ـ≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
#شهیــد_زارعــی سرباز مرزبانی نیروی انتظامی بود که حین انجام وظیفه و پاسداری از مرزهای میهن اسلامی بر اثر عبور از روی مین در بانه کردستان به درجه رفیع #شهادت نائل شد.❣
ـ°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#شهیــدمحســن_زارعــــے🌹🍃
《ســــالــــروزشــھــادتــــــ》
▓پنجـشنبـه و یادشهدا با صلوات🌸
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهــــــداےمــــداح👆 شمــــاره(🔟) ـ°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• #فرازےازوصیتــــنامه⇩ ـ∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞
#شهــــداےمــــــداح👆
#شمــــــاره(1⃣1⃣)
🍃🍃🌹
#فرازےازوصیتنــــامه👇
💠برادرها برخیزید که اسلام به #خون نیاز دارد
و بسیار خوشحالم که بعد از بیست سال عمر توفیق این را یافتم که در صف #سربازان_امام_زمان{عج} قرار بگیرم
و بسیار خوشحالم که در یک چنین زمانی هستم که خداوند #بهشت را خیلی ارزان به فروش گذاشته است 🌸
ـ≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥
👈به یادذاکرومداح ومریداهلبیت{ع}
↯بسیجــــی گمــنــــام↯
" #شهیــد_نقــی_خیــرآبــادی"🌹🍃
شادےروحش #صلوات🌼
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
━━━━━💠🌸💠━━━━━
✅ هرهفتــہ مےرفت #جمڪران.
🔹یڪ سفر باهم رفتیم. شب جمعہ بود و شب شہادت حضرت زهرا (س).
🔸اول رفتیم تہران، روضہے بیت رهبری. توے صف ورودے گفت : میای براے آقا نامه بنویسیم؟
🔹چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟
🔸بنویس : آقا دعا کنید شهیــــ🌹ــــد بشیم.
🔻در آخرین پیامش برایم نوشت:
(سلام داداش ،خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم)
🔹بهش زنگ زدم پرسیدم : ڪی برمیگردی؟
🔻خیلی جدے گفت : ان شاءالله دیگه برنمیگردم.✨
راوی : دوست شهید
مدافــــ🔻حــــرمـ🔻ــــع
#شهید_محسن_حججے🌹🍃
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
﷽
━━━━━💠🌸💠━━━━━
🍃 #دعای_کمیل 🍃
📎برادر #شهید:
🔸اوایل دهه هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شبها یک دستگاه اتوبوس میآمد جلوی مسجد، نمازگزارها را سوار میکرد میبرد مسجد جامع برای #دعای_کمیل. راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سر شهر.
🔹من بیشتر وقتها «درس دارم» را بهانه میکردم و توفیق پیدا نمیکردم شرکت کنم ولی محمودرضا هر هفته میرفت.
🔸یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت، گریه کرده بود. پرسیدم: چطور بود؟!
🔻گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند دارد چه میگوید.»
🔹این حرفش از همان شب توی گوشم است و هیچوقت یادم نرفته. هر وقت #دعای_کمیل میخوانم یا صدای خوانده شدنش به گوشم میخورد، محمودرضا میآید جلوی چشمم.
»«»«»«»«»«»«»«»«»«
#حسین_نصرتی
#محمود_رضا_بیضایی🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
Fadaeian_Haftegi_971006_5.mp3
10.56M
| #شورشب_زیارتی_امام_حسین_ع🌹
🎧 باز یه سلام بدیم برسه کربلا
🎤 #سید_رضا_نریمانی 👌
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته:🔻 #قسمت_سیودوم۳۲ 👈این داستان《نماز قضا》 ـ.............................
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_سیوسوم🔻
👈این داستان⇦《دلت می آید؟》
🍁نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...🍃🌸
سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ...😕
- من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ...😟
پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ...😏
- آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟😔 ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ...☹️
سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ...
-😐 نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ...
با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ...☺️
- دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ...😌
نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ...
سعید خودش رو کشید کنار من ...
- واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟😏... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره😕 ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ...🤔
#ادامــــه_دارد....🌸🌼
✍نویسنده⇦ #شهیدسیدطاهاایــــمانی
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖