eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌🍃🌸 گفتم خوشا هوایی ، کز باد #صبح خیزد ! 🌼🔻گفتا خنک نسیمی ، کز کوی #دلبر آید ... #حافظ........ 🌸 #ســـــــلام_بر_هادی_دلم ✋ #صبحتــــــون_شهــــدایی💐✨ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
💚🌺💚🌺 🌺💚🌺 💚🌺 🌺 اخوے بہ گوشے؟📞📞 ما کہ اومدیم توے این میدون.! 😁 ولے بہ بچہ‌هاے جنگ نرم بگو: همہ جوره حواسمون هست بہ هر کلمہ کہ مے‌نویسن📝 بگو اینو یادشون باشہ: شهدا، شاهدن و ناظر 👀 نکنه....😱 #روزتـــون_متبرڪ_به_نگــاه‌شهدا🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ⭕️آخرین درخواست یک ژنرال #بسیجی⚡️ 🔰 ایشان در نامه اش نوشته بود : 🔹« در عمليات آينده اجازه بده در گردان های رزمی انجام وظيفه کنم و همراه آنان در حمله شرکت کنم . 🔸خواهش می كنم از حضور من در خط مقدم ممانعت نكن .من می دانم كه تا 6 ماه ديگر #شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجي ها باشم » 🔻دقيقاً سر موعد مقرر ، سر 6 ماه ، علیمحمدى در عمليات #كربلای 4 با اصابت ترکش به پهلویش به شهادت رسید.🌾🌹 #شهید_علی_محمد_اربابی🌹🍃 #سالروز_شهادت✨ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💟روایتی کوتاه از #زندگی شهید #مدافع_حرم #دهــــه_هفــتــــــادی ـ----------------------------- 🔷 «حجت‌الاسلام محمدامین کریمیان»:🔷 👈مادر شهید: به او گفتم #شهيدشو، اما #اسير_نشو من اسارتت را نمی‌خواهم/ به شوخی به او می گفتیم یک آدم درسخوان استخوانی، در جبهه زیر دست و پا می‌ماند ،غافل از اینکه او #چریک بود و ما نمی‌دانستیم💔 👈همسر شهید: خبر #شهادت علیرضا را به بدترين نحو😭 در يكی كانال‌های محلی تلگرام خواندم، محمدامین هر روز صبح که از خواب بلند می شود به عکس پدرش سلام می کند و آن را می‌بوسد😘 ... ـ--------------------------------- ‌♡مــدافــ🔻حــرمـ🔻ــــــع♡ #شهیدامیــــــن_کــریمیــــــان🌹🍃 #دهــــــہ.هفتــــــادے😘👌 شادےروحش #صلوات.... 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
﷽ ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 🌀نگاهش حکایتی داشت که چشمانش آسمانی شد🕊✨ 💠یه روز نگاه کردم تو چشمای👀 حاج ابراهیم گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن👌 گفتم چشمای👀 تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره✨ مطمئنم حاجی تو وقتی شهید🕊 بشی سرت جدا می شه چشماتو👀 خدا می بره. همسر حاج ابراهیم همت می گه چشمای👀 ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود 🔻یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به گناه باز نشد🌸✨ 🔻دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه اشکی می ریزن🍃😭 گفتم من مطمئنم این چشما👀 رو خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه😔 آخرش هم تو عملیات خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشما👀 رو خدا با قابش برداشت و برد😭😭 خاطراتی از همسر شهید🌸 #محمد_ابراهیم_همت🌹🍃 #روزتـــون متبرڪ به #نگــاه‌شهدا🕊🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
4_5832469045693122092.mp3
1.98M
🔸 #پادکست #صــوتــــــ1☢ ⇩گــذرکوتــــاه بــــرزنــدگــی⇩ #شهیــدسیــــدمجتبــے_علمــــدار🌹 📚گزیده کتاب خادم الزهرا (شهیدسیدمجتبی علمدار) گوینده : محمد محمدزاده 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🔰سرباز وظیفه" #بهنام_چوپان‌_نژاد" از شهدای عرصه نظم و امنیت است که در تاریخ 20 تیرماه سالجاری در شهرستان جیرفت در درگیری با اشرار مسلح و قاچاقچیان مواد مخدر به فیض شهادت نائل آمد.🌹✨ ✅ باشد تنهایشان نگذاریم و اسلحه بر زمین افتاده شهید عزیز و جوانمان را برداریم.👌 #شهید_سرباز_بهنام_چوپان_نژاد💔🍃 #سالروز_شهادت 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــان_مــدافــع_عشــــق💖 #قسمتــ_ســــے و دوم ۳۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💢– خب
❤️ ۳۳ ـ------------------------------ 🌼⇦قرار است که یک هفته در بمانیم. دو روز به سرعت گذشت و در تمام این چهل و هشت ساعت تلفن همراهت خاموش بود😭. من و ، فقط می کردم. علی اصغر به خاطر مدرسه اش همسفر ما نشده و پیش سجاد مانده بود. از این که بخواهم با خانه تان تماس بگیرم و حالت را بپرسم، خجالت می کشیدم. فقط منتظر ماندم تا بالاخره پدر یا مادرت دلشوره بگیرند و خبری از تو به من بدهند.😔  💠چنگالم را در ظرف سالاد فشار می دهم و مقدار زیادی کاهو با سس را یک جا می خورم.😳 فاطمه به پهلویم می زند و می گوید: آروم بابا! همه اش مال خودته.😁 ادای مسخره ای در می آورم و با دهان پُر جواب می دهم: دکتر؛ دیرشده؛ می خوام برم . – وا خب همه قراره فردا بریم دیگه. – نه من طاقت نمیارم. شیش روزش گذشته. دیگه فرصت زیادی نمونده.🌸 فاطمه با کنترل تلویزیون را روشن و صدایش را صفر می کند.🖥 – بیا و نصفه شبی از خر شیطون بیا پایین. چنگالم را طرفش تکان می دهم و می گویم: اتفاقاً این شیطون پدر سوخته ست که توی مُخ تو رفته تا منو پشیمون کنی.🌼 – وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه، همه خوابن.😳 – من می خوام نماز صبح حرم باشم.😔 دلم گرفته فاطمه.😢 یادت میفتم و سالاد را با بغض قورت می دهم.😭 – باشه. حداقل به پذیرش هتل بگو تا برات آژانس بگیرن. پیاده تو تاریکی نرو.    سرم را تکان می دهم و از روی تخت پایین می آیم. در کمد را باز می کنم، لباس خوابم را عوض می کنم و به جایش مانتوی بلند و شیری رنگم را می پوشم. را لبنانی می بندم و را سر می کنم. فاطمه با موهای بهم ریخته، خیره خیره نگاهم می کند. می خندم و با انگشت به موهایش اشاره می کنم.😔 – مثل خُلا شدی!😟 فاطمه اخم می کند و در حالی که با دست هایش سعی می کند وضع بهتری به پریشانی موهایش بدهد، می گوید: ایشششش! تو زائری یا فضول؟😁 زبانم را بیرون می آورم و می گویم: جفتش خانوم.😛 آهسته از اتاق خارج می شوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد می کنم. از داخل  یخچال کوچک کنار اتاق، یک بسته شکلات 🍫و بطری آب برمی دارم و بیرون می زنم. تقریباً تا آسانسور می دوم و مثل بچه ها دکمه کنترلش را هی فشار می دهم و بی خود ذوق می کنم.😊 شاید از این خوشحالم که کسی نیست و مرا نمی بیند، اما یک دفعه یاد دوربین های مدار 📹بسته می افتم و انگشتم را از روی دکمه برمی دارم.     آسانسور که می رسد سریع سوارش می شوم و درعرض یک دقیقه به سالن انتظار می رسم. در بخش پذیرش، خانومی شیک پوش پشت کامپیوتر نشسته و خمیازه می کشید. با قدم های بلند سمتش می روم.😊 – سلام خانوم! شبتون بخیر. – سلام عزیزم؛ بفرمایید. – یه ماشین تا می خواستم. لبخند مصنوعی می زند و اشاره می کند که منتظر روی مبل بنشینم. در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم. هوا نیمه سرد و ابری است. عطر خوش فضا را می بلعم. را روی سرم مرتب می کنم و تا ورودی خواهران تقریباً می دوم. نمی دانم چرا عجله دارم. از این همه اشتیاق، خودم هم تعجب می کنم. هوای ابری و تیره☁️، خبر از بارش مهر می دهد. بی اراده لبخند می زنم و نگاهم را به پر نور (ع) می دوزم. دست راستم را این بار نه روی سینه بلکه بالا می آورم و عرض ارادت و ادب می کنم. “ممنون که دعوتنامه ام را امضاء کردید. .”     چقدر حیاط خلوت است. گویی یک منم با 😍❤️. چهره ام را خیس می کند. یعنی این قدر زود باید چمدان ببندم برای برگشت!؟ 😔حال غریبی دارم. آرام آرام حرکت می کنم و جلو می روم. قصد کرده ام دست خالی برنگردم. یک هدیه می خواهم. “یک بدید تا برگردم. فقط مخصوص من.” احساسی که الآن در وجودم می تپد، سال پیش مرده بود. مقابل پنجره فولاد می نشینم. شده برایم. کبوترها از سرما پُف کرده و کنار هم روی گنبد نشسته اند. تعدادی هم روی وول می خورند. زانوهایم را بغل می گیرم و با نگاه،😭 جرعه جرعه آرامش این بارگاه ملکوتی را می نوشم. صورتم را رو به آسمان می گیرم و چشم هایم را می بندم. یک لحظه در ذهنم چند بیت می پیچد.🌸 – . ـ---------------♡♥♡----------- .....🌸🌼🌸 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄ ❤️چادر بـه سـرت داری و مــن دل نگرانم سخت اسـت که پشتِ سرت آرام بمانم❤️ ❤️تو ذکر به سر داری و من پشتِ سرِ تــو لاحـــول و لا قــــــوة الا .... بـــــه زبانم❤️ ⭕️خانم ها تو رو خدا حجاب رو رعایت کنید حتی اگه شده یه مدت کوتاه 😔 بعد خودتون آرامش حجاب رو متوجه میشید☺️👌 🔻باور داشته باشید به نفع شماست و به ضرر یه عده نر (نه مرد)👌👌 #عاشقانه_ها #چادر #ارثیه_مادر #حرمت_چادر 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ ✨❤️عشــق را خواهـی بسنجی؛ عهد و ایمـانش بسنج✨🌿 آنکه پای دین خود جان می‌دهد؛ عاشــق تر اسـت ....❣❣ #مدافع_حرم #شهید_محمود_رضا_بیضائی🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖