eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 #کلام_شهیـــــد 🌺 اگر #شہادت نصیبم شد بنده از آن دسته شہدایـے هستم ڪه یقه بـےحجاب ها و افرادے ڪه ترویج بـےحجابـے میڪنند را میگیرم. #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_جـــواد_محمـــدے🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 ☜سمت راست: #شهید_حجت_مقدم ☜نفر وسط: آقا عطا ☜سمت چپ: #شهید_مالک_اوزمچلویی 🔴 ماجرای این عکس چیست⁉️ 🎆تصویر باز شود👆👆 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 ☜سمت راست: #شهید_حجت_مقدم ☜نفر وسط: آقا عطا ☜سمت چپ: #شهید_مالک_اوزمچلویی 🔴 ماجرای این عکس
🍃🌹 ✍ اما ماجرای عکس: ▫️زمستان سال ۶۵، عملیاتی به نام بیت المقدس۲ در منطقه غرب کشور در کردستان صورت می گیرد در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند ▫️همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه می مانند تا حتما دوستانشون رو برگردونن... ▫️روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف و سرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن... ▫️سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس و چند تا عکس دیگه به یادگار می مونه... 🌸 دعای مادران شهدا همیشه پشت سر عزیزانی ست که نگذاشتند مادرها چشم انتظار بمانند... 🌹 🌹 🍃🌹↬ @shahidane1
🍃🌹 💠 هر که شد گمنام تر زهرا (سلم الله علیها) خریدارش شود 💠 بر در این خانه از نام و نشان باید گذشت... 《 گمنامی و اخلاص ، انسان را ماندگار میکند‌ 》 #شهـــداےگـــمنام #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 #مـــــادرانه 💢 انتظار را باید از #مادر_شهید_گمنام پرسید ▫️ما چه میدانیم دلتنگی غروب جمعه را ؟ ▫️پنجشنبه های دلتنگی💔 #شهـــداےگـــمنام #صبوری_دل_مادران_شهدا_صلوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 💢 شهید مدافع حرمی که شهادتش را به روز عرفه گره زد؛ ▫️#شهید_مرتضی_عطایی با نام جهادی "ابوعلی" از فرماندهان لشکر فاطمیون است بود که در روز عرفه سال 95 حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری و دفاع از حرم حضرت زینب(س) در لاذقیه سوریه به #شهادت رسید. #مدافـــع_حــــرم #شهیــد_مرتضـــی_عطایـــی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹 #تلنـــــگر ❤️ وقتی، دل و دیده‌ات با خدا باشـد ... ▫️دشمن هر چه نزدیک تر ؛ در نظرت کوچک تر می‌شود ... #دیده‌بانی_در_جبهه 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌹🍃🍃 ما لشگر #امام_حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه #امام_حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: 《اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد .》 ـ~~~~~~~~~~~~ سرداررشیداسلام #شهیدحسین_خرازی💔🍃 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 ⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید ✍ وچه خوب گفت که #شهادت عسل است و از عسل شیرین تر ، این را استادمان در کربلا به ما آموخت، و چه زیبا نوشت که کربلا رفتن خون می خواهد. ▫️لذا می نویسم تا همه بدانند که ما بسیجیان هیچگاه انقلاب ، اسلام و رهبرمان را تنها نمی گذاریم. #مدافـــع_حــــرم #شهید_محمدرضا_الوانــــی🌹 #یـادش_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و سوم ۵۳ 👈این داستان⇦《 تاج سر من 》 ــــــــــــ
🔻 و چهارم ۵۴ 👈این داستان⇦《 میراث 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود ... بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود ... تا مادربزرگ تکان می خورد ... دلسوز و مهربان بهش می رسید ... توی بقیه کارها هم همین طور ... حتی کارهایی که باهاش هماهنگ نشده بود ...🍃 با اومدن ایشون ... حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم ... سبک تر شده ... اما این حس خوشحالی😁 ... زمان زیادی طول نکشید ... با درخواست خاله ... پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه ... من اون روز هیچی از حرف هاش نفهمیدم ... جملاتش پر از اصطلاح پزشکی بود ... فقط از حالت چهره خاله ... می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ...😔 بعد از گذشت ماه ها ... بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم ... خاله با همه تماس☎️ گرفت ... بزرگ ترها ... هر کدوم سفری ... چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی ... دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد... از همه بیشتر دایی محمد موند ... یه هفته ای رو پیش ما بود ... موقع خداحافظی ... خم شد پای مادربزرگ رو بوسید😘 ... بی بی دیگه حس نداشت ... با گریه😭 از در خونه رفت ... رفتم بدرقه اش ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... - خیلی مردی مهران ... خیلی ...👌 برگشتم داخل ... که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد ... - مهران ... بیا پسرم ... - جونم بی بی جان ... چی کارم داری❓ ... - کمد بزرگه توی اتاق ... یه جعبه توشه ... قدیمیه ... مال مادرم ... توش یه ساک کوچیک دستیه ...🎒 رفتم سر جعبه ... اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ... ساک رو آوردم ... درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد ...🌫 - این ساک پدربزرگت بود ... با همین ساک دستی🎒 می رفت جبهه ... که شد این رو واسمون آوردن ... ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه ... همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار ...🍃 آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ... - وصیتم رو خیلی وقته نوشتم ... لای قرآنه ...📖 هر چی داشتم مال بچه هامه ... بچه هاشونم که از اونها ارث می برن ... اما این ساک، نه🎒 ... دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه ... این ارث، مال توئه ... علی الخصوص دفتر توش ...📙 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🍃✨🍃 🍃🌹↬ @shahidane1