✍روز بیستم نمره ۲۰ قسمت اول... 🔹زنگ تفریح بود دیدم دو نفر دستهای یک نفر را گرفتند و کشون کشون به طرف مدرسه میارن با قدی کوتاه و چهرهای آفتاب سوخته که رنگش سرخ شده بود. 🔸قدیما یک قرارداد نانوشته بین خانوادهها و مدارس بود و کمتر کسی به این قرارداد نانوشته اعتراض داشت میگفتند گوشت های دانش آموز از معلم و مدرسه و استخوانهایش از خانواده. 🔹وضع مالی خانواده خوب نبود مثل بقیه دوستان مجبور بود در ساعات بیکاری کمک کار پدر و مادر باشد همراه پدر بره صحرا و توی خونه به مادر کمک کنه. 🔸پدر مادرا اکثراً بیسواد بودند اگر کسی خودش پیشرفت داشت که بهتر اگر نداشت هم توی مدرسه کتک میخورد و هم احتمالاً توی خونه. 🔹این قانون نانوشته شامل رضا هم می شد درس خوبی نداشت بایستی کتک میخورد تا درسش خوب شود معمولا کتک هم میخورد ولی کتک فایدهای نداشت این قانون باعث میشد که عده زیادی از بچهها قید مدرسه رو بزنن. 🔸پنج شش کلاس بیشتر نخواند اشکالی نداره کمک به پدر و مادر هم خوبه ثواب داره رفت کمک پدر و مادر خیلیهای دیگر هم مثل رضا مدرسه را ول کردن. 🔹جنگ ایران و عراق چند سال بود شروع شده بود رضا آنچنان قد بلند هیکل قوی و سن زیادی نداشت که بره جبهه وقتی میخواست بره بهش میگفتن نرو میترسی... 🔸۲۰ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ شروع شد و تا حدود ۲۹ اردیبهشت با پیروزی نیروهای ایرانی و ناامید شدن نیروهای عراقی از پس گرفتن فاو به پایان رسید ولی آتشباری دو طرف به شدت ادامه داشت رضا به جایی رسید که میتونست بره جبهه ۱۳۶۵/۱/۱۹ نیروهای تازه نفس به جبهه رفتند. 💢ادامه دارد... #شهید_رضا_شیبانی @shahidan_kerman
✍روز بیستم نمره ۲۰ قسمت دوم...
🔹رضا پسر محمد حاج مندل هم باهاشون بود که برای آموزش های نظامی رفتند جنگل مولا جنگل گز نزدیک اهواز و پس از آموزش های اولیه رفتند خط پدافندی فاو نیروهای گروهان جوادالائمه هم با بقیه نیروهای گردان ۴۱۲ رفتند.
🔸روزها از پس هم درگذر بودند رضا با حسن علیزاده توی یک سنگر بودند روز دهم رسید چقدر دلش میخواست دهی بگیره که از کتک بگریزد یا کمتر کتک بخوره ماه رمضان به نیمه خود رسیده بود گرفتن نمره ۱۵ برای رضا و امثال اون آسان نبود رضا بچه زحمت کشی بود زمان جنگ به کسایی که کارهای خدماتی بقیه را انجام میدادند شهردار میگفتند.
🔹روز نوزدهم رسید رضا مثل همه نامزد داشت دوست داشت اگر کسی بتونه از ۱۹ بگذره حتماً به ۲۰ میرسه رضا با یک معلم شهید علی امراللهی همراه شهردار بودند.
🔸رضا برای نماز وضو گرفت و در شستن ظرف و ریختن آب به امراللهی کمک میکرد گلوله آمد ترکشی خورد توی سر رضا ۲۰ روز بود آمده بودند فاو بلیط پرواز برای رضا شیبانی صادر و امضا شده بود.
🔹برای پرواز دو تا بال قوی نیازه رضا هر دو بال را داشت یکی بال عبادت و یکی خدمت خلق وضو و آمادگی برای نماز و معراج کمک برای انجام کارهای دوستان...
🔸روز بیستم شد رضا بیستی گرفت که توی مدرسه فکرش را هم نمیکرد بیستی که خیلیا ۸۰ـ۷۰سال عرق میریزن و آرزو دارن بهش برسن نمیرسن در حالی که رضا در سن ۱۶ و خوردهای بهش رسید رضای شوخ طبعی که نمیتوانست روزی بگذره و سر به برادرزادههای خود نزند دل از دنیا و هر آنچه در آن بود کند و در ماه رمضان معراجی شد.
#شهید_رضا_شیبانی
@shahidan_kerman