eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
برنده های امشب اعلام کنند به کدهای ۵۱_۲۵_۴۴_۲۳_۳۶
دوتا هم خودم انتخاب میکنم با توجه به متن قرآنی و عکس
خیلی سخته انتخاب کنم چون واقعا امروز همه خیلی عالی بودند عکساشون ولی من با توجه به آیه قرآنی بیشتر انتخاب کردم دلی رنجیده نشه لطفا چون یه مسابقه هست و کار خوبه خدا ببینه و بپسنده 🌸
این دو عکس کدشون رو اعلام کنند بهم
آخرین چالش ما جوایز اصلی هست که انگشتر عقیق یا فاطمه الزهرا و چادر و پک کامل مذهبی خواهد بود 💗
قیافہ‌ومد برات‌مھم‌نباشہ؛مثہ ♥:) ازپول‌وثروتت‌بگذرۍ؛مثہ 💜:) راستۍمیتونۍازعشقت‌بگذری؟!مثہ 💛: @shahidanbabak_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکـتر‌ به‌ او‌ گفت:‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دم‌وبازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی! مصطفی‌ جواب‌ داده‌ بود: شما به‌ اندازه یـک دم‌وبازدم‌ می‌بینید اونی‌ که‌ باید شهادت‌ را می‌داد، یک كــوه‌ گناه‌ دیده! @shahidanbabak_mostafa🕊
زخم های دلت را فقط به خدا بسپار، خودش بهترین مرهم ها رادارد. باور کن .. آرام آرام همه چیز خوب می شـود🙂 @shahidanbabak_mostafa🕊
تو همین عکسا هنوزم غوغای چشمانش دیده میشود🙂 چشمانی که این دنیا رو دید دلبرید... @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 پارت۱۳ ولی مهیانمی تونست تکون بخوره شهاب به خاطر اون داشت وسط خیابون خلوت اونم نصف شب کتک می خورد با فریاد شهاب به خودش اومد ــــ چرا تکون نمی خورید برید دیگه بلند تر فریاد زد ـــ برید مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در و قفل کرد همون اتاقی بود که اون شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود از پنجره نگاهی کرد کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می تونست انجام بده این بود ڪه از خودش دفاع می کرد باید کاری می کرد تلفنش هم همراهش نبود نگاهی به اطرافش انداخت گیج بود نمی دونست چه کاری باید انجام بده از استرس و ترس دستاش یخ کرده بودند با دیدن تلفن به سمتش دوید گریه اش گرفته بود دستانش می لرزید نمی تونست اونو به برق وصل کند دستاش می لرزید وکنترل کردنشون سخت بود اشکانش روی گونه هاش سرازیر شد ـــــ اه خدای من چیکار کنم با هق هق به تلاشش ادامه داد با کلی دردسر اونو وصل کرد با ذوق گوشی رو بلند کرد ولی تلفن قطع بود دیگه نمی دونس چیکار کنه محکم تلفن و به دیوار کوبید و داد زد 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت۱۴ ـــ لعنت بهت صورتش و با دستش پوشوند و هق هق می کرد به ذهنش رسید بره و کسی رو پیدا کنه تا اونارو  کمک کنه خواست از جاش بلند شه ولی با شنیدن آخ کسی و داد یکی از پسرها که مدام با عصبانیت می گفت ــــ کشتیش عوضی کشتیش دیگر نتونست بلند شه سر جاش افتاد ،فقط به در خیره بود نمی تونس بلند شه و بره ببیند که چه اتفاقی افتاده امید داشت که الان شهاب بیاید و به او بگویید همه چیز تموم شده اما خبری نشد اروم اروم دستش رو روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در رو باز کرد به اطراف نگاهی کرد خبری از هیچکس نبود جلوتر رفت و از دور کسی و دید که بر روی زمین افتاده کم کم به طرفش رفت دعا می کرد که شهاب نباشه با دیدن جسم غرق در خوِن شهاب جیغی زد... کنار جسم خونیی شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهابِ نگاهی به جای زخمها انداخت جا بریدگی عمیقی بود حدس زد که چاقو خورده بود تکونش داد ــــ آقا ـــ شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد ـــ کمک کمک یکی بهم کمک کنه ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند می زد از جاش  بلند شد و سر گردون دور خودش می چرخید با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید تلفن و برداشت و زود شماره را گرفت ـــ الو بفرمایید 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت۱۵ ـــ الو یکی اینجا چاقو خورده ـ ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید ـــ باشه ـــ اول ادرسو بدید ـــ ..... ـــ نبضش میزنه ـــ آره ولی خیلی کند ـــ خونش بند اومده یا نه ـــ نه خونش بند نیومده ـــ یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی ـــ خب یگه چیکار کنم ـــ فقط همینـــ مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی بهش انداخت رنگ صورتش پریده بود لباش هم خشک و کبود بودند ــــ وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده دستمال و روی زخمش گذاشت از استرس دستاش می لرزیدن محکم فشار داد که شهاب از درد چشماش و اروم باز کرد مهیا نفس راحتی کشید تا خواست ازش بپرسیه که حالش خوبه یا نه شهاب چشماش و بست ــــ اه لعنتی با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد دو نفر با بلانکارد به طرفشون دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کنار وایستاد و ناخن هاش و از استرس می جوید... 🍁نویسندہ: فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم❤️! (ع) _بند‌شصت‌و‌پنجم_🌱 📌به‌نیابت‌از اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِي بِسَبَبِ عَتْبِي عَلَيْكَ فِي احْتِبَاسِ الرِّزْقِ عَنِّي وَ إِعْرَاضِي عَنْكَ وَ مَيْلِي إِلَى عِبَادِكَ بِالاسْتِكَانَةِ لَهُمْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَيْهِمْ وَ قَدْ أَسْمَعْتَنِي قَوْلَكَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِكَ- فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ‏ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که “آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند.” ،پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! اجرتون با امیرالمومنین(ع)🌻! التماس‌دعا🤲🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم💗
🌸 دعای روز شانزدهم ماه رمضان اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ، وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ، وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى [فِي ] دَارِ الْقَرَارِ، بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ. خدایا مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده، و از همنشینی با بدان دور بدار، و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده، به پرستیدگی ات ای پرستیده جهانیان. @shahidanbabak_mostafa🕊
دعای بعد از نماز ماه مبارک رمضان💗