🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#حسن_باقری
#صرفه_جویی
از منطقه #عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد .
او #فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت .
تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک #تانک_عراقی را نادیده می گرفتند و #اسلحه_های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا #فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم ، #شهید_حسن_باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : #حیف است اینها روی زمین بماند ، باید #علیه صاحبانش بکار گرفته شود .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#شهیدانه
@shahidan_e
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید سعید سامانلو
محل تولد: قم
تاریخ تولد: ۶۰/۱۰/۱
تاریخ شهادت: ۹۴/۱۱/۱۶
محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه
مزار: قم
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان: ۲
🌷#خـــاطـــرات_شــهـــدا
شهید سامانلو روحیه جهادی و مبارزه در راه خدا رو زیاد داشت.
ارادت خاصی به شهدا داشت
دائم الوضو بود
همیشه نمازش را اول_وقت میخواند
و تا جایی ک امکان داشت امر به #معروف میکرد
غیرتی بود و ائمه رو زیاد دوست داشت عاشق حضرت زهرا سلام الله بود
خوشحال بود داماد خانم شده و افتخار میکرد
با جذبه و خوشرو بود
در رشته های ورزشی زیادی استاد بود
اهل کمک بود و بسیار با محبت . رفقا شو خیلی دوست داشت حتی تو وصیت نامش اول برای رفقا نوشته….
عاشق رهبری و ولایت بود رهبر رو نائب برحق صاحب الزمان میدانست
با توسل به پدر خانمش شهید رباط جزی شهادتش را مثل او در بهمن ماه از خدا میگیرد
پسر شهید سامانلو گفت: قبل از شهادت رفتارهایی از پدرم می دیدم که عجیب بود وقتی به گلزار شهدا می رفیتم ، بعد از فاتحه خوانی به سمت چهار سنگ می رفت و روی آنها فاتحه می خواند من تعجب می کردم می گفتم مگر برای سنگ هم فاتحه می خوانند؟ پدرم می گفت بعدا متوجه می شوی، و هر زمان به گلزار شهدا می رفتیم سنگ مزار شهدا را می شمرد که ببیند چند شهید دیگر اضافه شدند و به سمت همان سنگ ها می رفت و فاتحه می خواند همان محلی که بعد ازشهادت در انجا به خاک سپرده شد و من حالا معنی کار آن روز پدرم را متوجه می شوم.
#شهیدانه
@shahidan_e
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_نوجوان
#حمید_محمودی
#نوجوانی 16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد .
بلند شد اومد #جبهه ...
یه روز به فرماندمون گفت :
من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم ...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع ، دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه ...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم ...
#آقا بهم فرمودند : #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ...
یه #قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود ...
نیمه شبها تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و می گفت : یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام ...
#آقا_جان چشم به راهم نذار ...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت ، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود ...
#شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده ، دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه_اش نوشته بود !
#شهیدانه
@shahidan_e
🕊🥀شهیــــــــدانه🥀🕊
🇮🇷🌴🌹🕊🌹🌴🇮🇷 🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹 #سردار_رشید_اسلام #شهيد_والامقام #ابراهیم_هادی #طلوع : 🗓 1336/02/01
🥀🇮🇷🕊🌹🕊🇮🇷🥀
#خاطرات_شهدا
همراه با
#هادی_دلها
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوی جبهه به ترمینال غرب برسانیم.
در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.
ابراهیم گفت: "سریع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو میبینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم کنار درب راننده ایستادیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد.
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟"
ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. میخوام بدونم که..."
راننده که توقع چنین برخورد خوبی رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد"
ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط میخوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!".
راننده که فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمندهایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به دوستان نشان میداد.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#شهیدانه
@shahidan_e
🌷 #خاطرات_شهدا
🌿 قرائت های روزانه #قرآن....
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم شهید #محمدرضا_دهقان_امیری
#شهیدانه
@shahidan_e
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻با شخصی درباره حق الناس صحبت کرده بود، آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده.مصطفی به او گفت:مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان خاطر داشت...دوباره از او پرسید:حق الناس فقط این است که مال مردم را نخوری و مردم رو اذیت نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان
داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش
نیست.
💠مصطفی ادامه داد: اما یک حق الناس به گردن توست.نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه
حق الناسی است که به او و خودش
مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت:
حق الناس یعنی بخاطرگناه من و تویک نفر دیگر نتواند امام زمانش را ببیند! حق الناس یعنی با هر گناه من و توچندین روز ظهور #امام_زمان (عج) به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا امامشان زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم.
🌷#شهید_سید_مصطفی_موسوی🌷
#شهیدانه
@shahidan_e
#خاطرات_شهدا
#مدافع_حرم #شهیدرضاکارگربرزی
🏷به روایت: همسر شهید
🔸قرار شد برای ازدواج برویم پیش یکی از اساتید من برای مشاوره. آن استاد تا فهمید هر دومان دانشجو هستیم و رضا هم کاری ندارد، گفت اصلا به صلاح نیست ازدواج کنید.
رضا گفت: اینها حرف اسلام نیست! ❌
بعد هم گفت: من کسی را می شناسم که خیلی خوب استخاره می گیرد.
من هم گفتم هر چی بیاید قبول. آن آقا وقتی استخاره گرفت گفت:
📖 خوب آمده، فقط هر چه می گویم یادداشت کن:
🔆"بسیار بسیار خوب و مبارک بوده و شما را به خیرات و برکات عظیم نزدیک خواهد کرد که در راس آن رضا و قرب الهی 😇 است. محکم و استوار باشید ✊🏻 و به خاطر سختی ها و حرف ها و تنهایی ها، این نعمت را از دست ندهید"
🔸وقتی مدتی بعد صاحب خانه شدیم، رضا گفت: دیدی صبر کردیم و نعمت هایی که خدا به ما وعده داده بود یکی یکی دارد عنایت می کند. بچه هامان، شغل و خانه و ... اما بزرگترین نعمت خدا به ما #شهادت رضا بود 💔
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهیدانه
@shahidan_e
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#حاج_حسین_خـــــرازی
#بوسه_بر_پای_رزمندگان
#حاج_حسين رزمندهها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم . من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند . يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند . كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.
مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش .
همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم ، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد . گفت : به خدا سپردمتون !
تا صداش را شنيدم ، نفسم بريد .
گفتم : #حاج_حسين ؟
گفت: هيـــــس ؛ صدات در نياد ! و رفـــت سراغ تانک بعدی
#شهیدانه
@shahidan_e
#خاطرات_شهدا
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز!
گفتم :چرا؟
گفت:چون همیشه موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم.
ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).
من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد"
گفت: اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.
✍راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#سالروز_شهادت 🌷
#شهیدانه
@shahidan_e
#خاطرات_شهدا 🪴
با چندتا از خانواده های سپاه توی یه خونه ساڪن شده بودیم.یه روز که حمید از منطقه اومد
به شوخی گفتم:
" دلم میخواد یه بار بیای و ببینی
اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم.
اونوقت برام بخونی
فاطمه جان شهادتت مبارک!"
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم.
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.
نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم.
گفتم:" تو خیلی بی انصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم، حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی؟"
سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"
#شهید_حمید_باکری
#شهیدانه
@shahidan_e
|🌹°•🕊|
#خاطرات_شهدا
🔸بهش گفتم: «دایی جون! چیه هی میگی میخوام شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل خانواده بده، حتما پدر خوبی میشی و بچههای خوبی تربیت میکنی، مثل خودت.»
☀️بهم گفت: «میدونی چیه دایی؟! شهدا چراغاند. چراغ راه تو تاریکی امروز. دایی من میخوام چراغ باشم.»
🏷 راوی: دایی شهید
#شهید_حسین_ولایتی_فر
📥 امامزادگان عشق
#شهیدانه
@shahidan_e
#خاطرات_شهدا📜
داشت رو زمین با انگشت یه چیزی مینوشت؛
رفتن جلو نگاه کردن
دیدن چندین متر
هی پشتِ هم نوشته
حسین . حسین . حسین .
جوری که انگشتش زخم شده
گفتن چیکار میکنی حاجی؟!
گفت:
«چون میسر نیست بر من کامِ او
عشق بازی میکنم با نامِ او . . .»
_شهیدمجیدپازوکـی
#شهیدانه
https://eitaa.com/shahidan_e