eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.1هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این شخص در فیلم.. از جانبازان دفاع مقدس هست که سلامتی شو فدای آرامش کسانی کرد که با توهین و تهمت قلب جانبازان و خانواده معظم شهدا رو به درد میارن.. «قضاوت با خودتان البته بخدا واگذار کنیم بهتره»
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
این شخص در فیلم.. از جانبازان دفاع مقدس هست که سلامتی شو فدای آرامش کسانی کرد که با توهین و تهمت قل
تو ایران فقط باید شهید بشی تا قدرتو بدونن یعنی بمیری و دیگه نباشی !! اگه جانباز شدی و افتاده شدی هیچکاری نکردی .. و دقیقا جالب هم اینجاست قانون برای جانبازها و مذهبی ها همیشه قانون هست .. چون هر جا میری میگن شما که جانبازی یا مذهبی شما به قانون احترام نزارید کی باید بزاره ؟؟ ولی برای بقیه مثلا پولدارها همچی راحت با پول و پارتی پیش میره و چون اعتقاد ندارن هیچ مشکلی نداره ..🤷‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••کلام‌زیبا|جهت‌خودسازی🌴🫧•• شهیدمطهری: شما اگر بخواهید به شکل غیر مستقیم امر به معروف کنید یکی از راه‌های آن این است که خودتان صالح و باتقوا باشید، خودتان اهل عمل و تقوا باشید. وقتی خودتان اینطور بودید، مجسمه‌ای خواهید بود از امر به معروف و نهی از منکر. شما می‌بینید مردم از انبیا و اولیا زیاد پیروی می‌کنند زیرا آنچه می‌گویند اول عمل می‌کنند. حتی اینطور نیست که اول بگویند بعد عمل کنند، اول عمل می‌کنند بعد می‌گویند.. -📚حـماسـهٔ‌حـسینی- @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
🕊:-")
شهیدی که پیکرش برگشت ولی قلب نداشت.... قلب مهربونش رو نوادگان شمر از سینه کشیدن بیرون... 🌷 شادی روح آسمانیشصلوات @shahidanbabak_mostafa🕊
-میگفت.. همیشه‌عکس‌یه‌شهید‌تویِ‌اتاقتون داشته‌باشید.. پرسیدم‌چرا؟! گفت‌اینا‌چشماشون‌معجزه‌میکنه! هروقت‌خواستیدگناه‌کنید‌فقط‌کافیه نگاهتون‌بهش‌بخوره..🙃 بابک @shahidanbabak_mostafa🕊
۱ . سلام .. این داستان خودش رمان هست و کتاب نیست و مشکلی نداره . کتاب شهید که نویسنده راضی نباشه مشکل داره ..
سلام.. خب یچیزی هست که ذهن شما میره سمت نامحرم .. مثلا صحبت های دوستانتون درمورد نامحرم که شما گوش میدین و رو شما تاثیر میزاره الان خیلی دراین مورد بین دخترا بحث میشه و پسرا .. نگاه به نامحرم خیلی مهمه چون نگاه به نامحرم ذهن رو بهم میریزه چون نگاه اولین قدم برای گناه هست .. احساس نیاز هم باعث این چیز میشه که شما فکر میکنید یه پسر یا دختر شما باهاش حرف بزنید از تنهایی در میاین و یا آروم میشید .. این خب کاملا اشتباه هست و این رابطه ها از اول تا تهش دردسر هست و درگیری .. بهترین راه زندگی دوری از نامحرم هست تا وقت ازدواج که همچیت رو برا همون یه نفر خرج میکنی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 🌾قسمت نقشه بزرگ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ...😭🙏 التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... 🗣 _طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم... به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... ☺️ _به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... _حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم…بعد ... _ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی😏 پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ✍نویسنده: