شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_چهارم
📌 #عنوان : «شهید گمنام»
🎙 #راوی : مصطفی صفار هرندی
🔹قبل از اذان صبح برگشت، پیکر شهید هم روی دوشش بود، خستگی در چهرهاش موج میزد. برگه مرخصی را گرفت، بعد از نماز به همراه پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال.
🔸میگفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات #بازی_دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
🔹خبر خیلی سریع رسیده بود تهران، همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران #تشییع باشکوهی برگزار شد، میخواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید #عملیات دیگری در راه است.
🔸قرار شد فردا شب از جلوی مسجد حرکت کنیم. بعد از نماز بود با ساک وسایل، جلوی مسجد ایستاده بودیم با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد،او را میشناختم پدر شهید بود. همان که #ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید: اما!
🌷 @shahidane1🌷
🔹لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا #ابراهیم ممنونم زحمت کشیدی، اما پسرم!!!
پیرمرد مکثیکرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
🔸لبخند از چهره همیشه خندان #ابراهیم رفت، چشمانش گرد شده بود از تعجب!
🔹بُغض گلوی پیرمرد را گرفته بود چشمانش خیس از اشک بود صدایش هم لرزان و خسته، دیشب پسرم را در خواب دیدم میگفت: در مدتی که ما #گمنام و بینشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب #مادر_سادات #حضرت_زهرا به ما سر میزد.
🔸اما حالا دیگر چنین خبری برای ما نیست، میگویند: شهدای #گمنام مهمانان #ویژه #حضرت زهرا هستند.
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
🔹سکوت جمع ما را گرفته بود به #ابراهیم_هادی نگاه کردم، دانههای درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین میآمد، میتوانستم فکرش را بخوانم.
🔸 #ابراهیم_هادی گمشدهاش را پیدا کرده بود؛ #گمنامی...
🔺شادے روح #شهدای_گمنام صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286