احمد دفتری داشت که همیشه همراهش بود.
یک روز بازش کردم. بالای صفحه ای نوشته
بود نذورات. داخل صفحه نوشته بود چهار
گوسفند نذر می کنم. وقتی پرسیدم، گفت:
وقتی دوستم زخمی شده بود برای سلامتی
اش چهار گوسفند نذر کردم.
کمی پائین تر نوشته بود: «هر سال وفات
#حضرتمعصومهس ولیمه می دهم بایک
گوسفند».گفت نذر کرده بودم اگر از شماجواب
مثبت گرفتم به شکرانه اش هر سال ولیمه
بدهم..♥!
همسر#شهیداحمدمکیان🌸
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
کاریکنایرفیــق! بعضیوقتهانمیدانم؛ درگردوغبارایندنیاچهکنم. مراجداکناززمین، «میخواهمدردنیای
📚خاطــره#رفیقشھید
زنگ زد گفت:
سامان همین الان وسایلتو جمع ک؛
دو روز بریم قم!گفتم: بابک جان میشه
چند روز دیگه بریم؟!گفت: نه همین الان!
با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از
رشت رفتیم قم..اونجا ازش پرسیدم: بابک
این همه عجله و اصرار برای چی بود؟!
گفت:برای فرار از گناه! اگه میموندم رشت،
دچار یه گناه میشدم...برای همین اومدم به
#حضرتمعصومهس پناه آوردم..♥️(:
#رفیقآسموننشینِمَندستموبگیر
@shahidanbabak_mostafa🕊
📚خاطــره#رفیقشھید
زنگ زد گفت:
سامان همین الان وسایلتو جمع ک؛
دو روز بریم قم!گفتم: بابک جان میشه
چند روز دیگه بریم؟!گفت: نه همین الان!
با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از
رشت رفتیم قم..اونجا ازش پرسیدم: بابک
این همه عجله و اصرار برای چی بود؟!
گفت:برای فرار از گناه! اگه میموندم رشت،
دچار یه گناه میشدم...برای همین اومدم به
#حضرتمعصومهس پناه آوردم..♥️(:
#رفیقآسموننشینِمَندستموبگیر
@shahidanbabak_mostafa🕊