#تلنگـرانه
یکی ازمعدود آدمهایی که واژهی
انسانیت برازندشون هسـت:
کسایی هستند که میدونند ممکنه
محبتشون هیچ وقت جـبران نشه
ولی بازم محبت میڪنند.
#امام_زمان
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولا جان؛
تو میآیی و از نزدیک
میبینم تو را آخر،
همان وقتی که میمیرم،
عجب میمیرمِ خوبی...
#امام_علی🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت حاج آقا من چادری نیستم
ولی تو حرم چادر میپوشم
برم بیرون در میارما!
یه چیزی بگو که قانع بشم. . .
#هدیه_حضرت_زهرا🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایان آدمیزاد
نه از دست دادن رفیق است
نه رفتنیار
نه تنهایی
هیچ کدام پایان آدمی نیست!
آدمۍی آن هنگام تمام
میشود که
خدا فراموشش کند...
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بچه های جنگیم ..
بجنگ تا بجنگیم ..
جای مدافعان حرم خالی ..!
نابودی اسرائیل✌️🏻
@shahidanbabak_mostafa🕊
نیاز نیست خجالت بکشه چون مشکل تو زندگی همه هست و برطرف کردنش و چگونه برطرف بشه مهم هست چون این دنیا جای اتفاقاتی هست که انسان شاید به ذهنش هم نرسه..
آیه های قرآن پر از درس زندگی هست خداییش چند نفرمون وقتمون رو گذاشتیم برای تفسیر درست قرآن و اینکه چی میخواد ازمون؟؟
اینقد قشنگ گفته خدا ..
ولی افسوس که ما درکی ازش نداریم وگرنه اگه درک کنیم دیگه زندگی هامون میشه گلستان 🌸
دخترا که از پسرا بیکار ترن باید وقت بزارن برای آیات خداوند چون تو تربیت و اداره زندگی خیلی کمک میکنه به انسان ..
اگه مهم هست واقعا براتون زندگی دنیا و آخرت یه وقت بزارید مث درس و دانشگاه که یسال بکوب میخونید که رتبه بیارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلیٰ مَنْ جَعَلَ اللّٰهُ
الشِّفاءَ فی تُرْبَتِه
سلام بر آن كسی كه خداوند
شفا را در خاک قبر او قرار داد..!
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
اَلسَّلامُ عَلیٰ مَنْ جَعَلَ اللّٰهُ الشِّفاءَ فی تُرْبَتِه سلام بر آن كسی كه خداوند شفا را در خاک
˼مَرابھِگوشھِۍآغـوشخویٖشدَعوتکُن ..؛ مَگربھِجُز'طُ'کسۍگوشھِۍدِلمدارمحُـسیـٖن❤️🩹 . . !˹ ️
#شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بُزرگۍجَھـٰانرابیخیال..
مَنآنچَندوَجبڪنجِ
بینالحَرمینتراخواهانَم! (:♥️
#شب_جمعه
#حسینجان 🥺
@shahidanbabak_mostafa🕊
enc_16358077095954859276242.mp3
2.94M
#مداحی
اشک چشم و داری میبینی تو که هنوز
امیر رضا مال اسد🎤
گفتمخدایا:
ازبیناونهمہگـناهیکہکردم
کدومرومیبخشۍ(:؟
گفت:
اناللّٰھیغـفرالذنـوبجمیعـا...
همشو!
توفقطبیـا(:!
#خداجونم
@shahidanbabak_mostafa🕊
🦋••میخواهید خدا عاشق شما شود؟
قلم میزنید برای خدا باشد . .
گام برمیدارید برای خدا باشد . .
سخن میگویید برای خدا باشد . .
همه چی و همه چی برای خدا باشد ؛
شهید ابراهیم همت
شفاعتت میکنه اونشھیدی
که موقعگناه میتونستی گناه کنی وبهحرمترفاقتباهاشکنارگذاشتی🥲..:)
#شهیدانه
@shahidanbabak_mostafa🕊
مبارزه با سنت های غلط🕊
هدف ما در آن زمان در معیارهایمان، تنها مبارزه با بدعت ها و سنت های غلط بود. به عنوان مثال ما به جای حلقه ی طلا و تنها به یک حلقه ۸۰۰ تومانی بسنده کردیم آن هم برای این بود که ارتباط ما را بر قرار کند.ما هرگز سراغ خرید آینه شمعدان وسایل دیگر نرفتیم و حتی شیرینی عقد ما را خواهر مهدی آوردند.
@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود💗
پارت28
مهیا دو قدم برداشت تا از اتاق بیرون بره ولی پشیمون شد با اینڪه از شهاب خوشش نمی اومد اما
بی ادب نبود باید یه تشڪری بکنه دو قدم رو برگشت
ـــ شه.. منظورم آقای برادر
ـــ بله
ـــ خیلی ممنون
خیلی به خودش فشار اورده بود تا این دو ڪلمه را بگه
ـــ خواهش میڪنم اما
مهیا وسط صحبتش پرید
ـــ برادر لطفا امر به معروف و نهی نمیدونم چی نکن
شهاب سرش را پایین انداخت
ــ نمی خواستم امر به معروف و نهی از منڪر بڪنم فقط میخواستم بگم ڪاری نڪردم وظیفه بود
مهیا ڪه احساس می ڪرد بد ضایع شده بود زود خداحافظ کرد و از اتاق خارج شد به در تکیه داد و محکم به پیشونیش زد
ـــ خاڪ تو سرت مهیا
بعد از بیرون اومدن مهیا همه به اصل قضیه پی برده بودند و دلیل ماندن مهیا تو اتاق و فهمیدند
مهیا و خانواده اش بعد از خداحافظی با خانواده مهدوی به خانه برگشتند
مهیا وارد اتاقش شد فردا ڪلاس داشت ولے دقیقا نمیدونست ساعت چند شروع ڪلاس هست
سراغ گوشیش رفت شارژ تمام ڪرده بود به شارژ وصلش ڪرد
ــــ اوه اوه چقدر smsو میس ڪال
ڪلی تماس از نازی و مامانش داشت بقیه هم از یه شماره ناشناس
پیام ها رو چڪ کرد که پیام از نازی داشت ڪه ڪلی به او بدو بیراه گفته بود و یڪ پیام از زهرا و
بقیه هم از هماڹ شماره ے ناشناس یکی از پیام ها را باز ڪرد
ـــ سلام خانمي جواب بده ڪارت دارم
بقیه پیام ها هم با همین مضمون بودند
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود 💗
پارت29
شروع ڪرد تایپ ڪردن
ـــ شما
برای زهرا هم پیامی فرستاد ڪه فردا ڪلاس ساعت چند شروع میشہ
بعد از چند دقیقه زهرا جواب پیامش رو داد
گوشیش و ڪنار گذاشت یاد طراحی هاش افتاد ڪه باید فردا تحویل استاد صولتی مے داد
زیر لب ڪلی غر زد
لب تاپش و روشن ڪرد و شروع ڪرد به طراحے
ڪش و قوسے بہ ڪمرش داد همزمان صدای اذان از مسجد محله بلند شد هوا تاریڪ شده بود
ـــ واے ڪی شب شد
مثل همیشه پنجره ی اتاقش را بست
و دوباره مشغول طراحي شد
ـــ همینجا پیاده میشم
پول تاڪسی را حساب ڪرد و پیاده شد
روبه روی دانشگاه ایستاد خودش را برای یڪ دعواے حسابے با نازی آماده ڪرده بود
مغنعه اش را جلو آورد تا حراست دوباره بهش گیر ندن از حراست ڪه گذشت مغنعه اش را عقب ڪشید
با دیدن نازی و زهرا ڪه به طرفش می اومدند
برگشت و مسیرش رو عوض ڪرد
ــــ و ایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی
ـــ بیخیالش شو نازی
ـــ تو خفه زهرا
مهیا با خنده قدم هاش و تند ڪرد
ـــ بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود 💗
پارت30
مهیا سرش را برگردوند و چشمڪی برای نازی زدتا برگشت به شخصی بر خورد ڪرد و افتاد
ــــ واے مهیا
دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن
مهیا سر جاش وایستاد
ـــ وای مهیا پیشونیت زخمی شده
مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش و روی زخم ڪشید
ـــ چیزی نیست
با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش و بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هاش رو از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود
ــــ شرمنده حواسم نبود خانم....ِ
نازی زود گفت
ـــ مهیا .مهیا رضایی
مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد
ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش و از دستش بکشددستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش رو جلو اورد
ـــ صولتی هستم مهران صولتی مهیا نگاهی به دستاش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه رو از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند
تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت
ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها
ـــ باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود
🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸