شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_چهاردهم _پیرزن اونجا افتاده بود..
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_پانزدهم
_چاره اے نبود باید میرفتم...😔
_اوایل مهر بود کلاسهاے دانشگاه تازه شروع شده بود
_ما ترم اولےها مثل ایـݧ دانشگاه ندیدهها روز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد، کلاس ترم اولےها بود
دانشگاه خیلے خلوت بود.😳
_تو کلاس کہ نشستہ بودم احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم😂
_تغییر و تو خودم احساس میکردم هیجاݧ و شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت😬
هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم
دختر خوبے بود.
_اولیـݧ روز دانشگاه پنجشنبہ بود.
از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا🌷 سر میزدم شهداے گمنام و بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنامہ.🌹
_اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہے شهداے بی پلاک.🕊🌹
_زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشون و انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود
سر قبر بیشتر شهداے گمنام🌷 نشستہ بود چشمام و چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ
بالاخره پیدا کردم سریع دویدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہاے براش فرستادم سرم و گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم🍃
یہ پسر بچہ صدام کرد: خالہ❓خالہ❓گل💐 نمیخواے
سرم و آوردم بالا یہ پسر بچہے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود
عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تا حالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود
ازش پرسیدم: عزیزم همش چقدر میشہ❓
گفت: ۱۵تومـݧ
۱۵ تومــݧ بهش دادم و گلها رو ازش گرفتم چند تا شاخہ ببشتر نبود.
بطرے آب و از کیفم درآوردم و رو قبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو
گلها💐 رو گذاشتم رو قبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.😔
یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.😌🍃
_همہے کلاسهاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد
چندتا از کلاسها رو کہ بین رشتہها، عمومے بود و با ترمهاے بالاتر داشتیم
سجادے🙎♂ هم تو اوݧ کلاسها بود.
_مـݧ پنجشنبہها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم🌷
سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ✉️ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام
_نامه رو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم😭 و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ✉️ رو از اونجا بر دارم.
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرون...🗣
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🍃🌸
#فرازی_از_وصیتنامه
#شهید_محمدحسن_شهسواری🕊🌹
◽️خدایا! این قطره خون ناچیز و جان ناقابل مرا در راه گسترش اسلام، از من بپذیر و اگر ارزشش را داشته باشم، قطره خون ناقابلم را که در راه مکتب ریخته شده است از من بپذیر.
◽️خدایا! به ما جان ده تا در راه تو بدهیم و در راه تو به شهادت برسیم.
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
°•|🍃🌸 #قسمت_چهارم ⬇️ #تعداد_منازل_راه_و_فواصل_آنها ◾️فاصله نسبی هر منزل ۴ تا ۵ فرسنگ بوده و میزا
°•|🍃🌸
#قسمت_پنجم ⬇️
🔴 #نخستین_منزل
◾️ #نام_منزل⇦《بستان ابن معمّر (ابن عامر) به بطن نخله نیز مشهور است》
◽️ #وجه_تسمیه⇦این محل متعلق به عمربن عبدالله بن معمر بوده است.
◽️ #زمان_ورود⇦هشتم ذیالحجه سال ۶۰ هجری معادل ۱۸ شهریور ماه ۵۹ شمسی.
◽️ #مدت_توقف⇦امام درنگ کوتاهی در این محل داشته است.
◽️ #ویژگیها_و_امکانات⇦این منطقه میان دو دره بوده است که به نخل یمنی و نخل شاهی مشهور بودهاند.
◽️ #رویدادها⇦در این منزل فرزدق شاعر، همراه با مادرش امام را ملاقات کرد. امام و یارانش شمشیر و نیزه در دست داشتند. ابا عبدالله از فرزدق پرسید: پشت سر (کوفه) چه خبر؟
جواب داد: دلها با توست و شمشیرها با بنیامیه و تقدیر به دست خداست.
فرزدق پرسشهایی دربارهی مناسک حج از امام پرسید و پس از دریافت پاسخ با شتاب دور شد تا خود را به حج برساند. (برخی این ملاقات را در منازل دیگر نوشتهاند که ملاقات در این منزل دقیقتر است)
🔘➼┅══┅┅───┄
🔴 #منزل_دوم
◾️ #نام_منزل⇦《ابطح》
◽️ #وجه_تسمیه⇦به سیلگاه وسیعی که در آن سنگریزه و ریگ است و نیز به دره پهن، مجرای فراخ، هموار و صاف و مسطح میگویند.
◽️ #زمان_ورود⇦به نظر میرسد ورود به این محل همان روز هشتم ذیالحجه (یوم الترویه) باشد. (۱۸ شهریور ۵۹ شمسی)
◽️ #مدت_توقف⇦امام به مقدار ساعتی در این منزل درنگ داشته است.
◽️ #ویژگی_و_امکانات⇦زمین صاف و هموار که برای اتراق مناسب بود. چند درخت و چاه آب در این منطقه بوده است.
◽️ #رویدادها⇦به امام اطلاع دادند که یزیدبن ثبیط بصری به دیدنش آمده است امام برخاست تا زودتر به دیدار یزید و فرزندانش عبدالله و عبیدالله برود، یزید نیز با اشتیاق به دیدار امام رفته بود. وقتی یزید برگشت، امام را در محل خویش نشسته دید و گفت: بفضل الله و برحمة فلیفرحوا. (یونس، آیه ۵۸) یزید شادمان شد و با ۲ فرزندش هم سفر امام شد. امام در حق او دعا کرد. یزید ده فرزند داشت که فقط همین دو فرزند همراه او در کربلا شرکت کردند. ۲. پیوستن شخص دیگر را که همراه یزیدبن ثبیط بوده نیز در این محل ذکر کرده اند. نام او را عامر گفتهاند.
#ادامه_دارد ...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#حرف_دل
🔴 حجـــــاب مصونیــــت میآورد نه محدودیـــــت!!
◽️خانم….شماره بدم؟!!
خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
◽️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه میشنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفها نبود…این قضیه به شدت آزارش میداد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بیخیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.
◽️روزی به امامزادهی نزدیک دانشگاه رفت… شاید میخواست گله کُند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد، خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند… دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح
نشست. زیر لب چیزی میگفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
◽️چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم میخوان زیارت کنن!!!
◽️دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شهر شد… امــــا…
◽️اما انگار اتفاقی افتاده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمیکرد..! انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعقیبش نمیکرد! احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!!
◽️فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد…
دید چادر امامزاده را سر جایش نگذاشته…!
#حجاب_فاطمی
#دختران_زینبـی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#خصوصیات_اخلاقی
#شهید_سیدمحمد_اسحاقی🕊🌹
◽️صفات اخلاقی خوبی را به تدریج
کسب کرده بود. سختکوشی، مطالعه زیاد، پرستاری و خدمت به دوستان مجروح در بیمارستان و خانواده شهدا، بیشتر سکوت کردن و کمتر حرف زدن و حفظ ارتباط با روحانیت و فرار از دوربین ویژگیهایی است که بیشتر از مقدس بودن و تقید به نوافل از او در خاطرم مانده است.
◽️هر چند هم اهل نماز شب بود و هم حتیالمقدور نماز جماعتش ترک نمیشد و از صفات عجیبش این بود که سر بر بالش و متکا نمیگذاشت گویا نمیخواست دنیا خیلی گرفتارش کند.
راوی 👈 برادر شهید
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
#دلنوشتـــــہ
نمےدانم این شهیـــ🌹ــــد را
چگونه مےشود توصیــــــف ڪرد
▫️گاهے عارفــــــ
▫️گاهے فیلسوفـــــ
▫️گاهے دانشمنـــــد
▫️گاهے فرمانـــــده
▫️گاهے عاشـــــــــــق ...
👈 ولے هر ڪــــہ بـود،
دیگر ماننـدش نخواهد آمد..
°•{فرمانده قلبهـــــا
#شهید_مصطفی_چمــــران🕊🌹}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
4_5785377572560831800.mp3
5.03M
🎧🎧🎧
#فایل_صوتی
🌸 #غدیر_حقیقت_دین
💐من و تو عجـــب رفـــــاقت دیرینی
💐من و تو عجب قطره عجب دریایی
🎤 سیدمجید #بنیفاطمه
👏 #سرود
👌فوق زیبا
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🎧🎧🎧 #فایل_صوتی 🌸 #غدیر_حقیقت_دین 💐من و تو عجـــب رفـــــاقت دیرینی 💐من و تو عجب قطره عجب دریایی 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔺عکاس و خبرنــــگار🔺
🔻۸ سال دفاع مقدس🔻
#شهیـــد_امیـــــر_حلـــــمزاده🌷
《ســـــالروز ولادت》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#یکشنبـــــہ
☀️ ۲۷ مـــــــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۱۶ ذیالحجه ۱۴۴۰
🌲 18 اوت 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاذَالْجَـــــلاٰلِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امیرالمؤمنین علی (ع)
▫️حضرت فاطمة الزهرا (س)
#اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِالْحُسَیْنْ
#السلامعلیکیااباصالحالمهــدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{مدافع حرم
#شهید_مصطفی_نبـــــیلو🕊🌹}•°
🔴 آخرین #توصیه_شهید در مورد مدافعان حرم
◽️به ما نگویید مدافعـان حـــــرم؛ چون جنگ سـوریه و عراق که تمام شود به ما میگویند حالا که حرمی در خطر نیست حالا اینها چه کار میکنند؟ ما مدافعان حرم نیستیم.
◽️ما #زمینهساز_ظهـــــور هستیم، ما تا ظهـــور آقا امام زمان(عج) به مبارزه ادامه میدهیم، حالا میخواهد سوریـه و عـــــراق باشد و یا جنــــــگ با خــود اسرائیـــــل در فلسطین اشغالی باشد.
◽️هر جا نـــــدای مظلومـــی بلند شود ما آنجاییم، هر جا که برای زمینـهسازی ظهـــــور آقــــا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم، پس از همین حالا یـاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حـرم؛ چون شکر خدا امروز حرمها در امنیت است.
《ما زمینه ساز ظهوریم》
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_پانزدهم _چاره اے نبود باید میرفت
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_شانزدهم
_اومدم جواب بدم کہ آنتݧ رفت و قطع شد.... با خودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ
چندبار شمارشو📱 گرفتم اما نمیگرفت
اخمام رفتہ بود تو هم در تلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم😱
_چیزے شده خانم محمدے❓
_فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ
گوشیش📱 و داد بهم و گفت:
بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ
تشکر کردم🙏 و گوشے و گرفتم
تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم"🍃🕊
خیلے برام جالب بود
_چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم...
خندید😁 و گفت:
چیشد❓زنگ نمیزنید❓
کلے خجالت کشیدم😅
شمارهے مامان و گرفتم سریع جواب داد:
بلہ بفرمایید❓
سلام ماماݧ اسماءام آنتـݧ گوشیم📱 رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ✋
نزاشتم اصـلݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ😐
_گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم🙏
سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت:
خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہاے🍃 بخونم و بریم
_نصف گلهایے💐 رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے
روے قبر و شستم، گلها رو گذاشتم روش و فاتحہاے خوندم
سجادے تشکر کرد🙏 و گفت:
نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامون و کامل بزنیم.🤔
_بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ🚙
در ماشیـݧ رو برام باز کرد
سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم
تو راه پلاک همش تکون میخورد مـݧ کنجکاوتر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ.🤔
دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز.😅
سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود
مداحے قشنگے بود😭
"منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ
ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـ😭
دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ
چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ"
اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😭 محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده نگاه میکرد
برام جالب بود
چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت
تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر
اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد🕌 وایساد سرش و برگردوند طرفم و گفت: با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام
پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام😁
_بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زد و گفت: قبول باشہ خانم محمدے
تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ🙏
سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ🏢 وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم
_وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام👀 نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایے کہ داشت.👌
_تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده
حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم 😍
_اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم
با تعجب گفتم:
فردا❓زود نیست یکم
از نظر مـݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ
گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ
تشکر کرد
رسیدیم جلوے در. میخواستم پیاده شم
کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت:خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک😂 و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم😓بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم
کلید وانداختم درو باز کردم
ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم
سلاااااااام ماماݧ جاݧ
دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت:
_سلام علیکم خوش اومدے
گونشو بوسیدم😘 و گفتم مرسے
اومدم برم کہ دستم و گرفت و گفت کجا❓ازدستت عصبانیم
خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهام و بہ نشانہے تعجب دادم بالا و گفتم: عصبانے براے چی❓ماماݧِ اسماء و عصبانیت❓شایعست باور نکـن ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا
نتونست جلوے خندش و بگیره
خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـلݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا😁❓
اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ☎️ زنگ زد خالهام بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم......🏃♀🏃♀
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🍃🌸
#فرازی_از_وصیتنامه
#شهید_غلامعلی_چرخنــــده🕊🌹
◽️«خـــــدایا، خـــــدایا، تکهتکهام کن و تکههایم را به مادرم نرسان که او مــادر وهـــــب است و بدنـــــم را بســــوزان و خاکسترم را به صبـا بده تا چون صحابه عزیز پیامبر (ص) به فــــرات و دجلـــــه بپیوندم»
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸
°•{فرمانده
مدافــــع وطــــن
#شهید_شکرالله_فــــولادی🕊🌹}•°
🔴 فرمانده مردمی بودن یعنی چی...
◽️خیلی جاها رئیس و فرمانده بود ولی مردمی بود، اگر کسی اشتباه میکرد جوانب کار را میسنجید. صدها پروندهای که باید به دادگاه میرسید را در همان کلانتری، سازشی، حل و فصل میکرد و اجازه نمیداد اختلافات بیخ پیدا کنند.
◽️برای جوانهایی که سر و کارشان به کلانتری میافتاد خیلی دل میسوزاند و تا آنجایی که میتوانست راهنماییشان میکرد.
◽️شهید شکرالله فـــــولادی فرمانده انتظامی قائمیـــه در استان فارس ۲۷ مرداد ۹۳ در درگیری با قاچاقچیان به #شهادت رسید.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
°•|🍃🌸 #قسمت_پنجم ⬇️ 🔴 #نخستین_منزل ◾️ #نام_منزل⇦《بستان ابن معمّر (ابن عامر) به بطن نخله نیز مشهو
°•|🍃🌸
#قسمت_ششم ⬇️
🔴 #منزل_سوم
◾️ #نام_منزل⇦《تنعیم》
◽️ #وجه_تسمیه⇦این نام برگرفته از کوهی است به نام «ناعم» که در سمت چپ این منطقه است.
◽️ #زمان_ورود⇦ همان روز هشتم ذیالحجه، ۱۸ شهریور ماه، ۵۹ شمسی
◽️ #مدت_توقف⇦چند ساعت
◽️ #ویژگی_و_امکانات⇦داشتن درختان و نخل زاران، داشتن آب کافی
◽️ #رویدادها⇦برخورد با کاروان بحیربن ریسان که کالاهایی را برای تبریک آغاز حکومت یزید به شام میفرستاد. امام دستور مصادرهی کالاها را صادر کرد. بار این شتران زعفران و حلّه و لباس بود. امام به شترداران فرمود هرکس با ما بیاید کرایه و لباس او را میپردازیم و هر کس بخواهد به یمن بازگردد به اندازه ی مسیر طی شده کرایهاش را خواهیم پرداخت.
گفتهاند در این منزل عبدالله بن عمر (فرزند خلیفهی دوم) با امام ملاقات کرد و امام را از رفتن به کوفه بر حذر داشت و به امام گفت: به خدا میسپارمت، تو در این راه کشته میشوی و سه بار ناف امام را بوسید؛ احتمال است که دیدار کننده عبدالله مطیع باشد نه عبدالله عمر، در این دیدار اشاره به طومارها و نامههای همراه امام شده است.
🔘➼┅══┅┅───┄
🔴 #منزل_چهارم
◾️ #نام_منزل⇦《صفاح》
◽️ #وجه_تسمیه⇦به کناره و حاشیه کوه میگویند. معلوم میشود این ناحیه در دامنه کوه است.
◽️ #زمان_ورود⇦احتمالا روز بعد یعنی نهم ذیالحجه امام به این محل وارد شدهاند. (معادل ۱۹ شهریور ماه ۵۹ شمسی)
◽️ #مدت_توقف⇦توقف امام در این محل کوتاه بوده است.
◽️ #ویژگی_و_امکانات⇦کنار جاده و مسیر اصلی بود. سمت چپ راه کسانی که از مُشاش وارد مکه میشدند. ویژگی مناطق کوهستانی را داشت.
◽️ #رویدادها⇦۱. امام را در این منزلگاه با سپر بر دوش دیده بودند و قبایی بر شانه. از زبان فرزدق است که:
لقیتُ الحسین بارض الصفاح، علیه الیلامق و الدّرق
۲. عبدالله بن عمروبن عاص در این محل سراپردهای داشت. گویا فرزدق در این محله با عبدالله دیدار داشته است.
۳. برخی ملاقات فرزدق را با اباعبدالله در این منطقه دانستهاند که دقیق به نظر نمیرسد.
۴. امام در سخنانی کوتاه تسلیم خود را در برابر قضا و ارادهی الهی بیان کرد.
#ادامه_دارد ...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
°•|🍃🌸 #قسمت_ششم ⬇️ 🔴 #منزل_سوم ◾️ #نام_منزل⇦《تنعیم》 ◽️ #وجه_تسمیه⇦این نام برگرفته از کوهی است ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🍃🌸
°•{بسیجی دلاور
#شهید_امیرحسین_صاحبهنر🌹}•°
🔴 عکسی که کمتر کسی آن را ندیده است و بیانگر این معناست "جوانان مؤمن و متدین بسیجی، با تعقل و تفکر و بر اساس ارزشها و اندیشههای ناب اسلامی، جهاد در راه خدا را در سایه توسل به ائمه اطهار و معصومین علیهم السلام و پیروی از ولایت فقیه انتخاب کردند.
◽️اهل قرائت و تلاوت قرآن بود. از هر فرصتی برای حفظ سورههای قرآن استفاده میکرد. ریشههای اعتقادی امیرحسین، قرآنی بود. دنبال کسب هنر خوشنویسی و نقاشی بود. تصویر امام موضوع اکثر نقاشیهایش بود، خط هم که مینوشت همهاش شعارهای انقلابی و جملات معنوی بود.
◽️از سپاه عازم جبهه شد؛ علاوه بر سلاح، قلم نیز به دست گرفت و به خطاطی و نقاشی در جبههها پرداخت، تابلوهای زیبایی نوشته و در جادههای مناطق عملیاتی نصب میکرد.
◽️ابتکارات زیادی داشت از جمله : ترسیم تصویر امام روی تانکرهای نفت جزیره لاوان و نوشتن عبارت زیبای "سقای دشت کربلا" روی تانکر های آب.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
👈میخوانیـــــم
#دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩
🔻مدافــــع امنیــــت🔻
#شهید_عباسعلی_جوهری_نعیمی🌷
《ســـــالروز ولادت》
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨
#شبتـــــان_بخیـــــر
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#دوشنبـــــہ
☀️ ۲۸ مـــــــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۱۷ ذیالحجه ۱۴۴۰
🌲 19 اوت 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاقٰاضِـــــےَالْحٰاجٰاٺـــــ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن (ع)
▫️امام حسین (ع)
#اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِالْحُسَیْنْ
#السلامعلیکیااباصالحالمهــدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯