eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدودوازده 👈این داستان⇦《 ترس از جوانی 》 ـــــــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 قبیله مغول 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎حس فرزند بزرگ بودن ... و حمایت از خانواده ... بعد از تموم شدن ساعت درسی ... نگذاشت برای کلاس‌های فوق برنامه و تست مدرسه بمونم ... و سریع برگشتم ... حدود سه و نیم، چهار بود که رسیدم خونه ...✨ 🔹چند بار زنگ در رو زدم اما خبری از باز شدن در نبود ... خیلی تعجب کردم ... مطمئن بودم خونه خالی نیست ... از زیر در نگاه کردم ... ماشین بابا توی حیاط بود ...🚘 نه مثل اینکه جدی جدی یه خبری هست ...😳 🔸سریع کیفم رو از بالای در پرت کردم توی حیاط و از در رفتم بالا... رفتم سمت ساختمون ... صدای داد و بیداد و دعوا تا وسط حیاط می‌رسید ...😵😲 🔻مامان با دیدن من وسط حال جا خورد ... انگار اصلا متوجه صدای زنگ نشده بودن🛎 ... از روی نگاه مادرم، پدرم متوجه پشت سرش شد ... و با غیض چرخید سمت من ... تا چشمش بهم افتاد ... گر گرفتگی و خشمش چند برابر شد...😡 مرتیکه واسه من زبون در آوردی❓ ... حالا دیگه پای تلفن☎️ برای عمه ات زبون درازی می کنی؟ ... و محکم خوابوند توی گوشم👂 ... حالم خراب شده بود ... اما نه از سیلی خوردن ... از دیدن مادرم توی اون شرایط ... صورت و چشمهام گر گرفته بود ... و پدرم بی‌وقفه سرم فریاد می‌زد ...🗣 🔻با رفتن پدر سر و صدا هم تموم شد ... مادرم آشفته و بی حال ... الهام و سعید هم ... بی سر و صدا توی اتاق شون... و این تازه اولش بود ... لشگر کشی‌هاشون شروع شد ... مثل قبیله مغول به خونه حمله‌ور می‌شدن ...🍀 مادرم رو دوره می‌کردن و از گفتن هیچ حرفی هم ابایی نداشتن ...⚡️خورد شدنش رو می‌دیدم اما اجازه نمی‌داد توی هیچ چیزی دخالت کنم ... یا حتی به کسی خبر بدم ...✨ 🔹این حرف‌ها به تو ربطی نداره مهران ... تو امسال فقط درست رو بخون ...📚 🔻اما دیگه نمی‌تونستم ... توی مدرسه یا کتابخونه ... تمام فکرم توی خونه بود ... و توی خونه هم تقریبا روز آرومی وجود نداشت ... به حدی حال و روزم بهم پیچیده بود که ... اصلا نمی‌فهمیدم زمان به چه شکل می گذشت ...🕔 فایده نداشت ... تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دایی☎️ ... دایی تنها کسی بود که می‌تونست جلوی مادرم رو بگیره ... 🛡مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود ... و این چیزی بود که من ... طاقت دیدنش رو نداشتم ...😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌸 ﷽ 🌸 🍀 🔴 يكبار در جبهه آقای «فخرالدين حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحيه دادن به رزمندگان. 🔹وسطهای حرفاش به يكباره با صدای بلند گفت: «آی بسيجی‌ها !» همه گوشها تيز شد كه چی می‌خواهد بگويد. ادامه داد: «الهی دستتان بشكند»😳 🔸عصبانی شديم‌! می‌دانستيم منظور ديگری دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟ يك ليوان آب خورد و گفت: « »😁 ⬅️ اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😂 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌺 ﷽ 🌺 #فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩ ✍ وقتی من خودم را شناختم تصمیم گرفتم که تا آنجا پیش بروم که به خدا برسم و آخرین نقطه رسیدن به خدا، #شهادت است که ان‌شاءاللّه خدا نصیب من خواهد کرد. 🔻به یاد نوجوان ۱۶ ساله🔻 #شهیـد_علـــــی_مهـــــران 🌹🍃 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌷﷽🌷 #شهیـــــدانہ 🍃 کاش آن روزگاران گــم نمی‌شد ✨هوای خوب #باران گـم نمی‌شد 🍃صفای جبهه‌ها می‌ماند ای کاش ✨صدای پای یـــــاران گم نمی‌شد #حال_هواے_جمع_شهیدانم_آرزوست #یادشان_با_ذڪر_صلوات ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 جبهه پر از علی بود 》 🖇با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی‌داد ... اما فقط خون بود ...😔 🔸چشم‌های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می‌کرد ... 🍃 - برو بگو یکی دیگه بیاد ... 🔹بی‌توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ... 🗣 - میزاری کارم رو بکنم یا نه❓ ... 🔻مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ... 🔸- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ... با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... 🔹- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ... 🔻محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ... 🍃✨ 🔹😂🔸علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ... 🍃 ❤️دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ...🍃✨ ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🔰 👉 @MODAFEH14 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌾﷽🌾 #ڪـــــݪام_نـــــاب 💠 اگر از دست کسی ناراحت شدید دو رکعت نماز بخوانید، بگویید: "خدایا؛ این بنده تو حواسش نبود من گذشتم تو هم بگذر"... 🔹نابغــہ جنگ🔹 #شهیــد_حســـــن_باقـــــری 🌺 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane
⚜﷽⚜ #ڪـــــݪام_نـــــاب ☘ در زمان غیبت کسی منتظر ظهـــــور است که منتظر #شهـــــادت باشد. 🔹فرمانده لشگر علی‌ابن‌ابیطالب🔹 #شهیــد_مهـــــدی_زین‌الدیـــــن 🌺 #فرمانده_بی‌ادعا #سردار_خیبر ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃 #شهیـــــدانہ ❤️مـا خانه به دوشان غم سیـــــلاب نداریم ...🌹✨ #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از 👈سردار‌ مــدافـــع حـــرم🔻 #شهیــد_حســـــن_اکبـــــری 🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #عاقبتتان_شهدایی💔🍃 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅 #کلام_نور 🌺 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ 🍃 اى اهل ايمان ! [در برابر حوادث] شكيبايى كنيد، و ديگران را هم به شكيبايى واداريد، و با يكديگر [چه در حال آسايش چه در بلا و گرفتارى] پيوند و ارتباط برقرار كنيد و از خدا پروا نماييد تا [بر موانع راه سعادت] پيروز شويد. #سوره_آل‌عمران_آیه_۲۰۰ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #اول_هر_سپیده #سلام_امام_زمانم💗 مثل یک نرگس سرما زده از وحشت برف سخت محتاج به گرمای پر و بال تو ام...... ✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1