eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
5.9هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
«نـاگَہان‌آمد؎وَتَلخۍدل‌شیرین‌شُد؛ مثل‌یڪ‌حَبہ؎قَند؎ڪہ‌بہ‌چآ؎اُفتآدَست..♥» #شهیدمصطفےصدر‌زاده🌸 @s
خیلی‌به‌بحث اهمیت‌میداد.وقتی چهارشنبه‌ها ازحوزه‌بیرون‌میزدیم، تابرویم خانه، سرش‌راپایین‌مینداخت‌واخم هایش‌رادرهم‌می‌کرد..میپرسیدم:چی‌شده‌باز؟ بادلخوری‌میگفت:این‌همه ندادیم‌که‌ناموس مملکت‌بااین‌سرووضع‌بیرون‌بیاد..💔! ⁩🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidanbabak_mostafa🕊
🌸 ...   ازحجابت‌هیچگاه‌خجالت‌زده‌نشو!! اگرچه‌نزدکسانی‌هستی‌که‌هیچکدام‌ حجاب‌ندارند... شـرم‌نکن‌وقتی‌میگویند:دراین‌سن‌وسال‌ خیلی‌خودت‌راشکسته‌وپیـرکرده‌ای.. یاچرادین،رابرخودت‌سخت‌گرفته‌ای! بی‌حجابی‌هیچگاه،دلیل‌برزیبابودن‌نیست!! بالعکس‌به‌خودت‌افتخارکن‌ ازاینکه‌خیلی‌حرامهارا،بخاطررضای‌خدا انجام‌نمیدهی...!! صبوری‌کن‌وبرحجابت‌ثابت‌قدم‌باش... که‌پاداش‌تـونـزدِﷲمتعال‌است🩷🥰! @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
+زینب‌وار عمل‌ڪنید!🙂♥ #شهید‌جواد‌مهرافشان @shahidanbabak_mostafa🕊
با حجاب بودن ِ زنی به این معنا نیست که او پوشیدن ِ لباس ِ جذاب و آرایش کردن را بلد نیست . ! بلکه او میداند چه بپوشد ، کجا بپوشد ، و برای که بپوشد ... 🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
مگه‌سربازبیخیال‌میگیره‌تو جنگ‌میخوابه؟!تکلیف‌شرعی ماهادفاع‌ازانقلابه؛وظیفه‌ی خواهراتوی‌این‌نبرد♥! 🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹ نگرانی توی صورتش معلوم بود.زهره خانوم از آشپزخونه اومد و گفت: -معلوم هست کجایی تو؟چرا اینقدر دیر کردی؟ فاطمه با حالت معصومانه ای گفت: _ببخشید خب..دیگه تکرار نمیشه. امیررضا از اتاق بیرون اومد و گفت: -نخیر آبجی کوچیکه..الان این لوس بازیا جواب نمیده.باید تنبیه بشی. رو به مادرش گفت: _مامان یه هفته ظرفهارو بشوره،خوبه؟ فاطمه مثلا با التماس گفت: -نه مامان،خواهش میکنم.ظرف چیدن تو ماشین ظرف شویی کار خیلی سختیه. زهره خانوم و حاج محمود و امیررضا خندیدن. بعد از شام به اتاقش رفت. تمام شب بیدار بود و کمکش کنه.نمیخواست خانواده شو نگران کنه.ناراحتی هاشو میریخت تو خودش. روز بعد طبق معمول به دانشگاه رفت. هنوز هم امیدوار بود پویان اشتباه کرده باشه.میخواست یکبار دیگه ازش بپرسه تا مطمئن بشه.ولی پویان دانشگاه نرفته بود و فاطمه تو نگرانی موند. پویان خیلی دوست داشت بره دانشگاه تا روزهای آخر بیشتر مریم رو ببینه ولی حالا که فاطمه از علاقه ش به مریم خبر داشت،نگران بود که مریم هم متوجه این موضوع بشه. تصمیم گرفت دیگه دانشگاه نره. پدر و مادرش هم مهمانی خداحافظی گرفته بودن.بیشتر وقتش رو با افشین بود و بقیه مواقع مشغول جمع کردن وسایلش و با خانواده ش بود. چند روز گذشت. دو روز به رفتنش مونده بود.برای اینکه آخرین بار مریم رو ببینه به دانشگاه رفت.دوستان نزدیک ترش میدونستن که برای همیشه داره از ایران میره،وقتی دیدنش خوشحال شدن و دورش جمع شدن.ولی چشمان پویان مدام دنبال مریم و فاطمه میگشت. بالاخره بعد از دو ساعت فاطمه رو دید، ولی مریم همراهش نبود. بهانه ای آورد،از دوستانش جدا شد و سمت فاطمه رفت. اما یاد ناراحتی فاطمه افتاد و منصرف شد.برگشت که بره ولی فاطمه متوجه ش شد. -جناب سلطانی پویان شرمنده برگشت سمت فاطمه. فاطمه گفت:_سلام -سلام -برای خداحافظی با بچه ها اومدید دانشگاه؟ -بله. فاطمه متوجه شد که برای دیدن مریم اومده ولی نمیدونه چجوری بگه.گفت: _من و دوستم کلاس جداگانه داشتیم. چند دقیقه دیگه کلاسش تموم میشه، اینجا باهم قرار گذاشتیم. مدتی ساکت بودن.هیچ کدوم به اون یکی نگاه نمیکردن.فاطمه گفت: _آقای سلطانی،حرفهای اون روزتون درمورد دوست تون،شوخی بود دیگه؟.. آره؟ فاطمه بغض داشت.پویان خیلی ناراحت شد.برگشت بره که فاطمه گفت: _آقای سلطانی. پویان ایستاد. -من کار اشتباهی نکردم و عذرخواهی نمیکنم.اون به و من توهین کرد.تا آخرش پای ایمانم میمونم، هرچی که بشه..فقط اینکه خانواده مو ناراحت کنن برام سخته. پویان ساکت بود. نمیدونست چی بگه.شرمنده بود.فاطمه از حالت های پویان مطمئن شد که اون حرفها حقیقت بوده، و افشین واقعا همچین آدمی هست.دیگه چیزی نگفت. مریم رو دید که نزدیک میشد.گفت: -خانم مروت دارن میان. پویان سرشو بلند کرد.وقتی مریم رو دید هول شد... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه‌غسل داشت‌وهمواره‌به خانواده‌توصیه‌میکردغسل‌شهادت‌داشته باشند بسیارکاملی‌داشت‌وهمیشه روزهای‌دوشنبه‌وپنجشنبه‌روزه‌میگرفت‌آن هم‌باافطاری‌بسیارساده..!'(: زینب‌روی‌همه‌ی‌صفحات‌دفترش‌نوشته‌بود اومی‌بیند..بااین‌کارمی‌خـواست‌هیـچ‌وقـت رافراموش‌نکند..♥! 🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊
محمدرضاهمیشه‌میگفت: یہ‌چادرازحضرت‌زهرا‹س› به‌خانم‌هاارث‌رسیده‌و داشتن‌این و حفظ‌کردنِ‌اون‌لیاقت میخواد..♥! 🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊
حـجـاب‌ سنگری‌اسـت‌آغشتھ‌به خـونِ‌مَـن‌.. کھ‌اگـر‌آن‌را‌حـفـط‌نکـنید بـه‌خـونِ‌من‌خـیانـت‌ڪرده‌اید!.. آرم‍‌ـ♡ـان علیﻭرد؎ ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
درسوریه وضعیت حجاب زیاد مناسب نبود،خصوصا تو لاذقیه که شهر توریستی بود.زمانی که اتوبوس درحال حرکت بود محسن پرده اتوبوس میکشید تا چشمش به زن های بی حجاب نیوفته. @shahidanbabak_mostafa🕊
چـه‌زیباست‌سیـاهی‌ شما..؛نمی‌دانـم‌این چه‌حسی‌بودکه‌چادرشمابه‌من‌می‌دادامامی‌دانم که‌بادیدن‌آن‌امید،قوت‌قلـ♥ـب وآبرومی‌گرفتم. باورکنیدچادرشما است،قدراین‌نعمت‌را بدانیدکه‌به‌برکت‌مجاهدت ۜ بدست آمده‌است.امیدوارم‌که‌هرگزرنگ‌سیاه‌چادرشماکم رنگ‌وپریـده‌نشـودو نکندکـه‌روزی شماکم‌رنگ‌وکم‌اهمیت‌شـودکه‌اگرخدایزناخواسته این‌چنین‌شوداصلادوست‌نمی‌دارم‌به‌ملاقات‌من‌سر مزاربیایید..! 🌸 💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahidanbabak_mostafa🕊
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه‌غسل داشت‌وهمواره‌به خانواده‌توصیه‌میکردغسل‌شهادت‌داشته باشند بسیارکاملی‌داشت‌وهمیشه روزهای‌دوشنبه‌وپنجشنبه‌روزه‌میگرفت‌آن هم‌باافطاری‌بسیارساده..!'(: زینب‌روی‌همه‌ی‌صفحات‌دفترش‌نوشته‌بود اومی‌بیند..بااین‌کارمی‌خـواست‌هیـچ‌وقـت رافراموش‌نکند..♥! 🌸 💞 @shahidanbabak_mostafa🕊