eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.2هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
7.6هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگی‌مـٰان‌تَمـٰام‌نمی‌شود...! مگرچگونہ‌رفتہ‌ای !؟ @shahidanbabak_mostafa🕊
خیلیا‌فکر‌میکنند‌گناه‌یعنۍ: مقدسات‌وزیر‌پا‌بزارن‌‌یا‌رفتارشون مانند‌مومنان‌نباشہ... یاعمل‌نکردن‌بہ‌اعتقادات‌‌ولۍنہ گناه‌یعنۍ:👀 وخدااز‌چیزۍکہ‌بہ‌تو‌ضربہ‌بزنہ "ناراحت‌میشہ‌ومنع‌میکنہ'' 🎙 @shahidanbabak_mostafa🕊
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°از‌ هر چه‌ غیر‌ از‌ یاحُسِین‌ گفتن پَشیمانَم¬ ❪حَرَم‌ نَرَفتہ‌ چہ‌ دانَد ڪه‌ آنڪه‌ رَفتہ‌ حَرَم بہ‌ چِشمِ‌ دیده‌ دَر آیینہ‌ها‌ رَواقِ‌ بِهشت.🫀.❫ @shahidanbabak_mostafa🕊
شهربایدبزند‌عڪس‌تورادرهمہ‌جا... توشدی‌چشم‌وچراغِ‌ من‌واین‌مردم‌شهر❤️(: 🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
🌿باشهداصحبت‌ڪنید آنهاصداۍشمارابہ‌ خوبےمۍشنوند! وبرایتان‌دعامےڪنند؛ دوستے باشهدادوطرفہ‌است🖐🏼🤍 @shahidanbabak_mostafa🕊
+حاج‌قاسم‌سلیمانی: اگرکسی‌صدایِ‌رهبرِخودرانشنود، بہ‌طور‌یقین‌صدایِ‌امام‌زمـان‹عج› خودراهم‌نمۍشنود! وامروز‌خط‌قرمزبایدتوجهِ‌تمام‌و اطاعت‌ازولیِ‌خود رهبری‌نظام‌باشد . . .🎞🧡 @shahidanbabak_mostafa🕊
گاهی یک لیوان چای، چند صفحه کتاب و یک پنجره‌ نیمه باز، برای خوشبختی آدم کفایت می‌کند. همین که قدم زدن، چاره‌ دردهایت باشد و دلخوشی‌های کوچک دلیل لبخندهایت، یعنی تو خوشبختی💚🌱 ~حالتون‌کوک🌻 @shahidanbabak_mostafa🕊
سلام شب بخیر .. عزاداری هاتون قبول باشه إن شاء الله ببخشید این چند روز لینک ناشناس رو چک نکردم چون ایام فاطمیه بود و درست نبود که گفت و گویی بشه که همراه با خنده یا شوخی باشه .. إن شاء الله فردا شب عمری باشه لینک هم پاسخ میدم .. حلال کنید التماس دعا🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قسـمـت هـفـتـادم "زهرا" اونقدر از خواستگاری و ابراز علاقه کارن شکه شده بودم که پاک فراموش کرده بودم اون مسلمون نیست. برای همین برای ازدواجم شرط گذاشتم و امیدوار بودم قبول کنه چون منم مثل اون خیلی بی تاب و بی قرار این وصلت بودم. مامان که خبر خاستگاری رو از بابا شنید، اولش مثل من شکه شد اما کم کم کنار اومد و‌ قبول کرد که بیاد. مادرجون و پدرجون با عمه اومده بودن خونمون. قرار بود کارن با محدثه تنها بیاد. دلیل اینکه عمه باهاشون نمیومد کاملا مشخص بود. کارن تو هر موضوعی دخالت مادرشو ممنوع کرده بود و خودش تصمیم میگرفت. الانم عمه به عنوان فقططط عمه من اومده بود به مجلس خاستگاری. میدونستم به زور نشسته و بهم لبخند میزنه. خیلی استرس داشتم. دستام میلرزید و نمیدونستم چیکار کنم. چقدر جای محدثه خالی بود و چقدر دلتنگش بودیم. اون شب بهترین لباسمو‌ پوشیدم و‌چادر رنگیمو سرم کردم. جلو آینه ایستادم و خودم رو برانداز کردم. دامن بلند سفید با پیراهن آستین بلند کرمی و شال همرنگش که به صورت لبنانی بسته بودم دور سرم. چادر سفیدمم که انداختم رو سرم، لبخند عجیبی رو لبم اومد. آره من خوشحالم از اینکه حسم به کارن یک طرفه نیست، خوشحالم که داره میاد خاستگاری، خوشحالم که قراره برای محدثه مادری کنم. این وظیفه مادری از اول به گردنم بود و من هم چشم بسته قبولش کرده بودم. چون کارن و محدثه رو اندازه جونم دوست داشتم و میدونستم میتونم مادرخوبی برای محدثه و همسر خوبی برای کارن باشم. زنگ در که به صدا دراومد، رفتم بیرون. کارن اومد تو و من از دیدنش ذوق زدم. کت شلوار قهوه ای پوشیده بود با پیراهن کرمی. خیلی خوشتیپ شده بود.‌سریع ازش چشم گرفتم اما او نزدیکم شد و گفت:سلام عروس خانم. _سلام. سرمو انداختم پایین. کارن دسته گل رو گرفت سمتم و گفت:هرچند خودت گلی. گل رو ازش گرفتم و با لبخند تشکر کردم. گونه محدثه رو که خواب بود، بوسیدم و رفتم سمت آشپزخونه. چای ریختم و بردم برای همه. محدثه تو بغل کارن غرق خواب بود.‌ جو سنگینی به وجود اومد که با تک سرفه کارن از هم شکست‌. _ راستش دایی جان من اومدم اینجا که رسما زهرا خانم رو ازتون خاستگاری کنم. حرفامونم با اجازه بزرگترا زدیم فقط مونده جواب شما و.. نگاهم کرد و گفت:البته شرط زهراخانم. بابا گفت:من مشکلی ندارم دایی جان اگه زهرا قبول کنه. همه نگاها اومد سمت من. _شرطم مسلمون شدن آقا کارنه. انگاری کارن وا رفت. _چی؟ _گفتم که مسلمون شدنتون. من با کسی که خدا و دین اسلام رو قبول نداره زیر یک سقف نمیرم. _یعنی چی زهرا؟هرکسی رو تو قبر خودش میزارن. من به دین و ایمانت کاری ندارم تو هم نداشته باش. _ببینین آقا کارن ما بهم نامحرمیم دلیلی نداره انقدر صمیمی حرف بزنین. بعدشم من گفتم شرط دارم اگه نمیتونین قبول کنین اجباری نیست. درضمن شما قراره بشین همسر من، مونس من، یار و‌ همراه من.. پس باید با هم تفاهم و نقاط مشترکی داشته باشیم یا نه؟ دین و مذهب چیز الکی و شوخی بردار نیست. اگه مسئله پیش‌پا افتاده ای بود من حرفی نداشتم اما در این مورد...متاسفم. از جام بلند شدم ‌وگفتم:ببخشید با اجازتون شبتون بخیر. رفتم تو‌اتاقم ‌و در رو بستم. ادامه دارد...