eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان خاطرات یک مجاهد 💗 قسمت290 هنوز به سر کوچه نرسیده ام که صدای مرد نفت فروش بلند می شود و می گوید نفت تمام شده و باید تا وقتی که نفت برسد صبر کنند. صف به غلغله می افتد و هر کسی چیزی می گوید. یکی به التماس می افتد تا برای گرم شدت بچه هایش کمی نفت بهش بدهند. دیگری می گوید خانه مان در و پیکر ندارد و باد می آید. مردی هم رویش را زمین می اندازد و غم شرمندگی پیش زن و بچه اش را می آزارد. نمی توانم همین جوری بگذرم. زنی غمگین دست بچه‌ی سه ساله اش را می کشد. مادر زیر لب چیزهایی می گوید. خوب درکش می کنم، حس مادرانگی اش نمی خواهد بچه اش اندکی آزرده باشد. پیش می روم و خانم صدایش می زنم. می ایستد و بعد رویش را به من برمی گرداند. _من اینقدر نقت لازمم نمیشه. میخواین به شما هم بدم؟ ذوق زده به چهره‌ی خواب آلود پسرش نگاه می کند و بله بله می کند. آهسته و با دقت توجه می کنم که قطره ای هدر نرود. تقریبا نیمی از نفت ها را خالی می کنم. تشکر می کند و کلی به جانم دعایم می کند‌. احساس خرسندی می کنم و به خانه برمی گردم. گالن را از پله ها بالا می برم و قیف را روی بخاری می گذارم. قورت قورت نفت به کام بخاری می رود. با زدن کبریت به بخاری روشن می شود. لبخند می زنم و امیدوارم هوا از این سردی به در آید. میخواهم گالن را توی حیاط بگذارم که زینب را ایستاده و بی حرکت جلوی در می بینم. اول جا می خورم و بعد می پرسم: _اینجا چیکار میکنی؟ نمیخوای بخوابی؟ بی توجه به حرفم چشمش را می مالد. _بابا کجاست؟ مگه دیشب کنارم نخوابیده بود؟ جواب ساده دارد اما گفتنش سخت است. زینب خیلی بابایی است و خیلی زود نبود پدرش را احساس می کند. سعی دارم خودم را به نشنیدن بزنم. راهم را به طرف حیاط ادامه می دهم. با این بی جوابی شستش خبردار می شود چه اتفاقی افتاده! عروسکی که مرتضی برایش خریده است را زیر پایش لگد کوب می کند و با غیض می گوید: _بابا رفته؟ من که گفتم بهش نرو. دیشب بهم قول داد که پیشم بمونه، چرا رفت؟ از حیاط برمی گردم. زینب با اخم و موهای ژولیده جلوی در ایستاده و جیغ می کشد. او را بغل می کنم و مرا پس می زند. پاهایش را به زمین می کوبد و داد می زند بابا بابا! لب می گزم و با یک حرکت سریع بلندش می کنم. از صدای جیغ و گریه هایش محمدحسین هم بیدار می شود. با چشمان نیمه بازش می پرسد: _بابا رفته؟ دستم را به طرفش دراز می کنم و در آغوشم می کشمش. زینب خودش را از من جدا می کند و به فرش چنگ می زند. دستی به سرش می کشم و برای آرام کردنش لب می زنم: _بابا یکم دیگه برمی گرده. بعدشم زینب خانم تو میدونی بابایی وقتی میخواست بره به من چی گفت؟ بی توجه به سوالم سکوت می کند و خیلی زود زیر گریه می زند. _بابا به من گفت زینب اگه گریه کنه من دیرتر برمی گردم. بعدشم تو میدونی ما میخوایم بریم پیش مامان زهرا؟ با شنیدن اسم مامام زهرا سکوت می کند. فین فین کنان می پرسد:" کی میریم؟ بریم پیش مامان زهرا! همین حالا بریم! من مامان زهرا میخوام." محمد حسین از خبرم خوش حال می شود. _دایی محمد هم هست؟ آهسته سر تکان می دهم و او پر انرژی دور اتاق هورا می کشد. زینب و من نگاهش می کنیم. فقط شرطی با آن ها می گذارم که دیگز گریه نکنند. زینب دوان دوان می رود ساکش را بیاورد. لب هایم در هم فرو می روند و مانده ام چطور بگویم الان که نمی رویم. توی ذوق شان نمی زنم و فعلا چیزی نمی گویم. برای ناهار سیب زمینی آب پز می کنم و کوکو درست می کنم. زینب آشپزی را دوست دارد و گاهی اجازه می دهم با دست های کوچکش مواد را در دستش کوکو کند. در حال گذاشتن مواد در ماهیتابه هستم که تلفن زنگ می خورد. به محمد حسین می گویم جواب دهد تا من دستم را بشویم. از احوال پرسی خشکش می فهمم او نمی شناسد اش. گوشی را می گیرد به طرف و خیلی زود سراغ بازی اش می رود. چند بار الو می گویم اما کسی چیزی نمی گوید. میخواهم قطع کنم که صدای بم مردانه ای در تلفن می پیچد. _الو؟ سروش؟ اخمی می کنم و جواب می دهم:" ما سروش نداریم آقا. اشتباه گرفتین." تا میخواهم گوشی را از خودم دور کنم صدایش دوباره می آید. _مرتضی چی؟ مرتضی که دارین دیگه. متعجب می شوم و می پرسم:" شما چیکارش دارین؟ اصلا کی هستین؟" _خوب نیست عروس پدرشوهرشو نشناسه. منم همونی که از زندان ساواک درت آورد. یادت رفته؟ آرش؟ زندان ضد خرابکاری؟ خاطرات تلخ به ذهنم هجوم می آورند. صدای ناله و گوشت سوخته در سرم می پیچد. 🍁نویسنده‌مبینا‌رفعتی‌(آیه)🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اعمال قبل خواب♥️ شبتون حسینی🌸 التماس دعا 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم♥️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ذکر روز شنبه ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یارب العالمین 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزِقلبم؛ نیستی‌ومن‌درفراقت، تسبیحی‌میبافم .. نه‌ازجنس‌سنگ،نه‌ازجنس‌چوب؛ بلکه‌ازجنس‌اشک .. قطرات‌اشکم‌رابه‌نخ‌میکشم، تابرای‌ظهورت‌دعاکنم..!❤️‍🩹 @shahidanbabak_mostafa🕊
: عَجِبتُ لمَن يَرى أنّهُ يُنقَصُ كلَّ يَومٍ في نفسِهِ و عُمرِهِ و هُو لا يَتَأهَّبُ للمَوتِ! در شگفتم از كسى كه مى‌بيند هر روز از جان و عمر او كاسته مى‌شود و با اين حال براى مرگ آماده نمى‌شود؟! غررالحكم حدیث ۶۲۵۳ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه حس خوبی است که دلتنگی‌هایت را در گوش کسی زمزمه کنی که برایت جان داده... مگر داریم زیبایی از این بیشتر؟ ‌ @shahidanbabak_mostafa🕊
الهی استَعمِلنِی لِمَا خَلَقتَنی لَهُ.. خدایا من را خرج کاری کن که مرا بخاطرش آفریدی ..♥️! @shahidanbabak_mostafa🕊
قسمتی از وصیتنامه شهید ابراهیم دلها✨ خدایا تو را گواه می گیرم که از شروع انقلاب تا به حال در طول این مدت هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را در مقابل آزمایش ها، مورد آزمایش و آموزش قرار دهم:)... امیدوارم در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین، این جان ناقابل را بپذیری.🥀 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسن عسکری (ع) در ذیل آیه «وَ بُشْریٰ لِلمُؤمِنین» می‌فرماید: قرآن در روز قیامت می‌آید و جوانی را که تلاوت قرآن کرده با خود می‌آورد و عرضه می‌دارد: "بار الها! این جوان در راه تلاوت من خود را به زحمت انداخت؛ حال پاداش او را مرحمت فرما." @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
شعـرهایـم همگـی‌ترجمه‌ی‌"دلتنگیست" بـی‌تـو...! دلتنگ‌تـرین‌شاعرِ‌تاریخ‌؛منـم..❤️! #رفیق‌شهیدم #شهید
خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آن‌ها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به‌قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی‌دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ خدایا گناه‌های من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم..! @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَا مِن صَلاةٍ یحضََر وَقتَها إلّا نَادی مَلَکٌ بَینَ یَدَیِ النّاسِ: أیُّها النّاس! قُومُوا إلی نِیرانِکُم الَّتِی أوقَدتُمُوها عَلی ظُهُورِکُم فَاطفَئُوها بِصَلاتِکُم هیچ نمازی نیست مگر این که چون وقت آن فرا می رسد فرشته ای درپیش روی مردمان ندا می کند: ای مردم! برخیزید به سوی آتشی که بر پشت خودافروخته اید، تا آن را با نماز خویش خاموش کنید. @shahidanbabak_mostafa🕊
بعد از هر حتما برای دعا کنید و بدون دعا کردن برای آن حضرت از سجاده کنار نروید..!✋🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم : ⚠️ جاده لغزنده است! 🏁 دشمنان مشغول کارند! 🚦با احتیاط برانید! ⛔️ سبقت ممنوع...! 📛 دیر رسیدن به پست و مقام، بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" (عج) است..! ♨️ حداکثر سرعت، اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد. @shahidanbabak_mostafa🕊
ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگی‌کنیم، ما امینت‌را از دشمن التماس‌ و گدایـے نمۍکنیم ، ما حقِ خود را با خون‌ هایمان کھ برای سر بلندی نذر شدھ و براۍ آزادگـے ایستاده است ، باز پس می‌گیریم !✋🏻 @shahidanbabak_mostafa🕊
میگفت: همیشه‌ عکس‌ یه‌ شهید‌ تو اتاقتون داشته‌ باشید. پرسیدم‌: چرا؟ گفت‌: اینا‌ چشماشون‌ معجزه‌ میکنه هر وقت‌ خواستید گناه‌ کنید‌ فقط‌ کافیه نگاهتون‌ بهش‌ بخوره ... عشق‌ســه‌حرفه، شهیـد چهار حـرف ... شهــدا یك پـلـه‌ از عاشقـی‌ هم‌ جـلو زدن‌ ..❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊