سلام شب بخیر ..
دوستانی که تشریف میبرن اعتکاف ما رو از دعای خوبتون بی نصیب نزارید إن شاء الله که خدا قبول کنه 🌸
استفاده کنید خیلی وقته خوبیه برای عهد با خداوند و انتخاب مسیر زندگیتون که إن شاء الله به عاقبت بخیری وصل بشه 💞
ما ریـزهخورِ خانِ تو هَستیم؛ عَلی
اَز عِـطرِ گلِ رویِ تـو مَستـیـم ؛ علی
هَـر چَنـد هَمـه غَـرقِ گُـنـاهیـم؛ وَلي
ما دل بِـه شِفـٰاعَتِ تو بَـستیـم؛ عَلي
#ولادت_امام_علی_ع🌸
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد
دریـاے فضــائـلـے مـــــطهر دارد
همتاے💓علے💓نخواهد آمد والله
صد بار اگر ڪـ🕋ـعبہ ترڪ بردارد
#یا_مظهر_العجایـب
#یا_مرتضـے_علـے🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
سلام شب بخیر ..
ولادت امام علی علیه السلام حیدر کرار رو تبریک میگم خدمت همه ی عزیزان و روز مرد و پدر رو به همه ی آقایون کانال و پدران زحمت کش تبریک عرض میکنم ..
إن شاء الله که سایه پدرتون همیشه بالای سرتون باشه 🌸
همچنین خدا بیامرزه تمام پدرانی رو که از دنیا رفتند و یاد و خاطراتشون همیشه زنده هست مخصوصا فرزند شهدایی که همه ی ما مدیونشون هستیم و جانشون رو فدای ما و انقلاب کردند 💗
شما نباید قهر باشید چون قهر با برادر و خواهر مومن مشکل داره و عبادت شما قابل قبول نیست . باید دلتون بزرگ باشه و گذشت کنید و حس بد رو از ذهنتون بیرون کنید فقط ذکر و یاد خدا باشه ..
خوده من هم بعضی جاها میرم آدمایی هستن که واقعا حال آدم رو بهم میزنن ولی هیچوقت ذهنیت بدی نداشتم بهش و مصلحت میبینم که خوب رفتار کنم شاید طرف تحت تاثیر قرار گرفت .
بعضی ها اخلاقن همینجوری هستن و این ما هستیم که باید با رفتار خوب درس اخلاق بدیم بهشون
۱ . سلام
وقت شما هم بخیر منزلشون شهریار هست ولی الان تهران هستن بخاطر شغلشون . نزدیک به مسجد امیرالمومنین هست خونه شهید صدرزاده پدرشون دیشب گفتن
۲ . سلام
خب این تعبیر خاصی نداره شما ذهنتون پیش شهدا هست و فکر میکنید بهش خوابشون میبینید . امام صادق علیهالسلام فرمودند خواب استناد واقعی نداره . بجز بعضی خواب ها که میخواد به شما یچیزی رو برسونه که اونم از ذهن و زندکی روزمره شکل میگیره
یه مسئله ای هم دیشب پدر شهید مصطفی صدرزاده عرض کردن که باید خدمتتون بگم ..
عرض کردند که از نقاط مختلف کشور همه برای کار خیر و یا کمک یه دوربین فیلمبرداری برمیدارن فیلم میگیرن یا عکس میگیرن برای ما میفرستن و گفتن که نمیپسندن و خوب نیست ..
کار باید برای خدا باشه و شهید مصطفی گمنامی کار انجام میدادن و گفتن که من بعد از شهادتش فهمیدم که شهید مصطفی کارهای جهادی و فرهنگی انجام میداده ..
پدره شهید مصطفی گفتن هر کی هر کاری میکنه اجرش با خدا و شهید مصطفی نیاز نیست که حتما به ما منتقل کنه ..
مادره شهید مصطفی هم گمنامی کمک میکنن و کسی نمی دونه که مادره شهید مصطفی هست و کمک رسانی رو انجام میدن 🌸
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت دهم
استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت:
_تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،مثل زندگی این بچه مذهبی ها.
بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد..
و به تدریسش ادامه داد.
کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، #بدون_فکر، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از امین بودم.ولی امین ساکت بود.
آخرکلاس استاد گفت:
_سؤالی نیست؟
وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم:
_من سؤال دارم.
استادشمس که انگار منتظر بود گفت:
_بپرس.
-گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟
باپوزخند گفت:
_بله،گفتم.
-معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟
یه کمی فکر کرد و گفت:
_نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.
_ #عشق توی #مذهب جایگاه ویژه ای داره.
همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین.
گفتم:
_عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست.#عشق مثل #نخ_توی_اسکناسه که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره.#ظاهر اسکناس درسته ولی #ارزشی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه.
استادشمس گفت:
تو تا حالا عاشق شدی؟
-من هم عاشق شدم...منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از #ظاهرم هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه #یادمعشوقم میفته..
بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم:
_من عاشق مهربان ترین موجود عالم هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم.
با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم
*خدا*
برگشتم سمت بچه ها و گفتم:
_آدمی که #عاشق مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم #نمیتونه باشه.
وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در...
برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم:
_کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش #راضی باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر #رضای_معشوقم بوده.
رفتم توی حیاط....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت یازدهم
رفتم توی حیاط....
ریه ها مو پر از هوای معشوقم کردم.حالا که عشقمو جار زده بودم حال خوشی داشتم.
بازهم کلاس داشتم...
ولی روی نیمکت نشستم و بالبخند ذکر میگفتم.
موقع اذان ظهر رفتم مسجد دانشگاه.وضو داشتم،سعی میکردم #همیشه_باوضو باشم.
تو حال و هوای خودم بودم و کاری به اطرافیانم نداشتم.
عصر هم کلاس داشتم.
تا عصر توی مسجد بودم.حالم تقریبا عادی شده بود.کلاس عصرم رو رفتم.
ولی از نگاه دانشجوهای کلاس و حیاط و راهرو معلوم بود خبرها زود میپیچه.
مذهبی ترها لبخند میزدن،..
بعضیها سؤالی نگاهم میکردن،بعضیها با تأسف و تمسخر سر تکان میدادن.
هرجور بود کلاسم تموم شد و رفتم خونه.مامان تا چشمش به من افتاد گفت:
_هیچ معلوم هست کجایی؟
-سلام.آره،دانشگاه بودم دیگه.
-علیک سلام.چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
-سایلنته.یادم رفت از سکوت درش بیارم.حالا چیشده مگه؟!
-مگه تو با محمد قرار نداشتی؟
-آخ،تازه یادم افتاد.
-چند بار زنگ زده بهت،جواب ندادی،زنگش
بزن.
گوشیمو از کیفم درآوردم...
سیزده تا تماس بی پاسخ.پنج تاپیام. اوه..چه خبره....
پنج تماس ازمحمد،سه تماس از خانم رسولی،سه تماس از حانیه،دو تماس از یه شماره ناشناس.دو پیام از محمد.
پیامهاشو بازمیکنم:
کجایی خواهرمن؟جواب بده.جوون مردم منتظره.
با سهیل قرار گذاشتم برای امشب،خوبه؟
سه پیام از حانیه و خانم رسولی:
دانشگاه رو ترکوندی.
کجایی؟
خبری ازت نیست؟
دو پیام از شماره های ناشناس.یکیش نوشته بود:
سلام سهیل هستم.روی کمک شما حساب کرده بودم.آقا محمد میگه قرار امشب کنسله.میشه قرارو بهم نزنید لطفا؟
یکی دیگه ش نوشته بود:
سلام خانم روشن.رضاپور هستم. متأسفم که مجبور شدم سکوت کنم و شما صحبت کنید.دلیل قانع کننده ای داشتم.حتما خواست خدا بوده،چون جواب شما مثل همیشه عالی بود.موفق باشید..
شماره ی محمد رو گرفتم.
-چه عجب!خانوم!افتخار دادید تماس گرفتید،سعادت نصیب ماشد که صداتون رو بشنویم.
-خب حالا...سلام
-علیک سلام.معلوم هست کجایی؟
-بهت گفتم که تا عصر کلاس دارم.توی کلاس گوشیم رو سایلنته آقا.
-ولی قرار بود منتظر خبر من باشی.اینجوری؟
-قرار کنسل شد؟
-همین الان با سهیل صحبت کردم،گفت هنوز هم دیر نشده.تو چی میگی؟
-الان کجایی؟ تا بیای دنبالم دیر نمیشه؟
-اگه زود آماده بشی نه.جلوی در خونه هستیم.
-خونه ی ما؟! اینجا؟!
-بعله.بامریم و ضحی.سریع آماده شو.
سوار ماشین محمد شدم...
-کجا قرار گذاشتین؟
-دربند خوبه؟
بالبخند گفتم:...
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدی یار _منتظر_قائم
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت دوازدهم
بالبخند گفتم:
_اونجا الان سرده.کاش میگفتی پالتو بردارم.
-خجالت بکش... سهیل پیشنهاد داد بریم یه پارک خانوادگی.ما هم بخاطر تو به زحمت افتادیم و شام و زیرانداز و خلاصه وسایل پیک نیک آوردیم.
به مریم گفتم:
_ای بابا!شرمنده کردین زن داداش.
مریم گفت:
_خواهرشوهری دیگه.چکارکنم.گردنمون از مو باریکتره.
پارک پر از درخت بود....
سکوهایی برای نشستن خانواده ها درست کرده بودن. یه جایی هم تاب و سرسره برای بچه ها گذاشته بودن.روشنایی خوبی داشت.
سهیل قبل از ما رسیده بود...
روی یکی از سکوهای نزدیک تاب و سرسره نشسته بود.بعداز سلام و احوالپرسی محمد و سهیل وسایل رو از ماشین آوردن و مشغول پهن کردن زیرانداز شدن.
ضحی تا تاب و سرسره رو دید بدو رفت سمت بچه ها.
من و مریم هم دنبالش رفتیم.
وقتی محمد و سهیل زیرانداز هارو پهن کردن و همه ی وسایل رو آوردن ما رو صدا کردن که بریم شام بخوریم.محمد و مریم مشغول راضی کردن ضحی بودن که اول بیاد شام بخوره بعد بره بازی کنه.
سهیل از فرصت استفاده کرد و اومد نزدیک من و گفت:
_ممنونم که اومدید.وقتی جواب تماس هامو ندادید نا امیدشده بودم.
-عذرخواهی میکنم.متوجه تماس ها و پیامتون نشده بودم.
-بله.آقا محمد گفت.
مؤدب تر شده بود.
مثل سابق #خیره نگاه #نمیکرد و از ضمیر #جمع استفاده میکرد. #متین_تر صحبت میکرد...
راضی کردن ضحی داشت طول میکشید و سهیل هم خوب از فرصت استفاده میکرد.انگار ضحی و سهیل باهم هماهنگ کرده بودن.
سهیل گفت:
_نمیدونم آقامحمد درمورد من چی گفته بهتون. گرچه واقعا دلم میخواست جوابتون به خواستگاری من مثبت باشه اما من به نظرتون #احترام میذارم. فقط سؤالایی برام پیش اومده که....البته آقامحمد به چندتاشون جواب داد و #جواب بعضی از سؤالامو هم از اینترنت و کتابها گرفتم، اما #دلایل_شما رو هم میخوام بدونم.
تا اون موقع با فاصله کنارم ایستاده بود..
ولی بحث که به اینجا رسید اومد رو به روی من ایستاد...
من تمام مدت #نگاهش_نکردم. بالاخره محمد اومد،تنها.گفت:
_ضحی راضی نمیشه بیاد.شام ضحی رو میبرم اونجا خانومم بهش بده.
بعد توی یه ظرف کوکو و الویه گذاشت و با یه کم نون رفت سمت مریم و ضحی.
چند قدم رفت و برگشت سمت من و گفت:
_سفره رو آماده کن،الان میام.
دوباره رفت...
رفتم سمت وسایل و سفره رو آماده کردم.
سهیل هم کمک میکرد ولی...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
4_5775882812913618386.mp3
13.32M
🎧 علی مولا
🎙حاج مهدی رسولی
🎙حاج سیدرضا نریمانی
🎙کربلایی حسین طاهری
@shahidanbabak_mostafa🕊
💐 اسعد الله ایامکم یا صاحب الزمان💐
دست مرا گرفتید ، تا یادتان بمانم
از روی خاک بردید ، تا اوج آسمانم
گویند امام هر عصر ، بابای مهربان است
روز پدر مبارک ، بابای مهربانم ......
#میلاد_امام_علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت گرفته(((:💔
🔸دنبال کانالی میگردی
که تورو به شهدا نزدیک کنه ✅
زودی بیا اینجا 👇👇
🥀 جمع شهیدانم ارزوست 🥀
👇اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#امام_خامنه_ای:
در شبکه های اجتماعی فقط به فکر خوشگذرانی نباشید.☝️
شما افسران جنگ نرم هستید🍃
و عرصه جنگ نرم، #بصیرتی_عمار_گونه و #استقامتی_مالک_اشتر_وار می طلبد..✌️
#کانال_خاص با مطالب👇
#سیاسی
#بصیرتی
#شهدایی
http://eitaa.com/joinchat/1435369476Ccd1f20d599