شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_نــود_و_نهــم۹۹ 👈این داستان⇦《 داشتیم؟... 》 ـــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صد
👈این داستان⇦《 لیست 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حسابی جا خوردم ... به زحمت خودم رو کشیدم بیرون ...
🔹- فرامرز ... به جان خودم خیلی خستهام ... اذیت نکن ...
اذیت رو تو میکنی ... مثلا دوستیم با هم ... کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی ...😳
خندیدم ...
تو باز قرصهات💊 رو سر و ته خوردی؟ ...
نزن زیرش ... اسمت توی لیسته ...
🔹چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن ... منم دنبال فرامرز راه افتادم ... کاندید شماره ۳ ... مهران فضلی ... باورم نمیشد ... رفتم سراغ ناظم ...👤
🔸آقای اعتمادی ... غیر از من، مهران فضلی دیگهای هم توی مدرسه هست؟ ...
خندهاش گرفت 😁...
نه ... آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست📝 بنویسم ...
🔻- تو رو خدا اذیت نکنید ... خواهشا درش بیارید ... من، نه وقتش رو دارم ... نه روحیهام به این کارها میخوره ...
▫️از من اصرار ... از مدرسه قبول نکردن ... فایده نداشت ... از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط ... رای گیری اول صبح بود...
بیخیال مهران ... آخه کی به تو رای میده❓ ... بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن ...
⭕️اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر میکردم پیش رفت ... مدیر از بلندگو ... شروع کرد به خوندن اسامی بچههایی رو که رای آورده بودن ... نفر اول، آقای مهران فضلی با ۲۶۵ رای ... نفر دوم، آقای ...
اسامی خونده شده بیان دفتر ...
⚡️⚡️برق از سرم پرید ... و بچه های کلاس ریختن سرم ...
از افراد توی لیست ... من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم ... تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد 🤓...
فکر میکردم رای بیاری ... اما نه اینطوری ... جز پیشها که صبحگاه ندارن ... هر کی سر صف بوده بهت رای داده ... جز یه نفر ... خودت بودی❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1