﷽
━━━━━💠🌸💠━━━━━
⭕️آخرین درخواست یک ژنرال #بسیجی⚡️
🔰 ایشان در نامه اش نوشته بود :
🔹« در عمليات آينده اجازه بده در گردان های رزمی انجام وظيفه کنم و همراه آنان در حمله شرکت کنم .
🔸خواهش می كنم از حضور من در خط مقدم ممانعت نكن .من می دانم كه تا 6 ماه ديگر #شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجي ها باشم »
🔻دقيقاً سر موعد مقرر ، سر 6 ماه ، علیمحمدى در عمليات #كربلای 4 با اصابت ترکش به پهلویش به شهادت رسید.🌾🌹
#شهید_علی_محمد_اربابی🌹🍃
#سالروز_شهادت✨
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
💟روایتی کوتاه از #زندگی
شهید #مدافع_حرم
#دهــــه_هفــتــــــادی
ـ-----------------------------
🔷 «حجتالاسلام محمدامین کریمیان»:🔷
👈مادر شهید: به او گفتم #شهيدشو، اما #اسير_نشو من اسارتت را نمیخواهم/ به شوخی به او می گفتیم یک آدم درسخوان استخوانی، در جبهه زیر دست و پا میماند ،غافل از اینکه او #چریک بود و ما نمیدانستیم💔
👈همسر شهید: خبر #شهادت علیرضا را به بدترين نحو😭 در يكی كانالهای محلی تلگرام خواندم، محمدامین هر روز صبح که از خواب بلند می شود به عکس پدرش سلام می کند و آن را میبوسد😘 ...
ـ---------------------------------
♡مــدافــ🔻حــرمـ🔻ــــــع♡
#شهیدامیــــــن_کــریمیــــــان🌹🍃
#دهــــــہ.هفتــــــادے😘👌
شادےروحش #صلوات....
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
﷽
━━━━━💠🌸💠━━━━━
🌀نگاهش حکایتی داشت
که چشمانش آسمانی شد🕊✨
💠یه روز نگاه کردم تو چشمای👀 حاج ابراهیم گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن👌
گفتم چشمای👀 تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره✨
مطمئنم حاجی تو وقتی شهید🕊 بشی سرت جدا می شه چشماتو👀 خدا می بره.
همسر حاج ابراهیم همت می گه چشمای👀 ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود
🔻یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به گناه باز نشد🌸✨
🔻دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه اشکی می ریزن🍃😭
گفتم من مطمئنم این چشما👀 رو خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه😔
آخرش هم تو عملیات خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشما👀 رو خدا با قابش برداشت و برد😭😭
خاطراتی از همسر شهید🌸
#محمد_ابراهیم_همت🌹🍃
#روزتـــون متبرڪ به #نگــاهشهدا🕊🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
4_5832469045693122092.mp3
1.98M
🔸 #پادکست
#صــوتــــــ1☢
⇩گــذرکوتــــاه بــــرزنــدگــی⇩
#شهیــدسیــــدمجتبــے_علمــــدار🌹
📚گزیده کتاب خادم الزهرا
(شهیدسیدمجتبی علمدار)
گوینده : محمد محمدزاده
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔸 #پادکست #صــوتــــــ1☢ ⇩گــذرکوتــــاه بــــرزنــدگــی⇩ #شهیــدسیــــدمجتبــے_علمــــدار🌹 📚گزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●➼┅═❧═┅┅───┄
🔰سرباز وظیفه" #بهنام_چوپان_نژاد" از شهدای عرصه نظم و امنیت است که در تاریخ 20 تیرماه سالجاری در شهرستان جیرفت در درگیری با اشرار مسلح و قاچاقچیان مواد مخدر به فیض شهادت نائل آمد.🌹✨
✅ باشد تنهایشان نگذاریم و اسلحه بر زمین افتاده شهید عزیز و جوانمان را برداریم.👌
#شهید_سرباز_بهنام_چوپان_نژاد💔🍃
#سالروز_شهادت
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــان_مــدافــع_عشــــق💖 #قسمتــ_ســــے و دوم ۳۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💢– خب
#رمــــــان_مدافــع_عــــشق❤️
#قسمتــــ_سیوسوم۳۳
ـ------------------------------
🌼⇦قرار است که یک هفته در #مشهد بمانیم. دو روز به سرعت گذشت و در تمام این چهل و هشت ساعت تلفن همراهت خاموش بود😭. من #دلواپس و #نگران، فقط #دعایت می کردم. علی اصغر به خاطر مدرسه اش همسفر ما نشده و پیش سجاد مانده بود. از این که بخواهم با خانه تان تماس بگیرم و حالت را بپرسم، خجالت می کشیدم. فقط منتظر ماندم تا بالاخره پدر یا مادرت دلشوره بگیرند و خبری از تو به من بدهند.😔
💠چنگالم را در ظرف سالاد فشار می دهم و مقدار زیادی کاهو با سس را یک جا می خورم.😳 فاطمه به پهلویم می زند و می گوید: آروم بابا! همه اش مال خودته.😁
ادای مسخره ای در می آورم و با دهان پُر جواب می دهم: دکتر؛ دیرشده؛ می خوام برم #حــــــرم.
– وا خب همه قراره فردا بریم دیگه.
– نه من طاقت نمیارم. شیش روزش گذشته. دیگه فرصت زیادی نمونده.🌸
فاطمه با کنترل تلویزیون را روشن و صدایش را صفر می کند.🖥
– بیا و نصفه شبی از خر شیطون بیا پایین.
چنگالم را طرفش تکان می دهم و می گویم: اتفاقاً این شیطون پدر سوخته ست که توی مُخ تو رفته تا منو پشیمون کنی.🌼
– وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه، همه خوابن.😳
– من می خوام نماز صبح حرم باشم.😔 دلم گرفته فاطمه.😢
یادت میفتم و سالاد را با بغض قورت می دهم.😭
– باشه. حداقل به پذیرش هتل بگو تا برات آژانس بگیرن. پیاده تو تاریکی نرو.
سرم را تکان می دهم و از روی تخت پایین می آیم. در کمد را باز می کنم، لباس خوابم را عوض می کنم و به جایش مانتوی بلند و شیری رنگم را می پوشم. #روسری_ام را لبنانی می بندم و #چادرم را سر می کنم. فاطمه با موهای بهم ریخته، خیره خیره نگاهم می کند. می خندم و با انگشت به موهایش اشاره می کنم.😔
– مثل خُلا شدی!😟
فاطمه اخم می کند و در حالی که با دست هایش سعی می کند وضع بهتری به پریشانی موهایش بدهد، می گوید: ایشششش! تو زائری یا فضول؟😁
زبانم را بیرون می آورم و می گویم: جفتش خانوم.😛
آهسته از اتاق خارج می شوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد می کنم. از داخل یخچال کوچک کنار اتاق، یک بسته شکلات 🍫و بطری آب برمی دارم و بیرون می زنم. تقریباً تا آسانسور می دوم و مثل بچه ها دکمه کنترلش را هی فشار می دهم و بی خود ذوق می کنم.😊 شاید از این خوشحالم که کسی نیست و مرا نمی بیند، اما یک دفعه یاد دوربین های مدار 📹بسته می افتم و انگشتم را از روی دکمه برمی دارم.
آسانسور که می رسد سریع سوارش می شوم و درعرض یک دقیقه به سالن انتظار می رسم. در بخش پذیرش، خانومی شیک پوش پشت کامپیوتر نشسته و خمیازه می کشید. با قدم های بلند سمتش می روم.😊
– سلام خانوم! شبتون بخیر.
– سلام عزیزم؛ بفرمایید.
– یه ماشین تا #حرم می خواستم.
لبخند مصنوعی می زند و اشاره می کند که منتظر روی مبل بنشینم.
در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم. هوا نیمه سرد و ابری است. عطر خوش فضا را می بلعم. #چادرم را روی سرم مرتب می کنم و تا ورودی خواهران تقریباً می دوم. نمی دانم چرا عجله دارم. از این همه اشتیاق، خودم هم تعجب می کنم. هوای ابری و تیره☁️، خبر از بارش مهر می دهد. بی اراده لبخند می زنم و نگاهم را به #گنبد پر نور #امام_رضا (ع) می دوزم. دست راستم را این بار نه روی سینه بلکه بالا می آورم و عرض ارادت و ادب می کنم. “ممنون که دعوتنامه ام را امضاء کردید. #من_فدای_دست_حیدری_ات.”
چقدر حیاط خلوت است. گویی یک منم با #امامم😍❤️. #دلتنگی چهره ام را خیس می کند. یعنی این قدر زود باید چمدان ببندم برای برگشت!؟ 😔حال غریبی دارم. آرام آرام حرکت می کنم و جلو می روم. قصد کرده ام دست خالی برنگردم. یک هدیه می خواهم. “یک #سوغاتی بدید تا برگردم. فقط مخصوص من.” احساسی که الآن در وجودم می تپد، سال پیش مرده بود. مقابل پنجره فولاد می نشینم. #قرارگاه_عاشقی شده برایم. کبوترها از سرما پُف کرده و کنار هم روی گنبد نشسته اند. تعدادی هم روی #سقاخانه وول می خورند. زانوهایم را بغل می گیرم و با نگاه،😭 جرعه جرعه آرامش این بارگاه ملکوتی را می نوشم. صورتم را رو به آسمان می گیرم و چشم هایم را می بندم. یک لحظه در ذهنم چند بیت می پیچد.🌸
– #آمدم_ای_شاه_پناهم_بده.
#خط_امانی_زگناهم_بده
ـ---------------♡♥♡-----------
#ادامــــــــــه_دارد.....🌸🌼🌸
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــع_عــــشق❤️ #قسمتــــ_سیوسوم۳۳ ـ------------------------------ 🌼⇦قرار است که یک
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
❤️چادر بـه سـرت داری و مــن دل نگرانم
سخت اسـت که پشتِ سرت آرام بمانم❤️
❤️تو ذکر به سر داری و من پشتِ سرِ تــو
لاحـــول و لا قــــــوة الا .... بـــــه زبانم❤️
⭕️خانم ها تو رو خدا حجاب رو رعایت کنید حتی اگه شده یه مدت کوتاه 😔
بعد خودتون آرامش حجاب رو متوجه میشید☺️👌
🔻باور داشته باشید به نفع شماست
و به ضرر یه عده نر (نه مرد)👌👌
#عاشقانه_ها
#چادر
#ارثیه_مادر
#حرمت_چادر
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖