eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍂 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄 ◽️همیشه مےگفت : زیباترین شهادت را می‌خواهم ! یڪ بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ، زییاترین شهادت چگونه است ؟! ◽️در جواب گفت : #زیباترین_شهادت این است ڪه جنازه‌اے هم از انسان باقے نماند..... °•{هادے دلهـــــا #شهید‌_ابراهیــــم‌_هــــادے🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄 °•{ســـردار مدافع حرم #شهید_سیدرضا_مراثـــــی🍃🌹}•° ◽️تنها حسرتی که در دنیا داشت، رسیدن به مقام #شهـــــادت بود. زمانی که پیکر مطهر شهدای مدافع حرم را می‌آوردند با حسرت می‌گفت: «خوش به حالشان؛ من که هرگز لیاقت #شهـــــادت را ندارم!» ◽️به شدت منظم بود و هر کاری که انجام می‌داد جلب رضایت الهی مهمترین هدفش بود؛ فقط برای رضای خدا کار می‌کرد. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄 🔴 ماجـــــرای جالـــــب گفت‌وگوی #شهید_محمدخــــانی با تکفیری‌ها ▫️یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما، سریع بی‌سیم را برداشتم، می‌خواستم بد و بیراه بگم. ▪️عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. ▫️گفتم پس چی بگم به اینا؟! ▪️گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می‌زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» 🔻سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ ▪️گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ▪️ما همون هایی هستیم که آمریکایی‌ها رو از عراق بیرون کردیم. ▪️ما لشکری هستیم از لشکر رسول‌الله و هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون‌ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. 🔻بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند؛ می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته‌اند.» 📚کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی #شهید_محمدحسین_محمدخـانی #یادش_با_ذکر_صلوات ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 [•مدافـــــع حـــــرم و مــــداح اهل بیت #شهیـد_محمـــــد_آژنـــــد🍃🌹•] #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄 ◽️محمد روضه‌های حضرت زهرا(س) را بسیار سوزناک می‌خواند و واقعاً می‌سوخت؛ ◽️اولین تیری هم که به وی اصابت کرد در پهلویش بود و دو ساعت بعد نیز با تیر «قناصه»، سر وی را هدف قرار می‌دهند که به #شهادت می‌رسد. ◽️وقتی من با عکس «محمد» نجوا می‌کردم، به وی گفتم که «محمد! تو همان چیز‌هایی که در مداحی‌هایت برای ائمه اطهار (ع) می‌خواندی را خودت دیدی؛ پهلویت مانند حضرت زهرا(س) ضربه خورد و مانند امام حسین(ع) بدنت در بیابان ماند. راوی 👈 مادر شهید °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 📄 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ ▫️ازش می‌پرسم درد داری؟ ▪️می‌گه : نه زیاد ▫️می‌خوای مسڪن بهت بدم؟ ▪️نه ▫️می‌گم : هر جور راحتی 🔻لجم گرفته ازش ... با خودم می‌گم : این دیگه ڪیه ؟! دستـــــش قطع شده؛ صـــداش هم در نمی‌یاد. #علمدار_جبهه‌ها #شهید_حاج_حسین_‌خرازی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــرگـےازخــاطــراتــــ #خاطره_خانوادگــی #تربیت_علیرضــا 💠 مصطفی اصلا دوست نداشت پسرش لوس باشد مثلا در مورد غذا خوردن تأکید می‌کردند که بسم الله بگوید و به او می گفت هر کاری را که شروع می کنی به بسم الله بگو... 💠 یک سری چیزها را به خود علیرضا می‌گفت مثلا می‌گفت سعی کن نترسی هیچ وقت. وقتی با هم کشتی می‌گرفتند همیشه به علیرضا می‌گفت سعی کن نترسی و حمله کن. 💠 خیلی دوست داشت به مراسم عزاداری ها و مسجد ببردش. خودش اگر نمی‌توانست می‌گفت با دیگران حتما برود خیلی تاکید داشت شجاع بار بیاید... راوی 👈 همسر شهید 👈علیرضا فرزند #شهیدمصطفی‌احمدےروشن ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــرگـےازخــاطــراتــــ #شهید_رضـــــا_دادبیـــــن🕊🌹 ▫️یک هفته پس از شهادتش می‌گذشت وقتی پدر بالای جنازه‌ی رضا رسید، هنوز از زخم کتفش خون می‌آمد؛ پدر فوری یک پارچه آورد و به خون آغشته کرد. گفت: می‌خواهم این پارچه رو به منتقم خون شهداء، #حضرت_مهدی (علیه السّلام) هدیه کنم. راوی 👈 پدر شهید °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــرگـےازخــاطــراتــــ 📄 °•{شهید مدافــع حــرم #محمدحسین_محمـــدخانی🕊🌹}•° ▫️اگر سردردی، مریضی یا هر مشکلی داشتیم، معتقد بودیم برویم #هیئت خوب می‌شویم؛ می‌گفت: «می‌شه توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی!» ... ▫️جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم، اما نمی‌شد، چون خانه‌مان کوچک بود و وسایل‌مان زیاد ... البته اکثراً هیئت دو نفری داشتیم؛ برای هم #سخنرانی می‌کردیم و چاشنی‌اش چندخط #روضه هم می‌خواندیم، بعد چای، نسکافه یا بستنی می‌خوردیم. می‌گفت: «این خوردنیا الان مال هیئته!» ▫️هر وقت چای می‌ریختم می‌آوردم، می‌گفت: «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» ▫️زیارت عاشورا می‌خواندیم و تفسیر می‌کردیم، اصرار نداشتیم زیارت #جامعه_کبیره را تا ته بخوانیم. یکی دو صفحه را با معنی می‌خواندیم، چون به زبان عربی مسلط بود، برایم ترجمه می‌کرد و توضیح می‌داد. 📙 برشی از کتاب «قصه دلبری، #شهید_محمدحسین_محمدخانی به روایت همسر» ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ #شهید_محمدابراهیم_همـت🕊🌹 💢 #التزام_به_اقتصاد_مقاومتی ◽️گونی‌های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار، #حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد؛ پرید به ما که: «دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره؟!» ◽️از همان موقع دستور داد تا این گونی‌ها خالی نشده، کسی حق ندارد ️ نان بپزد و بدهد به بچه‌ها. ◽️ممدتها موقع ناهار و شام، گونی‌ها را خالی می‌کردیم وسط سفره، نان‌های سالم‌تر را جدا می‌کردیم و می‌خوردیم. #همت_یک_ملت #ســـــردار_دلهـــــا ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 📄 #بــرگـےازخــاطــراتــــ 🔹روح الله "برادر شهید" که اومد ، رفتیم بهشت زهرا... منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم... 🔹به محض اینکه حکاک اومد، یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: اصلا نمی‌دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم! 🔹دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین ‌(علیه السلام) منو خواستن گفتن شما مأمور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی 🔹ما که خشکمون زده بود؛ وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... 🔻سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه‌ای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله سالار شهیدان... راوی 👈 دوست و همرزم شهید °•{مدافــــع حــــرم #شهید_رســـــول_خلیلـــــی🕊🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــرگـےازخــاطــراتــــ 🔴 دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله در جریان تفحص پیکر شهدا، پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود. ▫️خواندن بخشی از یادداشتهای این شهید ۱۶ ساله برای لحظاتی ما را به فکر فرو برد که کجائیم و چه می‌کنیم؟!!! ▫️گناهان یک روز او عبارت بودند از: ● سجده نماز ظهر طولانی نبود. ● زیاد خندیدم. ● هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد. ▫️راوی در سطر آخر افزوده بود که: دارم فکر می‌کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم… ! راوی 👈 جستجوگر نور #جستجوگران_نور #تفحص ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ ▫️یکبار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه‌ات میمانی؟ ▫️گفتم: از همان ابتدای زمانی ڪه حقوقم را می‌گیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت حقوق ڪی میرسه! ▫️آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را ڪه به خاطر مال دنیا و دنیا می‌کشند، ڪمی از آن را برای #امام_زمان(عج) می‌کشیدند ایشان تا حالا #ظهور کرده بودند ... 🔻امـام منتظـر نــدارد😔 ✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_محمـــــود_رادمهـــــر🕊🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ #شهید_یـــــدالله_زنگنـــــه🕊🌹 ◽️یک روز که با یدالله در مورد آرزوهایش در آینده و در جنگ صحبت می‌کردیم گفت : 《من دوست دارم که در جبهه مانند امام حسین(ع) به هنگام #شهادت سرم از بدنم جدا شود، تا روز قیامت با افتخار به امام حسین(ع) بگویم، من این سر را در راه تو و قرآن تقدیم کرده‌ام‌》 📚منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه۱۲۵ #یاد_شهدا_با_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_رضا_کارگر_بـــــرزی🕊🌹}•° 📄 #بــرگـےازخــاطــراتــــ ⇩↯⇩ 🍃راننده‌اش می‌گفت: همه جا در حال مطالعه بود، هرجا هم که فرصت نمیشد، با هدفون دروس زبانش را گوش میکرد. 🍃یک بار بهشون گفتم، آقارضا شما همیشه مطالعه می‌کنید وقتی هم که میاید تو ماشین هدفون تو گوشتونه، حاجی بخدا دلمون پوسید از بس ساکتید. 🍃بعد راننده تعریف می‌کنه: دیگه ندیدم موقع با من بودن هدفون بزاره، برعکس کلی هم باهام حرف میزد و میخندید. 🍃بهشون گفتم: حاجی از درسها و مطالعه‌هاتون عقب نمونید، حالا من یه چیزی گفتم؛ آقارضا بهم خندید و به گفتگو ادامه داد. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{ســـــردار والامقام 🕊🌹}•° 📄 🍃 گردان مرتضے به معروف بود. هر یڪ از فرمانـدهانِ گردان‌ها ڪہ به دلایلے نیروهایشان را رد مےکردند، آنها را به این گردان مے‌فرستادند. علی‌رغم شیطنت‌هاے رزمندگان، این گردان یکے از بهترین گردان‌های خط شڪن بودند. 🍃 این گروه در صبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چند تن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مےبرند.. 🍃 حاج کاظم گفت: از شنیدن این سخنان ناراحت شدم و مرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید. 🍃 او لباس رزم مرتب و پوتین به‌ پا نمےکرد لباسش را بر روی شلوار مےانداخت و با یک کتانے گردانش را فرماندهے می‌کرد. 🍃 یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهی آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا؛ با دلخوری و صدای بلند شروع به اعتراض کردم و گفتم: «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند و شکایت دارند…» 🍃 مرتضے تا انتهاے صحبت‌ها آرام بـود و به سخنانم گوش می‌داد. وقتی حرف‌هایم تمام شد جلوتـر آمد و گفت: 🍃 داداش! بسیجے از مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجے را به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مے‌دهم.. 🍃 حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم.. راوی 👈 ●فرمانده گردان حضرت قاسم ●لشکر ۱۰ سیدالشهـدا ‌°•{نــشــــربمنـــــاسبتــــــــ 💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #برگـــــےازخاطراتـــــ 🔹هم قد گلوله توپ بود، گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ 🔸گفت: با التماس! 🔹گفتم: چه جوری گلوله رو بلند می‌کنی میاری؟ 🔸گفت: با التماس! 🔹به شوخی گفتم می‌دونی آدم چه جوری شهید میشه؟ 🔸لبخندی زد و گفت: با التماس! 🔻وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن، فهمیدم چقدر التماس کرده !!! ▫️ای شهیـــــد! گذشتی از روزهای خوش نوجوانی‌ات؛ دعا کن برایم که این جوانی، مرا به بازی نگیرد... #التماس_دعای_شهادت ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{مدافــــع حــــرم #شهید_سیدمجتبی_ابوالقاسمی🌹}•° #برگـــــےازخاطراتـــــ 🔹ماه رمضان بود و سید توی خانه‌شان تنها بود، چندین بار برای افطار دعوتش کردم، اما نمی‌پذیرفت. می‌گفت: «خواهرمم هی زنگ می‌زنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!» بعد با خنده می‌گفت: «اینجا همه چی هست! گرسنه نمی‌مونم! نگران نباش!» 🔹یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه می‌خورد. گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور!» گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست؟!» 🔹خندید و گفت:《مگه قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!》حرفی برای گفتن نداشتم. راوی 👈 دوست شهید 🔻فرمانده گردان بیت المقدس و شاعر و مداح اهلبیت (ع) °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #بــرگـےازخــاطــراتــــ #شهید_مصطفی_شعبـــــانی🕊🌹 ▫️با هم خیلی رفیق بودیم؛ تو عملیات والفجر ۸ شهیـــد شد. یه شب به خوابم اومد و دو تا توصیه ڪرد: 1⃣ گناه نڪنید ... 2⃣ اگر گناه ڪردید سریع توبه ڪنید. #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{مدافع حرم #شهید_مرتضی_حسین‌پور🕊🌹}•° #برگـــــےازخاطراتـــــ 🌿اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد، می‌دیدم که بعد نماز از خدا طلب شهادت می‌کند. 🌿 نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، #شهید می شی! 🌿 حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمی‌گفت. دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاری و که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضی‌تره.  🌿 بعد از مدتی برای #شهادت هم دعا نمی‌کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟  گفت: چرا. ولی براش دعا نمیکنم! چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم. 🌿 گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! راوی 👈 همسر شهید ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{مدافـــــع حـــــرم و جانبـــــاز دفاع مقدس #شهید_حاج‌محمد_شالیــکار🕊🌹}•° #برگـــــےازخاطـــــراتـــــ 🔹قبل از عملیات کربلای ۴ بود که شهید محمدعلی معصومیان به من گفت: «محمد، دیشب خواب دیدم با هم رفتیم کربلا و من سمت راست ضریح امام حسین(ع)، اما تو کنار درگاه ورودی ایستادی و داخل نیامدی!» 🔹نگاهی به هم کردیم، عمیق و پر معنا! گفتم: «محمدعلی جان، تعبیر آن خواب شهادت توست و مجروح شدن من، که همین هم شد.» 🔹در عملیات کربلای ۴ بود که محمدعلی معصومیان به شهادت رسید و من هم مجروح شدم. 🔹«محمد شالیکار» از همرزمان سردار شهید حاج «حسین بصیر» و سردار «علی اصغر بصیر» در دوران دفاع مقدس بود؛ وی که از ناحیه سر در جنگ هشت ساله دچار جانبازی شده بود، بعنوان یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم به کشور سوریه سفر کرد که در نبرد با تروریست‌های تکفیری مجروح شد. وی که از ناحیه کتف و ریه دچار آسیب جدی شده بود، سرانجام پس از مجاهدت‌های فراوان در بیست‌و سوم آذر سال ۱۳۹۴، به یاران شهیدش پیوست. °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{سردار رشیداسلام #شهید_محمـــــود_کـــــاوه🕊🌹}•° #برگـــــےازخاطـــــراتـــــ 🔸هر وقت پیش محمود حرف زن را می‌زدیم، می‌گفت: دست از سر من بردارید! ازدواج برای کسی است که مرد این دنیا باشد، نه من که تا چند وقت دیگر #شهید می‌شوم! 🔸خدا بیامرز همیشه می‌گفت: من، داماد جبهه‌ام، و عروسم حجله #شهادت است! حتی یک بار اسمش برای مکه در‌آمده بود، ولی محمود نرفت. می‌گفت: الان ماندن در جبهه، واجب‌تر از حج است. 🔸عجیب هم «آقا» را دوست داشت. همه فکر و ذکرش آقای خامنه‌ای بود. پز می‌داد که من بزرگ شده خامنه‌ای‌ام و از بچگی، هوایم را داشته. #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{مدافــــع حــــرم #شهیــد_علـــــی_نظـــــری🕊🌹}•° #برگـــــےازخاطـــــراتـــــ ◽️بار دومی که علی آقا به سوریه رفته بود، من در شبکه‌های اجتماعی می‌دیدم که مدافعان حرم وصیتنامه می‌نویسند. ◽️وقتی به خانه آمد پرسیدم تو هم وصیتنامه داری؟ پاسخش منفی بود. گفتم خب تو که زیاد مأموریت می‌روی وصیتنامه بنویس، اما گفت من به رفتن فکر نمی‌کنم. ما باید بمانیم و حالا حالاها خدمت کنیم. راوی 👈 همسر شهید ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 #برگـــــےازخاطـــــراتـــــ #شهید_محسـن_حججـــــی🕊🌹 ◽️بعضـــی از روزهای جمعـــــه تلفـــــن همراهـش خاموش بود. وقتی دلیلش رو می‌پرسیدم می‌گفت : 《ارتباطم را با دنیا کمتر می‌کنم تا کمی زمانم را برای #امـــــام زمانـم اختصاص بدم‌》 راوی 👈 همسر شهید ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{سرتیــــپ، آزاده #شهید_حسیــــن_لشگــــری🕊🌹}•° #برگـــــےازخاطراتـــــ #فـــــراق ◽️سرتيپ لشگری غرق در افكار و انديشه‌های خود بود كه نگهبان وارد شد و او را به اتاق افسر نگهبان برد. در آنجا سرگردی پشت ميز نشسته بود و يك سروان هم روی مبل لم داده بود. با ورود لشگری آنها بلند شدند و خوش آمد گفتند! ◽️سروان كه از كميته قربانيان جنگ آمده بود می‌گفت: ممكن است تا يكی دو هفته ديگر به ايران و نزد خانواده‌ات بازگردی. ◽️بارقه‌ای از اميد در دل لشگری جرقه زد و گفت: خدا بزرگ است هر چه او بخواهد همان می‌شود. و خدا می‌خواست او همچنان در كوره اسارت آبديده‌تر شود. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
‌°•|🍃🌸 #برگـــــےازخاطـــــراتـــــ #شهید_سیدمجتبی_علمـــــدار🕊🌹 🔴 #نامحرم ◽️هنگام صحبت با نامحــــرم سرش را پایين می‌انداخت. حجـــــب وحيـــــا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمـــک به مغازه پــدرش می‌رفت اگر خانمـــــى وارد مغـــــازه می‌شد کتابـــــی در دست می‌گرفت ســـــرش را بـــــالا نمی‌آورد و می‌گفت "پــــدر شما جواب بده”. #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯