمان سفر رؤسای جمهور کشورهای مختلف، یکی از وزرای کابینه دولت به فرودگاه میرود تا پای پرواز از مقام مهمان استقبال کند.
🔹هیچگاه سابقه نداشته که پوتین برای استقبال از مقامات همتای خود به فرودگاه رفته باشد.
🔹در سفر آقای رئیسی به مسکو وزیر انرژی این کشور به استقبال رئیس جمهوری کشورمان در فرودگاه رفت و پس از نواخته شدن سرود ملی دو کشور ایران و روسیه، آقای رئیسی از یگان تشریفات مستقر، سان دید؛ بنابراین کاری که روسیه انجام داد بر اساس پروتکل تشریفات این کشور بود و میان رئیس جمهوری ما و روسای جمهور سایر کشورها تفاوتی قائل نشدند.
🔹در طول این سالها نیز هر زمانی که پوتین به ایران آمده نیز یکی از وزرای کابینه به استقبال وی در فرودگاه مهرآباد رفتند
🔹مثلا در سال ۱۳۹۴ محمود واعظی "وزیر وقت ارتباطات و فناوری اطلاعات"، در سال ۱۳۹۶ محمود کرباسیان "وزیر وقت اقتصاد" و در سال ۱۳۹۷ و رضا اردکانیان "وزیر وقت نیرو" به استقبال رئیس جمهور روسیه رفتند.
💬 [ عمار۱۱۰ ]
🆔 @shahidan96
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا ۖ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ ۚ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ
💠 بههمین زودیها دلهرۀ عجیبی در دل بیدینها میاندازیم؛ چون آنها چیزهایی را شریک خدا در کاروبار عالم کردهاند که خدا دلیلی بر درستیشان نفرستاده است. جایگاه بیدینها آتش است و بد جایی است جایگاه بدکارها!
آل عمران ۱۵۱
┏━━━━━━━━🌺🍃
دارالقران الکریم اصفهان
.
🍃🌺━━━━━━━┛ برای پیوستن به گروه ( این کتاب ۴) این پیوند را دنبال کنید👇 https://chat.whatsapp.com/DdlStCfIb5S9fLsG23xFnf
🔴ایران مذاکرات وین را «بسیار جدی» میگیرد
رئیسی:
🔹 طرفها آماده رفع تحریمها باشند زمینه برای رسیدن به توافق بر سر مسائل هستهای فراهم است.
🔹امتناع آمریکا از عمل به تعهدات خود مانع برای از سرگیری اجرای برجام است.
@shahidan96
💖فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ «77»
البتّه اين بتها دشمن من هستند (و من دشمن آنها)، مگر پروردگار جهانيان (كه محبوب من است).
الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ «78» وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ «79» وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ «80» وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ «81»
همان پروردگارى كه مرا آفريد و همو راهنماييم مىكند. او كه مرا (هنگام گرسنگى) طعام مىدهد و (هنگام تشنگى) سيرابم مىنمايد. و هر گاه بيمار شوم، همو مرا شفا مىبخشد. او كسى است كه مرا مىميراند، سپس زندهام مىكند.
وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ «82»
او كسى است كه اميد دارم روز جزا خطاهاى مرا ببخشد
💠پیام ها👇
1- معبودهاى خيالى و دروغين، دشمنان انديشه، سعادت وتكامل بشريّت هستند. عَدُوٌّ لِي ...
2- ابتدا بايد به جهان و جهانآفرين توجّه كرد و سپس توجّه به خويشتن. «رَبَّ الْعالَمِينَ- خَلَقَنِي»
3- در شيوهى تبليغ، گاهى لازم است خود را به جاى ديگران قرار دهيم. «عَدُوٌّ لِي» و نفرمود: «عَدُوٍّ لَكُمْ»
4- آفرينش انسان از بزرگترين الطاف الهى است. «الَّذِي خَلَقَنِي»
5- كسى حقّ هدايت دارد كه آفريده باشد. «خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ» زيرا تدبير و هدايت از آفرينش جدا نيست.
6- آفريدن و هدايت كردن، نشانهى آن است كه او ما را دوست دارد، نه بتها. «عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ»
7- هدايت، از شئون ربوبيّت است. «رَبَّ الْعالَمِينَ- فَهُوَ يَهْدِينِ»
8- نعمت هدايت (بعد از خلقت)، بزرگترين نعمتهاست. «خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ»
9- آفريدن يك بار است، ولى هدايت در هر لحظه و هميشه است. ( «خَلَقَنِي» بهصورت ماضى و «يَهْدِينِ» به صورت مضارع و استمرار آمده است)
10- سير شدن و سيراب شدن انسان، كار خداست. آب و نان وسيله است. «يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ»
11- توجّه به نعمتهاى معنوى، بر توجّه به نعمتهاى مادّى مقدّم است. ابتدا فرمود: فَهُوَ يَهْدِينِ ...، آنگاه فرمود: يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ ...
12- در پيدايش بيمارى، خود ما مقصّريم. «مَرِضْتُ» و نفرمود: «أمرضنى»
13- شفا از خداست. دارو وسيله است وتأثير آن نيز به اراده اوست. «فَهُوَ يَشْفِينِ»
14- شفاى روح و شفاى جسم در كنار هم لازم است. «فَهُوَ يَهْدِينِ- فَهُوَ يَشْفِينِ»
15- در سخن و خطابه، آهنگين بودن كلمات يك ارزش است. «يَهْدِينِ- يَسْقِينِ- يَشْفِينِ- يُحْيِينِ»
16- در جهان بينى الهى، مرگ پايان كار نيست، يكى از مراحل زندگى است. «يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ»
17- همه كارهى هستى خداست. (توحيد افعالى) «يَهْدِينِ- يَسْقِينِ- يَشْفِينِ- يُحْيِينِ»
18- مرگ نيز نعمت است. وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ... مرگ در رديف نعمتها آمده است.
📚 تفسیر نور حجت الاسلام قرائتی
#درمحضرقرآن
💰💰💰گدا💰💰💰
❇️شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت.
به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.
با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده.
او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم
این گونه بود که دست خالی برگشتم.
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم😂😂😂🤣🤣
✅زندگیِ خسیسا خیلی عجیبه.
یه عمر مثه گداها می گرده که خدای نکرده گدا نشه.
😏اما خبر نداره:
💠وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ۚ
💡دست و دل باز که نباشی دست و دل خدا نمیره که دست و بالتو باز کنه.
#داستانک
@shahidan96
🌸 بی سیم چی گردان
عملیات فاو به اتمام رسیده بود. به گروهان ما خط پدافندی روبروی پاسگاه البحار را داده بودند. خط در دست بچه های چحچول (فضول) گردان بود.🤔
یک رادیوی دو موج ناسیونال هدیه از مرحوم فخرالدين حجازی که در مسجد فاو گرفته بودم، همراهم بود. توی سنگر فرماندهی گروهان نشسته بودم. ساعت از دو شب گذشته بود. رادیو را روشن کردم. ناگهان مجری گفت: اینجا رادیو مونتکارلو ، ترانه های درخواستی شما عزیزان..... همان موقع یک آهنگ غربی با ریتمی تند نواخته شد.
عباباف بی سیمچی گردان بود ، به خودم گفتم بد نیست کمی با عباباف شوخی کنم.
شاسی بی سیم را جلو رادیو گرفتم و مقداری از آهنگ را در بی سیم پخش کردم. منتظر ماندم تا عکسالعمل عباباف را ببینم که بلافاصله با خط تلفن آمد روی خط ما و گفت:
- علی بیداری؟
- ها چرا؟!
- عراقیا فک کنم کد بی سیم مارا کشف کردن سریع برین خونه شهید. .... یعنی کد بی سیم رو عوض کن.
من هم عوض کردم. ساعتی بعد دوباره همان کار را تکرار کردم.
آنقدر این کار برایم شیرین شده بود که چندین شب دیگر تکرار کردم.
مجبور شده بود تمام کد بی سیم ها و دفترچه های خودشان را عوض کنند.
هر روز صبح می آمد و به ما کدهای جدید می داد و می گفت:
نمیدونم عراقیا چی آوردن تو خط شون! تا کد جدید میذاریم، سریع کشف میشه.....
تا بالاخره یک شب نمیدانم چگونه و از کجا متوجه شد. وقتی فهمید کار منه. فقط با تیر نزدم.
#طنزجبهه
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🔸حال و هوایی عوض کنید
پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
____________________
#خاطرات_شهدا
🌹
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
کانال #اصغرآباد_شهر_شهیدان
@shahidan96
♦️بدترین اهانتها و تهمتها را در سال ۹۶ به ایشان زدند، اما عزت و ذلت دست خداست.
@shahidan96
⬅️محدودیت آزادی در غرب وحشی: فرانسه حجاب در مسابقات ورزشی را ممنوع کرد
🔹️به گزارش آسوشیتدپرس، سنای فرانسه در اقدامی به اصلاح قانون پیشنهادی منع استفاده از «نمادهای مذهبی برجسته» برای شرکت در رویدادها و مسابقات سازماندهی شده از سوی فدراسیونهای ورزشی رأی داد و داشتن حجاب را خطری برای ایمنی ورزشکاران عنوان کرد. مجلس فرانسه با ۱۶۰ رأی موافق، اصلاحیهای را تصویب کرد که در آن «پوشیدن حجاب در مسابقات ورزشی» ممنوع است. این اصلاحیه از سوی حزب راستگرای فرانسه پیشنهاد شد و با اکثریت آرا به تصویب رسید.
📝غربیها، هدفشان استفاده ابزاری از زنان است، لذا حجاب زن را باعث عدم هوسرانی خودشان میدانند. حال این وسط، فمینیستها که ادعای دفاع از حقوق زنان دارند، خودشان همسو با مردان هرزه، با حجاب زن مخالف هستند!!
@shahidan96
🚨 رسانههای نزدیک به انصارالله یمن با انتشار این پوستر به استقبال بلندترین برج جهان(برج خلیفه امارات) رفتند و از مردم عادی خواستند از این برج فاصله بگیرند
@mobahesegroup
#حدیث_روز
امام حسين عليه السلام:
💠مَن طَلَبَ رِضا اللّهِ بِسَخَطِ الناسِ كَفاهُ اللّهُ اُمُورَ الناسِ، و مَن طَلَبَ رِضا الناسِ بِسَخَطِ اللّهِ، وَكَلَهُ اللّهُ إلى النّاسِ
هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد، خداوند او را از امور مردم بى نياز كند و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد، خداوند او را به مردم وا گذارد
میزان الحکمه جلد4 صفحه488
@shahidan96
یه طوری از فاصله اجتماعی رئیسی و پوتین (در شرایط کرونایی که به توصیه تیمهای پزشکی طرفین اجرا شده) بهونه میگیرن، انگار لوندیهای روحانی در برابر مکرون و جانسون چه دستاوردی برای ما داشته!
یادشون رفته ظریف در برابر امیر کویت زانو زد و نخست وزیر زن انگلیس حتی حاضر نشد جلوی روحانی پاچههاشو بپوشونه!
@shahidan96